سلام به دوستان خصوصا خانم بهنوش و متئور عزیز
و همه کسانی که ای گفتگوی آنلاین رو تعقیب می کنند و از نظرات خودشون منو بهره مند می کند. تا حالا بحث به جاهای خوبی کشیده شده است.بحثی که هدف من از ارائه اون این بود که می شه سکولار بود و مسلمان هم بود می شه مسلمان بود و متحجر نبود می شه مسلمان بود و به قول حافظ رند بود.
حافظ در بیان مفهوم رندی نکته قشنگی رو می گه:؟
شراب با تو حلال و آب بی تو حرام
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
.
.
این همان مفهومیه که من در نوشته های قبلیم گفتم...هیچ قانونی در جهان وجود نداره مگر آنکه تلقی لذت بخشی از محیط باشه.... مثلا لزوم داشتن حس امنیت به دلیل نفاط ضعف ما ما رو به وضع قوانین مدنی و اجتماعی وا می داره اما اگه بخواهی به نصوص صریح کتب آسمانی بسنده کنی در آن صورت کلاهت پس معرکه است چون قوانین اونها مال دوره ایه که از اینترنت و هواپیما و ماشین و فضا پیما اثری نبود...یا هنوز هیئت بطلمیوسی حاکم بود...اگه خدا می خواست جوری حرف بزنه که مختص زمان ماباشه در اون صورت مختص هیچ زمانی نبود..! چون نه گذشتگان قبول می کردند و نه آیندگان ما!!! اما واقعیت اینه که جهان خالقی داره... و روحی رو در کائنات مستقر کرده که ما وظیفه هممون درک اون روح هستش...واون مهربانیه...اگه قوانین ما توام با مهربانی باشه ( قوانینی که خودمون وضع کنیم - نه اینکه دیکته از کتب آسمانی عهد دقیانوس باشه) در این صورت هیچ منافاتی با روح خواست الهی نداره..اینکه گفته بشه ما برای درک گفته های الهی نیازمند تفسیردیگران هستیم ...مطلب چندان درستی نیست ( همون طور که قبلا گفتم تنها کسی می تونه کلام خدا رو تفسیر کنه که تربیت شده خدا باشه)نه هر کس که بخواهد با اتکا به این موضوع دکان باز کند...زمانی بود که مردم شراب می خوردند و این امر منافاتی با دستورات الهی نداشت ... مردم با همان لبهای آغشته به شراب به نماز می ایستادند و چند سال بعداز بعثت حکم تحریم شراب آمد آیا نماز پیروان صدر اسلام باطل بود؟؟؟ یا قوانین مطلق نیستند؟
آیا اینکه حضرت علی لباس ساده می پوشید اما امام رضا لباس های فاخر و زربفت با یکدیگر تناقض دارند؟ یا اینکه به ما می آموزد : قوانین آن است که در هر مقطعی عقل شما به آن استناد کند...ممکن است گفته شود عقل انسان ناقص است و نیازمند هدایت الهی است اما مگر قوانین الهی همه جامع و مانع بیان شده اند؟ آیا مگر داوود نبی در مورد قضاوت در باب آن 99گوسفند و یک گوسفند اشتباه نکرد همو که صاحب علم لدنی بود و معصوم بود؟ پس بی هیچ ترسی باید قوانینی وضع کرد که در هر مقطع خوشایند بشر باشد ...اما دموکراسی بندی به این امر اضافه می کند" خوشایند اکثریت جامعه باشد" چیزی که دیکتاتور ها آن را بر نمی تابند و خود را در لوای تغییر ناپذیری قوانین الهی محصور می کنند و با توسل به این امر به تخطئه مخالفین می پردازند چیزی که چه در کار موبدان زرتشتی و چه در اعمال وقیح کلیسای قرون وسطی و چه در عصر و چه در عصر های آتی رخ داده و خواهد داد.به همین خاطر سکولاریسم به اعتقاد من پاسدار واقعی روح ارزش های الهی است چرا که خداوند هم می فرماید" و لا تجعلوا ایمانکم دخلا بینکم.." یعنی مسائل ایمانیتان مبنا و ملاک رفتارتان با هم قرار نگیرد.چیزی که سرسری در بیان تفاسیر الهی نا دیده انگاشته می شود... موافقین؟
Friday, December 12, 2008
Thursday, December 11, 2008
جادوی موسیقی
هر آدمی برای خودش یه کوکی داره.گاهی ممکنه هرآدمی از کوک خارج بشه ...این جور موقع ها غمگین می شه...افسرده می شه...دلش می گیره و دوست داره یه کنجی بشینه و آرزوش این میشه که دوباره کوک بشه... من که این جوریم شما رو نمی دونم؟
اما من می دونم چی منو دوباره کوک می کنه...شاید کوک شما هم باشه...من به موسیقی خیلی علاقه دارم به خصوص وقتی خیلی ناب باشه...یکی از این دسته کارها ؛ ساخته های یانی موسیقیدان بزرگ یونانی -آمریکاییه...خیلی واضح بگم کارهاش منو طلسم می کنه...یادم میاد اون موقع که روی پروژه سینمای خانگی کمپانی دوو کار میکردم مشغول تعیین پارامتر های صوتی سیستم بودم یه دی وی دی 5:1 از اجرای لاس وگاس 2006 یانی رو تست می کردم... باور می کنید اگه بگم اون 74 دقیقه رو جزو عمرم حساب نمی کردم؟ از بس بهم خوش می گذشت و اینم بگم تا شما دی وی دی با کیفیت و ضبط شده به طریقه صوتی 5:1 رو گوش ندین متوجه عرایض بنده نمی شین.به خصوص اگه گوش تیزی مثل گوش من در اختیارتون باشه.////؟
امشب هم کوکم در رفته بود اما دوباره ساعت 1 شب رفتم سراغ سیستم و اون رو برای خودم پخش کردم آخر کنسرت متوجه شدم نیشم تا بنا گوش بازه و مشغول خندیدن هستم و حسابی خوشم...همینه که گفتن غنا نباشد...!!!؟
اما من یکی گوشم بدهکار نیست ( خصوصا در این قضیه)؟
همه اکیپ یانی دراین کنسرت جادو می کنند.
مثل سایاکا کاتسوکی عزیز
یا سمول ییروانیان
و یا آرمن مووسسیان ویا چلوی اعجای انگیز ساشای روس (الکساندر ژیروف )یا حنجره طلایی میشلا موتوا...
ویا هنر چنگ نوازی ویکتور اسپینولا
امیدوارم خداوند بزرگ هم این گروه رو در زندگی ودر دو جهان شاد کنه چون بارها و بارها شادی ولذت گسستن از دنیا رو به من چشوندند.
بیچاره ما آقایان
یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم می زد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه می کرد. نگاهی به آسمان آبی، دریای لاجوردی و ساحل طلایی انداخت و گفت:
خدایا! می شود تنها آرزوی مرا برآورده کنی؟
ناگاه، ابری سیاه آسمان را پوشاند و رعد و برقی درگرفت و در هیاهوی رعد و برق، صدایی از عرش اعلی به گوش رسید که می گفت:
چه آرزویی داری ای بنده محبوب من؟
مرد سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت:
ای خدای کریم! از تو می خواهم جاده ای بین کالیفرنیا و هاوایی بسازی تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگی کنم!!!
از جانب خدای متعال ندا آمد که:
ای بنده من! من ترا به خاطر وفاداری بسیارت، دوست می دارم و می توانم خواهش ترا برآورده کنم، اما هیچ میدانی انجام تقاضای تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانی که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم؟ هیچ میدانی چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه اینها را می توانم انجام بدهم، اما آیا نمی توانی آرزوی دیگری بکنی؟
مرد مدتی به فکر فرو رفت. آنگاه گفت:
ای خدای من! من از کار زنان سر در نمی آورم! می شود به من بفهمانی که زنان چرا می گریند؟ می شود به من بفهمانی احساس درونی شان چیست؟ اصلا می شود به من یاد بدهی که چگونه می توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالی آمد که:
ای بنده من! آن جاده ای که می خواستی دو بانده باشد یا چهار بانده؟؟؟!!
خدایا! می شود تنها آرزوی مرا برآورده کنی؟
ناگاه، ابری سیاه آسمان را پوشاند و رعد و برقی درگرفت و در هیاهوی رعد و برق، صدایی از عرش اعلی به گوش رسید که می گفت:
چه آرزویی داری ای بنده محبوب من؟
مرد سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت:
ای خدای کریم! از تو می خواهم جاده ای بین کالیفرنیا و هاوایی بسازی تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگی کنم!!!
از جانب خدای متعال ندا آمد که:
ای بنده من! من ترا به خاطر وفاداری بسیارت، دوست می دارم و می توانم خواهش ترا برآورده کنم، اما هیچ میدانی انجام تقاضای تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانی که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم؟ هیچ میدانی چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه اینها را می توانم انجام بدهم، اما آیا نمی توانی آرزوی دیگری بکنی؟
مرد مدتی به فکر فرو رفت. آنگاه گفت:
ای خدای من! من از کار زنان سر در نمی آورم! می شود به من بفهمانی که زنان چرا می گریند؟ می شود به من بفهمانی احساس درونی شان چیست؟ اصلا می شود به من یاد بدهی که چگونه می توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالی آمد که:
ای بنده من! آن جاده ای که می خواستی دو بانده باشد یا چهار بانده؟؟؟!!
Tuesday, December 09, 2008
سه آذر اهورایی 16 آذر
بالا از راست به چپ: شهيدان احمد قندچي، آذر شريعت رضوي، مصطفي بزرگ نيا
امروز فاتحانی که در سعد آباد قهقهه مستانه سر می دادند که مصدق را سرنگون کردند و سه آذر اهورایی را از دایره وجود حذف کرده اند-کجایند و این سه تن کجا؟
از می عشق ریختیم بر گل آدم اندکی
از دل او به هر دلی دست به دست می رود
و داستان همچنان ادامه دارد....آن موقع دانشجویان را جیره خوار شرق معرفی می کردند و با گلوله های غربی به خاک می انداختند..... و امروز.....؟؟؟؟؟؟
Thursday, November 20, 2008
"باز هم "خرسی که می خواست خرس باقی بماند
سلام
نمی دونین چقدر شاد شدم وقتی دیدم اونور دنیا هم آدم هایی هستند که دوستدار مفاهیمی هستند که من و سایر دوستان بهشون علاقه داریم وهمه و همه حول یک موضوع حول یک داستان اونم از داستانهای دوره کودکی واین که چقدر زیبا و تاثیر گذار بوده اتفاق نظر داریم حیفم اومد در تکمیل پست سال 1386 خودم در باره این کتاب و کامنت های زیبای دوستان حتی بعد از یک سال یافته های جدیدم رو و نظرات خواننده های غیر ایرانی رو قرار ندم
با هم می خونیم و لذت می بریم:
Submitted By: lynette on 11/16/2008
I purchased this book in 1978, maybe, cannot remember. BUT it was a Christmas gift for my son who was 4 at the time. One of the most beautiful books, airbrush illustrations which are wonderful.
He carried it around for months and was fascinated with the message that it sends. Environmental
concerns, factories and human interaction with nature and being what you should be-- and who
you truly are...
nice sentiments gently told for children.
i believe it may have won a caldecott or an honorable mention.
I highly recommend.
I am sure my son will keep his for his own children in the future.
Wednesday, November 19, 2008
کلمه خدا
سلام
امروز یه خورده زودتر بیدار شدم (هم واقعی و هم استعاره ای) و تصمیم گرفتم زود تند سریع بیام بشینم پای سیستم و اگه بشه جواب سئوال دوستان رو بدم چون دیگه داشت حوصله اشون سر می رفت ..اما نمی خوام جواب رو به صورت معمول بگم که مثلا این جواب سئوال متئور هستش یا جواب سئوال بهنوش یا ... همین جوری می خوام نظراتم رو بنویسم و صد البته پاسخ مرتبط با اون سئوال ها هم درش مستتر هستش.من این دفعه می خوام درباره ارتباط صحبت کنم و ظرافت های اون . همه ما و حتی ناشنوایان وقتی می خواهیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم از کلمات استفاده می کنیم. به نظر من کلمه چیزی نیست به جز چند هجا که مفهومی رو در ذهن شنونده متبادر می کنه. از جمع مفاهیم ذهنی به ازای هر کلمه معنای خاصی استنتاج میشه...پس یک نکته همین الان روشن شد این که ممکنه دو نفر از یک کلمه برداشت دقیقا یکسانی نداشته باشند برای مثال فرض کنید دو نفر یکی دارای کور رنگی( اصلا این اصطلاح رو قبول ندارم) ویکی با چشم نرمال ( این یکی رو که دیگه اصلا قبول ندارم) جلوی اسمان بگذاریم و بگوییم این آسمان چه رنگی است؟ هر دو میگن : آبی! ما هم می گیم به به...چه وحدت آرای جالبی! اما اگه راهی بود تا می تونستیم سیگنال اعصاب بینایی اونها رو با یک سیگنال مرجع خیالی مقایسه کنیم می دیدیم که یکی به سیگنال آبی مرجع لغت آبی رو اتلاق کرده و دیگری به سیگنال سبز مرجع این لغت رو داده و شاید شخص دیگری به سیگنال قرمز مرجع این لغت رو اتلاق کنه... اما چون همیشه این اشتباه ( هم تشخیص و هم تناظر حس با کلمه) رخ داده به نظر ناظر بیرونی همه چیز درسته و وحدت رویه وجود داره اما ممکنه یکی از این دو از رنگ آسمان که به زعم هر دو آبی خوانده می شود لذت ببرد و دیگری لذت نبرد. حال این پرسش مطرح می شود که واقعا رنگ آسمان لذت بخش است یا خیر؟ اینجا هم باید گفت ( مثل نظریه نسبیت اینشتین) تا ناظر که باشد؟
همانطور که قبلا گفتم هیچ قانونی در جهان به صورتی که ما به آن قانون می گوییم وجود ندارد.ما هر برداشت لذت بخشی را از محیط که توانسته ایم در قالب کلمات محصور کنیم با لفظ " قانون "آنرا خطاب کرده ایم .غافل از اینکه شاید برای دیگران لذت بخش نباشد.در مورد آموزه های دینی هم به نظر من روال بر همین هستش به اندازه تمام آدم های جهان دین اسلام وجود داره و به همین اندازه دین مسیح یا یهود. چون حس ها و نگرش ها و تلقی آدم ها از کلمات متفاوته و ما نمی تونیم خالص و ناب بگیم معنای این کلمه دقیقا چیه؟؟؟؟؟
اما حدودی شاید؟من برای این حرف خودم از قرآن مثال میارم... ( چون به اعتقاد من شما هرگاه می خواهید با کسی بحث کنید بایستی از همان ابزار مباحثه استفاده کنید که طرف مقابل بهره می جوید وگرنه به نتیجه قابل قبول نخواهید رسید)در قرآن همه جا دروغ نکوهش شده است اما می بینیم که یوسف نبی برای نگه داشتن بنیامین نزد خودش به دروغ متوسل می شود آن هم دروغی از نوع وحشتناک که تهمت دزدی است. حال این پرسش مطرح می شود که آیا یک پیامبر ابراهیمی اید باید با یک رویکرد ماکیاولیستی با جهان برخورد نماید ( که هدف وسیله را توجیه می کند) یا خیر؟
یا اصلا این رویه در آموزه های دینی ما و آموزه های الهی وجود دارد؟ که برای انتفاع از شرایط به دروغ متوسل شویم؟ اگر چنین است آیا همه دروغگو ها که برای انتفاع دروغ می گویند مجرمند یا از اتهام مبرا؟
آیا معنای دروغ در قرآن چیزی است سوای آنچه به ما آموخته اند یا تقسیر معنای دروغ برای هرکس در هر موقعیت متفاوت است؟ مثال دیگر: شیر یعنی چه؟ من منظورم شیر باغ وحش یا شیر آب ظرفشویی نیستش من منظورم شیر خوراکی هستش.... ما به چه چیزی شیر می گوییم؟ و به چه چیزی شیر نمی گوییم؟ تعریف:؟
؟" ماده ای ( مایعی) که در شرایط آزمایشگاهی مایع بوده و از سلولهای چربی لیپید و آنزیم های خاص و کلسیم و... تشکیل شده باشد و حتما از پستان پستانداران تراوش شده باشد"؟
تعریف خدا از شیر: مایعی که از بین سرگین و گوشت و خون از بدن پستانداران به بیرون تراوش می کند.
بسیار خوب ؛ حالا بیاییم این رو به صورت این مفهوم پیچیده شده در کلمات بپذیریم و بگوییم که شیر صرفا همینه و چیز دیگه ای نیست. یعنی منظور و مراد از این کلمه بی کم و بیش باید همین باشه و لا غیر...یعنی اگه ما اون مواد تشکیل دهنده شیر رو توی آزمایشگاه روی هم بریزیم بهش شیر نمی گن!!!؟
پس اگه توی قران داریم که در بهشت رودهای جاری از شیر هست یعنی در سر منشا اون رود فرشتگان تعداد زیادی گاو یا هر حیوون دیگه ای رو بستند و دارند شیر می دوشند و میریزند توی رودخونه...در این صورت خداوند برای تحقق وعده به گاو نیازمند شده است چه در غیر این صورت آنچه که در رود بهشتی خواهد بود شیر نیست واین خلاف وعده است...تازه عین این مطلب در باره کلمه رود و کلمه عسل و شراب هم وجود دارد...حالا نگاه کنید که برداشت از یک آیه به ظاهر ساده که از کودکی درباره آن با ما صحبت کرده اند چقدر متفاوت می شود...حالا به من بگویید برداشت از کلمه کفار- قتل - جهاد - و... به چه صورت خواهد بود؟
آیا همین کلمات به ظاهر ساده دارای معانی بسیار پیچیده نیستند؟ که از یکی پیامبر رحمت می سازد و از دیگری اسامه بن لادن؟
شاید به قول یکی از دوستان که درباره
redundancy
در قران پرسیده بودند ما برداشت های خودمون رو به خداوند نسبت دادیم و منجر به عدم تطابق اون ها با هم شدیم؟
شاید به همین دلیل در قرآن گفته شده است:
یا ایها الذین آمنو آمنوا! ای کسانی که ایمان آورده اید ؛ ایمان بیاورید. چون این نوع ایمانها ایمان نیست
ما معمولا با دوبرداشت از کلمه روبرو هستیم:
برداشت اول: کلمه مولود وجود بشر است و خداوند با آن با ما صحبت کرده است در این صورت به تعداد آدم های روی زمین بایستی معنا ذیل هر لغت در لغتنامه ها وجود داشته باشد.
برداشت دوم: کلمه یک معنای عمیق در کائنات دارد و همه ما روزی با هم در کائنات بوده ایم و در حضور خدا این کلمات را آموخته ایم سپس به روی زمین آمده ایم و برخی پدیده های زمینی را به صورت ناقص با آن کلمات نامیده ایم. مثلا نوشیدنی بسیار لذت بخشی بوده است که ما آنجا به آن شراب می گفتیم و در این جا به مایع الکلیک ناشی از تخمیر انگور شراب اتلاق کرده ایم و مفاهیم قاطی شده اند. به هر حال با این وصف منظور از کلمات قتل -جهاد و ... هم مشمول همین تناظر زمینی شده و از رسیدن به معنای واحد مورد اجماع باز خواهند ماند چرا که در اجرای هر یک ممکن است حقی پایمال شود . در اینجاست که به قول قران: فتلقی آدم من ربه کلمات!!! آدم از پروردگارش کلمات را آموخت... پس تفسیر هر کلمه از کلمات خدا نیازمند راهنمایی الهی و اجرا توسط فرستاده آموزش دیده از سوی خداست... و چنین نیست که هر ننه قمری بیاید و بخواهد مجری فرامین الهی شود یا خود را مفسر کلام وحی ..نایب آقا و...ولی نمی دونم چی چی... قرار بگیرد بلکه به قول حافظ: نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند....؟
اما تنها یک کلام وجود دارد که چه در بهشت و چه در دوزخ وچه در آسمان و چه در زمین همواره یک معنا یک حس یک عظمت ویک تجلی دارد: و آن " مهربانی" است که به نظر من خود خداست... و همیشه در ما حس خوبی را ایجاد می کند هیچ کس نمی داند وقتی مورد مهربانی واقع می شود یا مهربانی می کند این لذت به کجای جسمش وارد می شود آیا لذت را در چشمش می جوید و حس می کند یا سرش یا قلبش یا مغزش یا دستش یا پا یا کلیه اش؟ لذت را حس می کند اما نمی تواند توصیفش کند که این به نظرم همان تعریف ذات اقدس الوهی است که تجلی واقعی آن در زمین تنها در یک کلمه خلاصه می شود:
مادر
مادر دوستت دارم
همه مادران- مادرانی که بهشت زیر پا های آنان است همه و همه تجلی کلمه الله هستند آنچنان که عیسی ( ع) می گفت به من کتاب داده شده که جز خدا را نپرستم و به مادر خود احترام کنم.
راست گفت خداوند بلند مرتبه بزرگ.
با من موافقید؟
امروز یه خورده زودتر بیدار شدم (هم واقعی و هم استعاره ای) و تصمیم گرفتم زود تند سریع بیام بشینم پای سیستم و اگه بشه جواب سئوال دوستان رو بدم چون دیگه داشت حوصله اشون سر می رفت ..اما نمی خوام جواب رو به صورت معمول بگم که مثلا این جواب سئوال متئور هستش یا جواب سئوال بهنوش یا ... همین جوری می خوام نظراتم رو بنویسم و صد البته پاسخ مرتبط با اون سئوال ها هم درش مستتر هستش.من این دفعه می خوام درباره ارتباط صحبت کنم و ظرافت های اون . همه ما و حتی ناشنوایان وقتی می خواهیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم از کلمات استفاده می کنیم. به نظر من کلمه چیزی نیست به جز چند هجا که مفهومی رو در ذهن شنونده متبادر می کنه. از جمع مفاهیم ذهنی به ازای هر کلمه معنای خاصی استنتاج میشه...پس یک نکته همین الان روشن شد این که ممکنه دو نفر از یک کلمه برداشت دقیقا یکسانی نداشته باشند برای مثال فرض کنید دو نفر یکی دارای کور رنگی( اصلا این اصطلاح رو قبول ندارم) ویکی با چشم نرمال ( این یکی رو که دیگه اصلا قبول ندارم) جلوی اسمان بگذاریم و بگوییم این آسمان چه رنگی است؟ هر دو میگن : آبی! ما هم می گیم به به...چه وحدت آرای جالبی! اما اگه راهی بود تا می تونستیم سیگنال اعصاب بینایی اونها رو با یک سیگنال مرجع خیالی مقایسه کنیم می دیدیم که یکی به سیگنال آبی مرجع لغت آبی رو اتلاق کرده و دیگری به سیگنال سبز مرجع این لغت رو داده و شاید شخص دیگری به سیگنال قرمز مرجع این لغت رو اتلاق کنه... اما چون همیشه این اشتباه ( هم تشخیص و هم تناظر حس با کلمه) رخ داده به نظر ناظر بیرونی همه چیز درسته و وحدت رویه وجود داره اما ممکنه یکی از این دو از رنگ آسمان که به زعم هر دو آبی خوانده می شود لذت ببرد و دیگری لذت نبرد. حال این پرسش مطرح می شود که واقعا رنگ آسمان لذت بخش است یا خیر؟ اینجا هم باید گفت ( مثل نظریه نسبیت اینشتین) تا ناظر که باشد؟
همانطور که قبلا گفتم هیچ قانونی در جهان به صورتی که ما به آن قانون می گوییم وجود ندارد.ما هر برداشت لذت بخشی را از محیط که توانسته ایم در قالب کلمات محصور کنیم با لفظ " قانون "آنرا خطاب کرده ایم .غافل از اینکه شاید برای دیگران لذت بخش نباشد.در مورد آموزه های دینی هم به نظر من روال بر همین هستش به اندازه تمام آدم های جهان دین اسلام وجود داره و به همین اندازه دین مسیح یا یهود. چون حس ها و نگرش ها و تلقی آدم ها از کلمات متفاوته و ما نمی تونیم خالص و ناب بگیم معنای این کلمه دقیقا چیه؟؟؟؟؟
اما حدودی شاید؟من برای این حرف خودم از قرآن مثال میارم... ( چون به اعتقاد من شما هرگاه می خواهید با کسی بحث کنید بایستی از همان ابزار مباحثه استفاده کنید که طرف مقابل بهره می جوید وگرنه به نتیجه قابل قبول نخواهید رسید)در قرآن همه جا دروغ نکوهش شده است اما می بینیم که یوسف نبی برای نگه داشتن بنیامین نزد خودش به دروغ متوسل می شود آن هم دروغی از نوع وحشتناک که تهمت دزدی است. حال این پرسش مطرح می شود که آیا یک پیامبر ابراهیمی اید باید با یک رویکرد ماکیاولیستی با جهان برخورد نماید ( که هدف وسیله را توجیه می کند) یا خیر؟
یا اصلا این رویه در آموزه های دینی ما و آموزه های الهی وجود دارد؟ که برای انتفاع از شرایط به دروغ متوسل شویم؟ اگر چنین است آیا همه دروغگو ها که برای انتفاع دروغ می گویند مجرمند یا از اتهام مبرا؟
آیا معنای دروغ در قرآن چیزی است سوای آنچه به ما آموخته اند یا تقسیر معنای دروغ برای هرکس در هر موقعیت متفاوت است؟ مثال دیگر: شیر یعنی چه؟ من منظورم شیر باغ وحش یا شیر آب ظرفشویی نیستش من منظورم شیر خوراکی هستش.... ما به چه چیزی شیر می گوییم؟ و به چه چیزی شیر نمی گوییم؟ تعریف:؟
؟" ماده ای ( مایعی) که در شرایط آزمایشگاهی مایع بوده و از سلولهای چربی لیپید و آنزیم های خاص و کلسیم و... تشکیل شده باشد و حتما از پستان پستانداران تراوش شده باشد"؟
تعریف خدا از شیر: مایعی که از بین سرگین و گوشت و خون از بدن پستانداران به بیرون تراوش می کند.
بسیار خوب ؛ حالا بیاییم این رو به صورت این مفهوم پیچیده شده در کلمات بپذیریم و بگوییم که شیر صرفا همینه و چیز دیگه ای نیست. یعنی منظور و مراد از این کلمه بی کم و بیش باید همین باشه و لا غیر...یعنی اگه ما اون مواد تشکیل دهنده شیر رو توی آزمایشگاه روی هم بریزیم بهش شیر نمی گن!!!؟
پس اگه توی قران داریم که در بهشت رودهای جاری از شیر هست یعنی در سر منشا اون رود فرشتگان تعداد زیادی گاو یا هر حیوون دیگه ای رو بستند و دارند شیر می دوشند و میریزند توی رودخونه...در این صورت خداوند برای تحقق وعده به گاو نیازمند شده است چه در غیر این صورت آنچه که در رود بهشتی خواهد بود شیر نیست واین خلاف وعده است...تازه عین این مطلب در باره کلمه رود و کلمه عسل و شراب هم وجود دارد...حالا نگاه کنید که برداشت از یک آیه به ظاهر ساده که از کودکی درباره آن با ما صحبت کرده اند چقدر متفاوت می شود...حالا به من بگویید برداشت از کلمه کفار- قتل - جهاد - و... به چه صورت خواهد بود؟
آیا همین کلمات به ظاهر ساده دارای معانی بسیار پیچیده نیستند؟ که از یکی پیامبر رحمت می سازد و از دیگری اسامه بن لادن؟
شاید به قول یکی از دوستان که درباره
redundancy
در قران پرسیده بودند ما برداشت های خودمون رو به خداوند نسبت دادیم و منجر به عدم تطابق اون ها با هم شدیم؟
شاید به همین دلیل در قرآن گفته شده است:
یا ایها الذین آمنو آمنوا! ای کسانی که ایمان آورده اید ؛ ایمان بیاورید. چون این نوع ایمانها ایمان نیست
ما معمولا با دوبرداشت از کلمه روبرو هستیم:
برداشت اول: کلمه مولود وجود بشر است و خداوند با آن با ما صحبت کرده است در این صورت به تعداد آدم های روی زمین بایستی معنا ذیل هر لغت در لغتنامه ها وجود داشته باشد.
برداشت دوم: کلمه یک معنای عمیق در کائنات دارد و همه ما روزی با هم در کائنات بوده ایم و در حضور خدا این کلمات را آموخته ایم سپس به روی زمین آمده ایم و برخی پدیده های زمینی را به صورت ناقص با آن کلمات نامیده ایم. مثلا نوشیدنی بسیار لذت بخشی بوده است که ما آنجا به آن شراب می گفتیم و در این جا به مایع الکلیک ناشی از تخمیر انگور شراب اتلاق کرده ایم و مفاهیم قاطی شده اند. به هر حال با این وصف منظور از کلمات قتل -جهاد و ... هم مشمول همین تناظر زمینی شده و از رسیدن به معنای واحد مورد اجماع باز خواهند ماند چرا که در اجرای هر یک ممکن است حقی پایمال شود . در اینجاست که به قول قران: فتلقی آدم من ربه کلمات!!! آدم از پروردگارش کلمات را آموخت... پس تفسیر هر کلمه از کلمات خدا نیازمند راهنمایی الهی و اجرا توسط فرستاده آموزش دیده از سوی خداست... و چنین نیست که هر ننه قمری بیاید و بخواهد مجری فرامین الهی شود یا خود را مفسر کلام وحی ..نایب آقا و...ولی نمی دونم چی چی... قرار بگیرد بلکه به قول حافظ: نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند....؟
اما تنها یک کلام وجود دارد که چه در بهشت و چه در دوزخ وچه در آسمان و چه در زمین همواره یک معنا یک حس یک عظمت ویک تجلی دارد: و آن " مهربانی" است که به نظر من خود خداست... و همیشه در ما حس خوبی را ایجاد می کند هیچ کس نمی داند وقتی مورد مهربانی واقع می شود یا مهربانی می کند این لذت به کجای جسمش وارد می شود آیا لذت را در چشمش می جوید و حس می کند یا سرش یا قلبش یا مغزش یا دستش یا پا یا کلیه اش؟ لذت را حس می کند اما نمی تواند توصیفش کند که این به نظرم همان تعریف ذات اقدس الوهی است که تجلی واقعی آن در زمین تنها در یک کلمه خلاصه می شود:
مادر
مادر دوستت دارم
همه مادران- مادرانی که بهشت زیر پا های آنان است همه و همه تجلی کلمه الله هستند آنچنان که عیسی ( ع) می گفت به من کتاب داده شده که جز خدا را نپرستم و به مادر خود احترام کنم.
راست گفت خداوند بلند مرتبه بزرگ.
با من موافقید؟
Saturday, November 01, 2008
گریزی به سریالهای فارسی
1.پوشش ایرانی :
در خانه ایرانی مردها با کت و شلوار هستندو و پسرنوجوان خانواده هم با شلوارو کاپشن جین میخوابد وزن ها با یک روسری یک شال روی آن ویک تل زیر روسری و یک پیراهن و یک جلیقه روی آن رفت و آمد میکنند و البته معمولا با همین لباس بر روی صندلی به خواب میروند و این تازه ویژگی خانواده هایی است که در سریال ایرانی مذهبی نیستند و از نبود معنویات رنج میبرند وگرنه در خانواده های مذهبی زنها علاوه بر پوشش گفته شده یک چادر هم دور خودشان میپیچند و این تازه در شرایطی است که فقط زن و شوهر در خانه هستند .
در ایران هیچ مردی در کنار زن خود یا همزمان با زن خود نمی خوابد معمولا دو حالت پیش میآید :
یا مرد دیر میآید و زن غذا را آماده کرده ولی مرد میل ندارد و میرود تا بخوابد
.یا مرد در حال خواندن روزنامه است و زن در این حالت خسته است و میرود تا بخوابد
در کل در ایران انسان ها همیشه خسته هستند
2.خانواده های ایرانی به تنظیم خانواده اهمیت میدهند و به ندرت بیش از دو فرزند دارند (این همه جوان احتمالا از کره ماه به ایران آمده اند) تازه نصف انها هم بچه دار نمی شوند و این یکی از معضلات مهم در ایران است که در اکثر موارد منجر به این پیام بهداشتی میشود که انسانها میتوانند بچه ای را از پرورشگاه آورده و از این طریق به بهشت بروند
3.خانواده های ایرانی از نظر وضعیت مالی به دو دسته تقسیم میشوند:
دسته اول خانواده های فقیر هستند که روابط افراد خانواده بسیار خوب است از همه جای خانه صدای آواز بلبل به گوش میرسد خانه انها معمولا قدیمی است و دست کم 2000 متر و معمولا در بهترین نقطه تهران( اما شما نباید گول خانه آنها را بخورید چون آنها به نان شب هم محتاجن) همچنین پدری زحمتکش وجود دارد که به آن آقاجون گفته میشود آقاجون در خانه معمولا در حال وضو گرفتن لب حوض است (مگر در مواقعی که از هوش رفته است )چون اقاجون ها از یه بیماری صعب العلاج رنج میبرند که همه را نگران کرده است .اما همسر اقاجون یعنی عزیز جون مدام در حال انجام کارهای خانه است و مرتب یه دستمال دستش گرقته و آنرا به درو دیوار میمالد مگر در حالتی که عزیز جون غش کرده یا در حال آوردن چایی است (در ایران انسانها در اوغات فراغت چایی می خورند)اما دختر خانواده با آقاجون خیلی صمیمی است دختری مذهبی است که همیشه در حال رفتن به دانشگاه است وپسر خانواده هم همان دهقان فداکار سابق است که همیشه به دیگران کمک میکند و در همه حال مشغول فداکاری است اگر کسی احیانا تصادف کند او را به بیمارستان میرساندو اگر کسی خلافی را انجام دهد او به عهده میگیرد و در زمان فراغت برای عبادت به مسجد میرود( مگر در حالتی در حال آوردن چایی برای اقاجون است )مهمترین دیالوگ دختر خانواده هم اقاجون است که با انواع صداها بنا به حس صحنه بیان میشود البته مواردی هم دختر اقاجون عاشق میشود که در این حالت شاهد یازی تاثیر گذار و زیر پوستی هستیم که با جمع کردن لبو لو چه و بر گشتن ناگهانی به سمت دوربین و یا گرفتن یک سیب و مالیدن به سر و کله همراه است(سیب نماد عشق است)
اعضای این خانواده معمولا رضا حسین علی و دخترها فاطمه و زهرا هستند .و ما از این خانواده نتیجه میگیریم که انسانهای فقیر خیلی خوشبختند
دسته دوم خانواده ثروتمند هستند پدر خانواده یعنی مهندس بیرون مشغول کار است و ووقتی بر میگردد خسته است و میرود که بخوابد و در این حالت به بجه ها اهمییتی نمی دهد به هیچ عنوان مهندس نباید ریش داشته باش (حداکثر سبیل ) و نماز هم نمی خواند(بر خلاف آقاجون) دختر این خانواده در همه حال مشغول بغض است و همیشه یاس فلسفی دارد(در اثر کمبود معنویات) از دین و ایمان درست حسابی هم برخودار نیست (بر خلاف دختر اقاجون) و در اوقات بیکاری به یاد پسر اقاجون اینا به گریه و زاری میپردازد و مشغول فرصتی است که زحمات او را جبران کند.
و پسر خانواده که اسم او معمولا بهروز روزبه بهزاد و........هر نوع اسم اصیل ایرانی است خلاف بزرگی را انجام داده است یا معتاد شده یا اکس زده و یا با موتور کسی را زیر کرده که این ها همگی در اثر کم توجهی پدر خانواده است و معمولا چند دوست هم دارد که از نسل بازیگران قدیمی یعنی گربه نره مرحوم و مرحوم روبای مکار هستند اسامی انها هم کامبیز آرش کوروش یا داریوش است و موهاشون را از پشت میبندند و معمولا چند کیلو ژل هم بر روی سر خود حمل میکنند و همیشه پسر مهندس را گول میزنند و به قول معروف خفن هستند اما همسر مهندس هم زن بی ایمانی است که در اوقات فراغت برای آینده نگران میشود و خیلی تجمل گرا است و نمی داند که اسراف از بزرگترین گناهان است( در قسمت آخر میفهمد که مهم صفا و صمیمیت است)و هر موقع مهندس را میبیند این وظیفه را داردکه به او بگوید همه چیز که پول نیست و مهندس هم دردیالوگی تاثیرگذار معمولا میگوید آیا مگر من چه یرای شما کم گذاشته ام؟(این دیالوگ تقریبا حدود هزارو پانصد و دو بار تکرار میشود) این خانواده در یک اپارتمان لوکس زندگی میکنند اما چون پول خیلی بد است انها همیشه در حال رنج هستند و به دلیل پول زیاد همگی عصبی هستندو خودشون را به در و دیوار میزنند و ما متوجه میشویم که مرتب آنها در حال دور شدن از هم هستند(بر خلاف اقاجون ایتا که هی به هم نزدیک میشوند)زن مهندس غذا را همیشه از بیرون سفارش میدهد اما همه بیرون غذا خورده اندوما نتیجه میگیریم ادم های ثروتمند خیلی بدبختند و دین وایمان ندارند .
4.در سریال ایرانی مردی نجیب و با کمالات وجود دارد که البته حتما ریش دارد مدتی را در جبهه های حق علیه باطل بوده است و احتمالا چند ترکش هم در نقاط حساس دارد که هیچ کس نمی داند (در قسمت اخر همه میفهمند ) در اوقات بیکاری حافظ میخواند و در سایر موارد مشغول راز و نیاز است به هیچ عنوان مستقیم حتی کج هم به هیج موجود ماده ای در عمرش نگاه نکرده است او هم اکثر اوقات یک عزیز جون دارد که تنها مشکلش این است که عروس گلش را پیدا کند(همیشه هم با دختر اقاجون مخالف است اما در قسمت آخر موافقت میکند و دلیل موافقت و مخالفت حتی در قسمت آخر هم معلوم نمی شود) نام مرد با کمالات هم علی حسین رضا و یا محمد است فرد مذکور در قلب دختر اقاجون است و این دو یکی ازصدها پسر و دختری هستند که در قلب هم هستند در واقع در یک سریال ایرانی به ازای هر دختر حتما یک پسر وجود دارد که در ابتدای سریال در قلب هم میروند و تا آخر هم بیرون نمی آیند حتی اگر زنی بیوه هم درسریال باشد حتما میتوانید در مقابل آن مردی همسر مرده را پیدا کنید و عنصر تعلیق و دلهره و گره افکنی در این جاست , تماشاگر باید حدس بزند آیا کدام دختر در قلب کدام پسر است یا بالعکس که همین موضوع بسیار مهم بیش از پیش بر پیچیدگی اثر می افزاید اصولا چیزی به نام حرکت دوربین هم معنی ندارد دوربین ثابت است و بازیگران که به ندرت حرکت میکنند هر چند دقیقه یکبار یکی از جملات گهربار خود را میگویند و از چلوی دوربین رد میشوند و احتمالا اگر عوامل صحنه هم حضور نداشته باشند اتفاق خاصی نمی افتد و موسیقی تاثیر گذار فیلم هم در بین دیالوگ ها به راهپیمایی روی اعصاب تماشاگر میپردازد(همانند موزیک انتظار تلفن) و هر چند دقیقه یکبار بدون دلیل خاصی نواخته میشود لوکیشن سریال هم خانه مهندس و خانه اقاجون است و به ندرت تغییر میکند
5.همه افراد در سریال ایرانی فیلسوف هستند جملات نیچه و مارکس و سارتر به راحتی توسط اقاجون عزیزجون و حتی بقال و قصاب محله بیان میشود همچنین هیچ محدودیت سنی برای علاقه مندان برای یازی در نقش ها و کاراکترهای مختلف وجود ندارد مثلا انسان میتواند 33 سال داشته باشد باشد و در نقش یه پسر دبیرستانی ظاهر شود (فقط بایستی انسان چشمانی زاغ داشته باشد)و همچنین میتواند 18 ساله باشد و با دو تا تار موی سفید مصنوعی که استثناعا از روسری بیرون زده است در نقش عزیز جون ظاهر شود ,.
.6. اما قسمت اخر مهمترین قسمت است در این قسمت همه متحول میشوند پسر مهندس در اغوش مهندش اشک میریزد دختر مهندس که خودش در قلب پسر اقاجون است دیگه بغض نمی کند و برای عبادت به امام زاده میرود اقاجون که همه جوایش کرده بودند شفا پیدا میکند مهندس میفهمد که پول بد است و دوست های خلاف کار پسر مهندس هم به جزای اعمال خود میرسند و در اغوش پدران خود متحول میشوند و شروع به کمک به نیازمندان میکنند و دختر اقاجون هم به پسر نجیب فیلم بله میگوید (در این حالت دختر میگوید هر چی اقاچونم اینا بگه) و داستان با هفت یا هشت تا عروسی پایان میابد
نکته مهم این است که به هیج وجه نباید در این سریال ها به دنبال دلیل برای یک اتقاق باشیم وچیزی به نام منطق روایی اصلا وجود خارجی نداردهمین که اینقدر پیام های بهداشتی داده میشود همین که ما میفهمیم که انسان باید به نیازمندان کمک کند و پول خوشبختی نمی آورد و اینکه دوست های نا باب خیلی بد هستند و پدر و مادر ها باید مراقب باشند تا بچه هایشان معتاد نشوند به نظر کافی است زیرا که اصولا چیزی به نام شعور تماشاگر(اگر وجود داشته باشد) از طرف کارگردان به رسمیت شناخته نمی شود
در خانه ایرانی مردها با کت و شلوار هستندو و پسرنوجوان خانواده هم با شلوارو کاپشن جین میخوابد وزن ها با یک روسری یک شال روی آن ویک تل زیر روسری و یک پیراهن و یک جلیقه روی آن رفت و آمد میکنند و البته معمولا با همین لباس بر روی صندلی به خواب میروند و این تازه ویژگی خانواده هایی است که در سریال ایرانی مذهبی نیستند و از نبود معنویات رنج میبرند وگرنه در خانواده های مذهبی زنها علاوه بر پوشش گفته شده یک چادر هم دور خودشان میپیچند و این تازه در شرایطی است که فقط زن و شوهر در خانه هستند .
در ایران هیچ مردی در کنار زن خود یا همزمان با زن خود نمی خوابد معمولا دو حالت پیش میآید :
یا مرد دیر میآید و زن غذا را آماده کرده ولی مرد میل ندارد و میرود تا بخوابد
.یا مرد در حال خواندن روزنامه است و زن در این حالت خسته است و میرود تا بخوابد
در کل در ایران انسان ها همیشه خسته هستند
2.خانواده های ایرانی به تنظیم خانواده اهمیت میدهند و به ندرت بیش از دو فرزند دارند (این همه جوان احتمالا از کره ماه به ایران آمده اند) تازه نصف انها هم بچه دار نمی شوند و این یکی از معضلات مهم در ایران است که در اکثر موارد منجر به این پیام بهداشتی میشود که انسانها میتوانند بچه ای را از پرورشگاه آورده و از این طریق به بهشت بروند
3.خانواده های ایرانی از نظر وضعیت مالی به دو دسته تقسیم میشوند:
دسته اول خانواده های فقیر هستند که روابط افراد خانواده بسیار خوب است از همه جای خانه صدای آواز بلبل به گوش میرسد خانه انها معمولا قدیمی است و دست کم 2000 متر و معمولا در بهترین نقطه تهران( اما شما نباید گول خانه آنها را بخورید چون آنها به نان شب هم محتاجن) همچنین پدری زحمتکش وجود دارد که به آن آقاجون گفته میشود آقاجون در خانه معمولا در حال وضو گرفتن لب حوض است (مگر در مواقعی که از هوش رفته است )چون اقاجون ها از یه بیماری صعب العلاج رنج میبرند که همه را نگران کرده است .اما همسر اقاجون یعنی عزیز جون مدام در حال انجام کارهای خانه است و مرتب یه دستمال دستش گرقته و آنرا به درو دیوار میمالد مگر در حالتی که عزیز جون غش کرده یا در حال آوردن چایی است (در ایران انسانها در اوغات فراغت چایی می خورند)اما دختر خانواده با آقاجون خیلی صمیمی است دختری مذهبی است که همیشه در حال رفتن به دانشگاه است وپسر خانواده هم همان دهقان فداکار سابق است که همیشه به دیگران کمک میکند و در همه حال مشغول فداکاری است اگر کسی احیانا تصادف کند او را به بیمارستان میرساندو اگر کسی خلافی را انجام دهد او به عهده میگیرد و در زمان فراغت برای عبادت به مسجد میرود( مگر در حالتی در حال آوردن چایی برای اقاجون است )مهمترین دیالوگ دختر خانواده هم اقاجون است که با انواع صداها بنا به حس صحنه بیان میشود البته مواردی هم دختر اقاجون عاشق میشود که در این حالت شاهد یازی تاثیر گذار و زیر پوستی هستیم که با جمع کردن لبو لو چه و بر گشتن ناگهانی به سمت دوربین و یا گرفتن یک سیب و مالیدن به سر و کله همراه است(سیب نماد عشق است)
اعضای این خانواده معمولا رضا حسین علی و دخترها فاطمه و زهرا هستند .و ما از این خانواده نتیجه میگیریم که انسانهای فقیر خیلی خوشبختند
دسته دوم خانواده ثروتمند هستند پدر خانواده یعنی مهندس بیرون مشغول کار است و ووقتی بر میگردد خسته است و میرود که بخوابد و در این حالت به بجه ها اهمییتی نمی دهد به هیچ عنوان مهندس نباید ریش داشته باش (حداکثر سبیل ) و نماز هم نمی خواند(بر خلاف آقاجون) دختر این خانواده در همه حال مشغول بغض است و همیشه یاس فلسفی دارد(در اثر کمبود معنویات) از دین و ایمان درست حسابی هم برخودار نیست (بر خلاف دختر اقاجون) و در اوقات بیکاری به یاد پسر اقاجون اینا به گریه و زاری میپردازد و مشغول فرصتی است که زحمات او را جبران کند.
و پسر خانواده که اسم او معمولا بهروز روزبه بهزاد و........هر نوع اسم اصیل ایرانی است خلاف بزرگی را انجام داده است یا معتاد شده یا اکس زده و یا با موتور کسی را زیر کرده که این ها همگی در اثر کم توجهی پدر خانواده است و معمولا چند دوست هم دارد که از نسل بازیگران قدیمی یعنی گربه نره مرحوم و مرحوم روبای مکار هستند اسامی انها هم کامبیز آرش کوروش یا داریوش است و موهاشون را از پشت میبندند و معمولا چند کیلو ژل هم بر روی سر خود حمل میکنند و همیشه پسر مهندس را گول میزنند و به قول معروف خفن هستند اما همسر مهندس هم زن بی ایمانی است که در اوقات فراغت برای آینده نگران میشود و خیلی تجمل گرا است و نمی داند که اسراف از بزرگترین گناهان است( در قسمت آخر میفهمد که مهم صفا و صمیمیت است)و هر موقع مهندس را میبیند این وظیفه را داردکه به او بگوید همه چیز که پول نیست و مهندس هم دردیالوگی تاثیرگذار معمولا میگوید آیا مگر من چه یرای شما کم گذاشته ام؟(این دیالوگ تقریبا حدود هزارو پانصد و دو بار تکرار میشود) این خانواده در یک اپارتمان لوکس زندگی میکنند اما چون پول خیلی بد است انها همیشه در حال رنج هستند و به دلیل پول زیاد همگی عصبی هستندو خودشون را به در و دیوار میزنند و ما متوجه میشویم که مرتب آنها در حال دور شدن از هم هستند(بر خلاف اقاجون ایتا که هی به هم نزدیک میشوند)زن مهندس غذا را همیشه از بیرون سفارش میدهد اما همه بیرون غذا خورده اندوما نتیجه میگیریم ادم های ثروتمند خیلی بدبختند و دین وایمان ندارند .
4.در سریال ایرانی مردی نجیب و با کمالات وجود دارد که البته حتما ریش دارد مدتی را در جبهه های حق علیه باطل بوده است و احتمالا چند ترکش هم در نقاط حساس دارد که هیچ کس نمی داند (در قسمت اخر همه میفهمند ) در اوقات بیکاری حافظ میخواند و در سایر موارد مشغول راز و نیاز است به هیچ عنوان مستقیم حتی کج هم به هیج موجود ماده ای در عمرش نگاه نکرده است او هم اکثر اوقات یک عزیز جون دارد که تنها مشکلش این است که عروس گلش را پیدا کند(همیشه هم با دختر اقاجون مخالف است اما در قسمت آخر موافقت میکند و دلیل موافقت و مخالفت حتی در قسمت آخر هم معلوم نمی شود) نام مرد با کمالات هم علی حسین رضا و یا محمد است فرد مذکور در قلب دختر اقاجون است و این دو یکی ازصدها پسر و دختری هستند که در قلب هم هستند در واقع در یک سریال ایرانی به ازای هر دختر حتما یک پسر وجود دارد که در ابتدای سریال در قلب هم میروند و تا آخر هم بیرون نمی آیند حتی اگر زنی بیوه هم درسریال باشد حتما میتوانید در مقابل آن مردی همسر مرده را پیدا کنید و عنصر تعلیق و دلهره و گره افکنی در این جاست , تماشاگر باید حدس بزند آیا کدام دختر در قلب کدام پسر است یا بالعکس که همین موضوع بسیار مهم بیش از پیش بر پیچیدگی اثر می افزاید اصولا چیزی به نام حرکت دوربین هم معنی ندارد دوربین ثابت است و بازیگران که به ندرت حرکت میکنند هر چند دقیقه یکبار یکی از جملات گهربار خود را میگویند و از چلوی دوربین رد میشوند و احتمالا اگر عوامل صحنه هم حضور نداشته باشند اتفاق خاصی نمی افتد و موسیقی تاثیر گذار فیلم هم در بین دیالوگ ها به راهپیمایی روی اعصاب تماشاگر میپردازد(همانند موزیک انتظار تلفن) و هر چند دقیقه یکبار بدون دلیل خاصی نواخته میشود لوکیشن سریال هم خانه مهندس و خانه اقاجون است و به ندرت تغییر میکند
5.همه افراد در سریال ایرانی فیلسوف هستند جملات نیچه و مارکس و سارتر به راحتی توسط اقاجون عزیزجون و حتی بقال و قصاب محله بیان میشود همچنین هیچ محدودیت سنی برای علاقه مندان برای یازی در نقش ها و کاراکترهای مختلف وجود ندارد مثلا انسان میتواند 33 سال داشته باشد باشد و در نقش یه پسر دبیرستانی ظاهر شود (فقط بایستی انسان چشمانی زاغ داشته باشد)و همچنین میتواند 18 ساله باشد و با دو تا تار موی سفید مصنوعی که استثناعا از روسری بیرون زده است در نقش عزیز جون ظاهر شود ,.
.6. اما قسمت اخر مهمترین قسمت است در این قسمت همه متحول میشوند پسر مهندس در اغوش مهندش اشک میریزد دختر مهندس که خودش در قلب پسر اقاجون است دیگه بغض نمی کند و برای عبادت به امام زاده میرود اقاجون که همه جوایش کرده بودند شفا پیدا میکند مهندس میفهمد که پول بد است و دوست های خلاف کار پسر مهندس هم به جزای اعمال خود میرسند و در اغوش پدران خود متحول میشوند و شروع به کمک به نیازمندان میکنند و دختر اقاجون هم به پسر نجیب فیلم بله میگوید (در این حالت دختر میگوید هر چی اقاچونم اینا بگه) و داستان با هفت یا هشت تا عروسی پایان میابد
نکته مهم این است که به هیج وجه نباید در این سریال ها به دنبال دلیل برای یک اتقاق باشیم وچیزی به نام منطق روایی اصلا وجود خارجی نداردهمین که اینقدر پیام های بهداشتی داده میشود همین که ما میفهمیم که انسان باید به نیازمندان کمک کند و پول خوشبختی نمی آورد و اینکه دوست های نا باب خیلی بد هستند و پدر و مادر ها باید مراقب باشند تا بچه هایشان معتاد نشوند به نظر کافی است زیرا که اصولا چیزی به نام شعور تماشاگر(اگر وجود داشته باشد) از طرف کارگردان به رسمیت شناخته نمی شود
Friday, October 24, 2008
گاف پشت گاف
تو رو خدا نخندین...ولی حیفم اومد تا تنور داغه اینو نگم ...امشب قبل از اینکه بیام فرود گاه داشتم سریال یوسف رو می دیدم دوتا گاف با حال توی سریال دیدم....
اولیش: وقتی یوسف رو می بردند که تحویل زندان بدند..دوربین رو ی چرخ ارابه زوم کرد و دیده شد که دور چرخ ارابه از لاستیک هستش...حتما مشاوران خبره آقای سلحشور به ایشون گفته بودند که لاستیک و کائو چو محصول قاره آمریکا نیست و توسط مصریان کشف شده بوده واستفاده از اون برای سریال مربوط به 7320 سال پیش مجازه و عیبی نداره واصلا مهم نیست که این ماده قراره 6800 سال بعد کشف بشه....لابد؟
دومیش: اصلا به ما چه که وقتی داشتند زنجیر به پای یوسف می زدند زنجیر جوشکاری شده آورده
بودند که آبکاری شده بود... اصلا به ما چه که الکتریسته و موتور جوش از همون زمان مصریان باستان اختراع شده بوده و الکترود ها رو هم لابد به کمک آقای حبیب اله عسگر اولادی مشاور فیلم از کشور دوست و برادر " چین" وارد کرده بودند...( با تشکر از اتاق ایران و چین) خلاصه دیدن گاف توی این سریال کاری عادی شده...زیاد به دل نگیرید.
اولیش: وقتی یوسف رو می بردند که تحویل زندان بدند..دوربین رو ی چرخ ارابه زوم کرد و دیده شد که دور چرخ ارابه از لاستیک هستش...حتما مشاوران خبره آقای سلحشور به ایشون گفته بودند که لاستیک و کائو چو محصول قاره آمریکا نیست و توسط مصریان کشف شده بوده واستفاده از اون برای سریال مربوط به 7320 سال پیش مجازه و عیبی نداره واصلا مهم نیست که این ماده قراره 6800 سال بعد کشف بشه....لابد؟
دومیش: اصلا به ما چه که وقتی داشتند زنجیر به پای یوسف می زدند زنجیر جوشکاری شده آورده
بودند که آبکاری شده بود... اصلا به ما چه که الکتریسته و موتور جوش از همون زمان مصریان باستان اختراع شده بوده و الکترود ها رو هم لابد به کمک آقای حبیب اله عسگر اولادی مشاور فیلم از کشور دوست و برادر " چین" وارد کرده بودند...( با تشکر از اتاق ایران و چین) خلاصه دیدن گاف توی این سریال کاری عادی شده...زیاد به دل نگیرید.
قلم های شیرین تر از قند هست
: سعدی در مقدمه گلستان
به دل گفتم از مصر قند آورم
سوی دوستان ارمغانی برم
نه قندی که مردم به صورت خورند
که ارباب معنا به کاغذ برند
این دفعه تصمیم گرفتم ننویسم چون یکی دیگه خوب نوشته بود ..خوب و گرم...ممنون از خانم بهنوش فولاد پور با نگارش شیوا و خالی از تکلفشون
سلام
دیشب باز به یکی از اون نمی دونم چه مرگم شده های فلسفی که هیچ نسخه ای برا درمونش پیدا نمی شه دچار شده بودم. برا هیچ کاری تمرکز نداشتم. پس رفتم سروقت سیستم خوشگلم، دوست وفادارو سنگ صبور قرن 21، بلکه با فریب دنیای مجازی شلوغی دنیای واقعی را از سرم بیرون کنم و لااقل خواب آرومی داشته باشم. مشغول وب گردی بودم و دنبال مطلبی که برام جالب باشه، که توی وبلاگ جنابعالی پستی دیدم که تقریبا دوای دردم بود، یه فلاش بک درست و حسابی... روزایی که با قصه های بهرنگی زندگی می کردیم. ماهی سیاه کوچولو، اولدوز، کوراغلو، 24ساعت در خواب و بیداری، افسانه محبت، تلخون، یک هلوو هزار هلو... اگه بگم تا چندسالگی هلو را به عشق پولاد و صاحبعلی می خوردم حتما بهم می خندین. همون شبونه کاتونهای قدیمی را زیرورو کردم و کلی کتابهای بچگی را بیرون آوردم. یه سری نوشته ها و انشاهای بچگی را هم پیدا کردم. که به بعضی نوشته هام کلی خندیدم. (من کتاب "خرسی که می خواست خرس باقی بماند" و " یک آدم چقدر زمین می خواهد" را نخوندم ولی به کتاب دیگه بود به اسم " نودونه کوه و یک کوه " قصه مردی که می خواست هر کوه جدیدی که می بینه را مال خودش کنه) خلاصه یه عالمه خاطره برام زنده شد. بچگی ما دنیای خاص خودش بود. تفریحات و لذتهایی که بچه های امروز فرصت تجربه شو ندارن. گاهی احساس می کنم این بچه ها با این همه امکانات و رفاهی که دارن، معلم زبان، معلم موسیقی، کلاس شنا، کلاس شطرنج، پرستار خصوصی و... شاید به اندازه نصف بچگی ما هم خوشبخت نباشن. زندگی خودشون شبیه همون تن تن و میلو هست، چطور می تونن داستانهایی رو درک کنن که واقعیت دردناک و تلخ فقر رو به تصویر می کشن؟ پدر مادرهای امروز هم دلشون نمی خواد خاطر زیبای بچه هاشون با همچون احساساتی آزرده بشه. حتی امروز کمتر پدر مادری هست که مایل باشه بچه ی کوچیک و عزیز دردونش مثل ماهی سیاه کوچولو تو فکر دنیایی بزرگتر از جویبار کسالت آمیز خودش باشه. این بچه های تیز هوش و همه چیزدان تصور می کنن مادر و مادربزرگشون هم توی اطاقهای شخصیشون کامپیوتر یا وی سی دی داشتن و صبح تا شب سی دی همین کارتونهای موردعلاقه اونارو تماشا می کردن، حالا بیا براشون از روزایی صحبت کن که برق تو خونه ها نبوده و مردم با چراغ نفتی و فتیله ای و ... زندگی می کردن، لابد فکر می کنن تب داری و در حال هذیون گفتنی. این گذشت زمانه، تفاوت نسل هاست. یه روند اجتماعی که تا حدیش طبیعیه و اگه نباشه باید به حال اون جامعه متاسف شد ، ولی رشد سریع تکنولوژی و تغییر شکل خانواده، شکاف بین این دو نسل رو خیلی بیشتراز گذشته کرده. این بچه ها از روزی که چشم باز کردن تو هر اطاق خونه خودشون و دوست و آشناشون یه بخاری گازی روزا و شبای سرد زمستونشونو روشن میکرده، نمیشه انتظار داشت دنبال یه پیت نفت دویدن و زیر کرسی منقلی خوابیدنو درک کنن. یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه " اگه خودمون نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم..." حالا حکایت ماست، ما تو خونه مادربزرگامون تنور نونوایی و اجاق و کرسی و چراغ نفتی می دیدیم ، این بچه ها کامپیوتر و وی سی دی وآنتن ماهواره می بینن . مادربزرگهای ما برامون لالایی و افسانه می خوندن، مادربزرگ های امروزی برا این بچه ها داستان به زبان انگلیسی می خونن. مادربزرگ های ما بازی هایی برامون تشکیل می دادن که تو این بازی ها درس زندگی می گرفتیم، امروز مادربزرگ ها سی دی بازی جدید نوه سهیلاخانم رو برا نوه هاشون ارمغان میارن. پدرها و پدربزرگ های ما برامون کتابهای شاهنامه و سعدی و حافظ و... می خوندن ، پدربزرگهای امروز کانال جدید کارتون برا بچه هاشون پیدا می کنن. یا سی دی اسپایدرمن و بت من و ... می خرن و خودشون هم در کنار بچه ها از ماجراجویی های قهرمانش لذت می برن. پدرهای امروزی که بچگی خودشون حسرت کتابهای تن تن و امثال اونا را داشتن حالا سری کاملش را برا بچه هاشون تهیه می کنن، البته برا بچه هاشون که نه، برای کودک بزرگسال نشده خودشون و از خوندن این داستانها کلی لذت میبرن غافل از اینکه با تماشای این کارتونها و کتابها فرهنگی رو به بچه هاشون القاء می کنن که با خواسته های واقعی خودشون هم حتی تطبیق نداره. و انتظار دارن با این تربیت چندگانه فرهنگی آینده درخشانی نصیب کودکان امروز بشه، آینده ای که من و شما ازش محروم بودیم!!! بعد همین پدر مادر ها میان تو رسانه ها داد و فریاد راه می اندازن که ای وای نسل امروز مصرفی باراومده، غرب زده شده، قهرمان این بچه ها بت من و نینجا لاک پشته، با عروسکهای اسپایدرمن و سوپرمن و... به خواب میرن، نقاشیهاشون، تصوراتشون، آرزوهاشون همه رنگ و بوی این قهرمانی های بیگانه را داره وچه و چه و چه...من از شما می پرسم، این بچه های پاک و معصوم هستن که پی آب و رنگ و جذابیت فرهنگ بیگانه رفتن یا من و شمای پدرمادر و بزرگتر این الگو های آماده و به ظاهر ارزون قیمت فرهنگی رو در اختیارشون گذاشتیم؟ این فرهنگ و تربیت، خوب یا بد، درست یا غلط، انتخاب و هدیه ما بزرگترها به این بچه هاست، پس اگه اشکالی هم هست از ماهاست، از دلزدگی ما از فقط به فقر و بدبختی فکر کردن و طرز فکر به قول دوستمون ماتریالیستی یا هر ایستی دیگه جامعه بچگی خودمون. فکر می کنیم این زندگی که امروز داریم و به هر دلیل ازش راضی نیستیم حاصل اون فرهنگ و اون تربیته، پس باید جگرگوشه هامون رو از اون فضا دور نگه داریم تا اونا هم به روزگار ما دچار نشن. ولی این خودخواهی محضه. عین همون کاری که جامعه بچگی ما با ما می کرد، فقط یه راه جلوی رومون بود که بریم. و باید همون راهو می رفتیم. ولی آیا وقت اون نرسیده که این شیوه کهن تربیتی را کنار بگذاریم و جای دیکته کردن راه و سبک زندگی به بچه هامون، درست و غلط وسود و زیان همه راهای ممکن را براشون روشن کنیم و بهشون اجازه و اختیار عمل انتخاب راه رو بدیم؟ ما فقط وظیفه سرپرستی و مراقبت اونها رو بر عهده داریم، ولی مالک زندگی و آینده و خوشبختی اونا نیستیم. هستیم؟
الان توی فرودگاه بودم و نمی تونستم پاسخ گوی دوستان باشم .اما سر قولم هستم و حتما بحث رو ادامه می دم....باشه؟
به دل گفتم از مصر قند آورم
سوی دوستان ارمغانی برم
نه قندی که مردم به صورت خورند
که ارباب معنا به کاغذ برند
این دفعه تصمیم گرفتم ننویسم چون یکی دیگه خوب نوشته بود ..خوب و گرم...ممنون از خانم بهنوش فولاد پور با نگارش شیوا و خالی از تکلفشون
سلام
دیشب باز به یکی از اون نمی دونم چه مرگم شده های فلسفی که هیچ نسخه ای برا درمونش پیدا نمی شه دچار شده بودم. برا هیچ کاری تمرکز نداشتم. پس رفتم سروقت سیستم خوشگلم، دوست وفادارو سنگ صبور قرن 21، بلکه با فریب دنیای مجازی شلوغی دنیای واقعی را از سرم بیرون کنم و لااقل خواب آرومی داشته باشم. مشغول وب گردی بودم و دنبال مطلبی که برام جالب باشه، که توی وبلاگ جنابعالی پستی دیدم که تقریبا دوای دردم بود، یه فلاش بک درست و حسابی... روزایی که با قصه های بهرنگی زندگی می کردیم. ماهی سیاه کوچولو، اولدوز، کوراغلو، 24ساعت در خواب و بیداری، افسانه محبت، تلخون، یک هلوو هزار هلو... اگه بگم تا چندسالگی هلو را به عشق پولاد و صاحبعلی می خوردم حتما بهم می خندین. همون شبونه کاتونهای قدیمی را زیرورو کردم و کلی کتابهای بچگی را بیرون آوردم. یه سری نوشته ها و انشاهای بچگی را هم پیدا کردم. که به بعضی نوشته هام کلی خندیدم. (من کتاب "خرسی که می خواست خرس باقی بماند" و " یک آدم چقدر زمین می خواهد" را نخوندم ولی به کتاب دیگه بود به اسم " نودونه کوه و یک کوه " قصه مردی که می خواست هر کوه جدیدی که می بینه را مال خودش کنه) خلاصه یه عالمه خاطره برام زنده شد. بچگی ما دنیای خاص خودش بود. تفریحات و لذتهایی که بچه های امروز فرصت تجربه شو ندارن. گاهی احساس می کنم این بچه ها با این همه امکانات و رفاهی که دارن، معلم زبان، معلم موسیقی، کلاس شنا، کلاس شطرنج، پرستار خصوصی و... شاید به اندازه نصف بچگی ما هم خوشبخت نباشن. زندگی خودشون شبیه همون تن تن و میلو هست، چطور می تونن داستانهایی رو درک کنن که واقعیت دردناک و تلخ فقر رو به تصویر می کشن؟ پدر مادرهای امروز هم دلشون نمی خواد خاطر زیبای بچه هاشون با همچون احساساتی آزرده بشه. حتی امروز کمتر پدر مادری هست که مایل باشه بچه ی کوچیک و عزیز دردونش مثل ماهی سیاه کوچولو تو فکر دنیایی بزرگتر از جویبار کسالت آمیز خودش باشه. این بچه های تیز هوش و همه چیزدان تصور می کنن مادر و مادربزرگشون هم توی اطاقهای شخصیشون کامپیوتر یا وی سی دی داشتن و صبح تا شب سی دی همین کارتونهای موردعلاقه اونارو تماشا می کردن، حالا بیا براشون از روزایی صحبت کن که برق تو خونه ها نبوده و مردم با چراغ نفتی و فتیله ای و ... زندگی می کردن، لابد فکر می کنن تب داری و در حال هذیون گفتنی. این گذشت زمانه، تفاوت نسل هاست. یه روند اجتماعی که تا حدیش طبیعیه و اگه نباشه باید به حال اون جامعه متاسف شد ، ولی رشد سریع تکنولوژی و تغییر شکل خانواده، شکاف بین این دو نسل رو خیلی بیشتراز گذشته کرده. این بچه ها از روزی که چشم باز کردن تو هر اطاق خونه خودشون و دوست و آشناشون یه بخاری گازی روزا و شبای سرد زمستونشونو روشن میکرده، نمیشه انتظار داشت دنبال یه پیت نفت دویدن و زیر کرسی منقلی خوابیدنو درک کنن. یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه " اگه خودمون نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم..." حالا حکایت ماست، ما تو خونه مادربزرگامون تنور نونوایی و اجاق و کرسی و چراغ نفتی می دیدیم ، این بچه ها کامپیوتر و وی سی دی وآنتن ماهواره می بینن . مادربزرگهای ما برامون لالایی و افسانه می خوندن، مادربزرگ های امروزی برا این بچه ها داستان به زبان انگلیسی می خونن. مادربزرگ های ما بازی هایی برامون تشکیل می دادن که تو این بازی ها درس زندگی می گرفتیم، امروز مادربزرگ ها سی دی بازی جدید نوه سهیلاخانم رو برا نوه هاشون ارمغان میارن. پدرها و پدربزرگ های ما برامون کتابهای شاهنامه و سعدی و حافظ و... می خوندن ، پدربزرگهای امروز کانال جدید کارتون برا بچه هاشون پیدا می کنن. یا سی دی اسپایدرمن و بت من و ... می خرن و خودشون هم در کنار بچه ها از ماجراجویی های قهرمانش لذت می برن. پدرهای امروزی که بچگی خودشون حسرت کتابهای تن تن و امثال اونا را داشتن حالا سری کاملش را برا بچه هاشون تهیه می کنن، البته برا بچه هاشون که نه، برای کودک بزرگسال نشده خودشون و از خوندن این داستانها کلی لذت میبرن غافل از اینکه با تماشای این کارتونها و کتابها فرهنگی رو به بچه هاشون القاء می کنن که با خواسته های واقعی خودشون هم حتی تطبیق نداره. و انتظار دارن با این تربیت چندگانه فرهنگی آینده درخشانی نصیب کودکان امروز بشه، آینده ای که من و شما ازش محروم بودیم!!! بعد همین پدر مادر ها میان تو رسانه ها داد و فریاد راه می اندازن که ای وای نسل امروز مصرفی باراومده، غرب زده شده، قهرمان این بچه ها بت من و نینجا لاک پشته، با عروسکهای اسپایدرمن و سوپرمن و... به خواب میرن، نقاشیهاشون، تصوراتشون، آرزوهاشون همه رنگ و بوی این قهرمانی های بیگانه را داره وچه و چه و چه...من از شما می پرسم، این بچه های پاک و معصوم هستن که پی آب و رنگ و جذابیت فرهنگ بیگانه رفتن یا من و شمای پدرمادر و بزرگتر این الگو های آماده و به ظاهر ارزون قیمت فرهنگی رو در اختیارشون گذاشتیم؟ این فرهنگ و تربیت، خوب یا بد، درست یا غلط، انتخاب و هدیه ما بزرگترها به این بچه هاست، پس اگه اشکالی هم هست از ماهاست، از دلزدگی ما از فقط به فقر و بدبختی فکر کردن و طرز فکر به قول دوستمون ماتریالیستی یا هر ایستی دیگه جامعه بچگی خودمون. فکر می کنیم این زندگی که امروز داریم و به هر دلیل ازش راضی نیستیم حاصل اون فرهنگ و اون تربیته، پس باید جگرگوشه هامون رو از اون فضا دور نگه داریم تا اونا هم به روزگار ما دچار نشن. ولی این خودخواهی محضه. عین همون کاری که جامعه بچگی ما با ما می کرد، فقط یه راه جلوی رومون بود که بریم. و باید همون راهو می رفتیم. ولی آیا وقت اون نرسیده که این شیوه کهن تربیتی را کنار بگذاریم و جای دیکته کردن راه و سبک زندگی به بچه هامون، درست و غلط وسود و زیان همه راهای ممکن را براشون روشن کنیم و بهشون اجازه و اختیار عمل انتخاب راه رو بدیم؟ ما فقط وظیفه سرپرستی و مراقبت اونها رو بر عهده داریم، ولی مالک زندگی و آینده و خوشبختی اونا نیستیم. هستیم؟
الان توی فرودگاه بودم و نمی تونستم پاسخ گوی دوستان باشم .اما سر قولم هستم و حتما بحث رو ادامه می دم....باشه؟
Tuesday, October 21, 2008
فکر هایی مثل من
امشب اومدم کامنت های وبلاگم رو چک کنم ...دیدم دوست خوبی برای یکی از پست های پارسال کامنت گذاشته...اونم برای پست" خرسی که می خواست خرس باقی بماند"رفتم توی فکر...من خیال می کردم کمتر کسی دغدغه این داستان رو داره اما فهمیدم دوستی پیدا شده که اون هم فکر می کنه طلب می کنه و به دنبال اون مقایسه می کنه...خوشحال شدم...دوباره توی گوگل اسم داستان رو سرچ کردم این بار دوتا وبلاگ دیگه هم پیدا شدند خیلی خوشحال شدم. به همین دلیل برای سپاس از خدا که هنوز فکر هایی مثل من رو تنها نگذاشته اقدام به درج نوشته های یکی از اون دوست ها کردم باشد که لذت اون به شما هم منتقل بشه....
ماهيها ميروند در ارس بميرند
67
سال با صمد بهرنگي و جاي خالياش در ادبيات کودکان ايران
■ ما «تن تن و ميلو» نميخوانديم، ما تلخون ميخوانديم و کودکي شيرين بود و قصههاي بهرنگ و ماهي سياه كوچولو. کوچهها را که بوي خون و گاز اشکآور پر کرد، تن تن و ميلوها تمام شد و كتابهاي زيرزميني سياسي سر برآورد. يكباره نام صمد بهرنگي و آثارش در ذهن كودكان حك شد. شايد اشكالش اين بود كه دستمايه و زمينهي بيشتر اين آثار «فقر» بود و تضاد طبقاتي و سياست روز نيز چنين ميخواست. ادبيات اعتراض و ادبيات چپ در انقلابها و التهابها هميشه رشد كرده و جاي خود را باز ميكنند. لازمه؟ بله شايد لازمهي چنين ادبياتي محصول شرايط موجود باشد. براي كودكان طبقه محروم شهرها و روستاها قصههاي دخترك و پسرك لوسي با سگشان كه در يك خانه بزرگ انگليسي زندگي ميكردند و خدمتكار و آشپز و باغبان داشتند قابل هضم نبود. رئاليسم اجتماعي با گرايشهاي چپ در چنين شرايطي رشد كرد.
■ همان سالهاي اول انقلاب بود که برخي قصههاي نويسندگان خارجي مثل«خرسي که مي خواست خرس باقي بماند» و «يک آدم چقدر زمين ميخواهد؟» را از ويترين كتابفروشيها جمع كردند. ميگفتند ماترياليستي بودهاند. ما حتي نميتوانستيم ماترياليسم را تلفظ کنيم. بيشتر بزرگترهايمان نيز نميتوانستند. حالا آن كودكان بزرگ شدهاند و دريافتهاند كه دنيا بديهاي ديگري نيز دارد.
صحبت از خرسهايي که از خواب زمستاني بيدار شده و ديده بودند به جاي جنگل وسط کارخانهاند و حالا يک کارگر پشمالو بودند که بايد کار کند و آدمهايي که براي افزايش طول زمينشان آن قدر مي رفتند تا از پا دربيايند، حالا آنقدر كهنه شده كه سيلاب بنيانكن سرمايهسالاري و مصرفگرايي براي آن تره هم خرد نميكند! حالا روزگار سرمايهداري است و سلطهي سنگين سهام و طلا و زمين و نفت و البته هري پاتر! هنوز به كتابهاي صمد با ترديد نگاه ميكنند اما تنتن و ميلو دوباره بازگشته و بارها تجديد چاپ شده است!
■ دوم تير ماه امسال 67مين سالگرد تولد صمد بهرنگي است. ادبيات مدرن كودكان ايران كه با جبار باغچهبان آغاز شد، به تدريج جايگاه ويژهاي يافت و شاخههاي متعددي پيدا كرد. باغچهبان و كساني چون عباس يمينيشريف با رويكردي پداگوژيكي به ادبيات كودكان توانستند در آموزش و پرورش جايگاه و تاثير مناسبي بگذارند. با اين وجود افراد بسيار كمي در عرصه ادبيات داستاني كودكان ايران ميبينيم كه موفق و موثر بوده باشند. هوشنگ مرادي كرماني، علي اشرف درويشيان و معدودي ديگر بعد از انقلاب نظير رضا رهگذر. «نام»ها در اين حوزه زيادند و تأثيرات كم. هنوز كسي به شهرت صمد بهرنگي يافت نشده و جاي او خالي به نظر ميرسد. شايد به خاطر اين كه او تنها نويسنده نبود، بلكه قهرمان داستانهايش بود كه مستقيماً با رويدادهاي آن ارتباط داشت.
■ کتاب كمياب و مهجور «کندوکاوي در مسائل تربيتي ايران» كه مجموعه مقالاتي اجتماعي و فرهنگي از صمد بهرنگي و در زمينه نقد نظام آموزش و پرورش در ايران است، ما را با بُعد ديگري از شخصيت و دنياي او آشنا ميكند. مقالات بينظير و دردناك صمد بهرنگي از وضعيت اسفبار آموزش و پرورش و نقد فرهنگ مردماني كه با آنان رابطه داشت، روح عاصي يك معلم واقعي و نگاه ژرف يك جامعهشناس را به خوبي نشان ميدهد. يافتن و خواندن آن براي كودكان بزرگسال توصيه ميشود!
■ در نقد صمد بهرنگي نيز معدودي گفتهاند. اين كه نوشتارهايش آن غناي ادبي لازم را ندارد. اين که صمد و امثال او تاثيرات بدي بر روحيات راديکاليستي آن نسل گذاشتند و اين که آثار او مملو از خشونت و نمايش عريان تضاد طبقاتي و تحريک ندار عليه داراست. و اين که اسطورهسازي از او درست نيست. برخي از اين نقدها درست و منطقي به نظر مي رسد. ما چه نيازي به قهرمان و اسطوره داريم؟ اما مگر فقط او بود؟
■ هر گروهي صمد را متعلق به خودش ميدانست. چريكهاي فدايي خلق ميگفتند از ما بوده. كساني نظير اشرف دهقاني بسيار از او نوشتهاند. آذربايجانيها نيز همينطور. وقتي مساله فرهنگ و هنر پيش ميآيد، انديشه فرد در خدمت تمام بشريت است نه يك گروه خاص. با اين وجود در هيچ يك از آثار صمد تعصب افراطي قومي يا انديشههاي سياسي و حزبي نميبينيم. او فقط وقايع اطراف و محيط زندگي خود را با زبان كودكانه بازگو ميكرد و اگر اشكالي وجود داشت از جمع و محيط و زمانه بود نه صمد. او يك معلم جامعهشناس بود كه به دليل برخورد مستقيم با وقايع و فرهنگ مردم، ريشهي دردها را به خوبي شناخته بود كه اول فرهنگي و بعد اقتصادي بود. او را ميستاييم نه به خاطر اسطورهسازي و يا منافع و تبليغات حزبي يا زبان و قوميتش، همان گونه كه ياشار کمال و ناظم حکمت را ميستاييم.
■ مرگ صمد بهرنگي هنوز در ابهام است. ذهنيت شهيدساز ما ميگويد كه وي را در شهريور 47 در ارس غرق كردند. مرگهاي مرموز افرادي چون شريعتي و تختي كه تاثيرات عميق فرهنگي و اجتماعي داشتند در آن زمان، اين شك را بيشتر ميكند. جاي او و كساني كه به ادبيات متعهد و روانشناسانهي كودكان آشنا بودند بسيار خالي است.
■ ماهي پير قصهاش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوهاش گفت: ديگر وقت خواب است بچهها، برويد بخوابيد.
بچهها و نوهها گفتند: مادربزرگ! نگفتي آن ماهي ريزه چطور شد؟
ماهي پير گفت: آن هم بماند براي فردا شب. حالا وقت خواب است، شب به خير!
يازده هزار و نهصد و نود و نه ماهي کوچولو شب به خير گفتند و رفتند خوابيدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهي سرخ کوچولويي هر چقدر کرد، خوابش نبرد. شب تا صبح همهاش در فکر دريا بود.
ناصر خالديان
نقطه ته خط
من واقعا با این جملات آخر اشکم دراومد...اگه کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی رو خونده باشین می دونید من چی میگم...عزت زیاد
ماهيها ميروند در ارس بميرند
67
سال با صمد بهرنگي و جاي خالياش در ادبيات کودکان ايران
■ ما «تن تن و ميلو» نميخوانديم، ما تلخون ميخوانديم و کودکي شيرين بود و قصههاي بهرنگ و ماهي سياه كوچولو. کوچهها را که بوي خون و گاز اشکآور پر کرد، تن تن و ميلوها تمام شد و كتابهاي زيرزميني سياسي سر برآورد. يكباره نام صمد بهرنگي و آثارش در ذهن كودكان حك شد. شايد اشكالش اين بود كه دستمايه و زمينهي بيشتر اين آثار «فقر» بود و تضاد طبقاتي و سياست روز نيز چنين ميخواست. ادبيات اعتراض و ادبيات چپ در انقلابها و التهابها هميشه رشد كرده و جاي خود را باز ميكنند. لازمه؟ بله شايد لازمهي چنين ادبياتي محصول شرايط موجود باشد. براي كودكان طبقه محروم شهرها و روستاها قصههاي دخترك و پسرك لوسي با سگشان كه در يك خانه بزرگ انگليسي زندگي ميكردند و خدمتكار و آشپز و باغبان داشتند قابل هضم نبود. رئاليسم اجتماعي با گرايشهاي چپ در چنين شرايطي رشد كرد.
■ همان سالهاي اول انقلاب بود که برخي قصههاي نويسندگان خارجي مثل«خرسي که مي خواست خرس باقي بماند» و «يک آدم چقدر زمين ميخواهد؟» را از ويترين كتابفروشيها جمع كردند. ميگفتند ماترياليستي بودهاند. ما حتي نميتوانستيم ماترياليسم را تلفظ کنيم. بيشتر بزرگترهايمان نيز نميتوانستند. حالا آن كودكان بزرگ شدهاند و دريافتهاند كه دنيا بديهاي ديگري نيز دارد.
صحبت از خرسهايي که از خواب زمستاني بيدار شده و ديده بودند به جاي جنگل وسط کارخانهاند و حالا يک کارگر پشمالو بودند که بايد کار کند و آدمهايي که براي افزايش طول زمينشان آن قدر مي رفتند تا از پا دربيايند، حالا آنقدر كهنه شده كه سيلاب بنيانكن سرمايهسالاري و مصرفگرايي براي آن تره هم خرد نميكند! حالا روزگار سرمايهداري است و سلطهي سنگين سهام و طلا و زمين و نفت و البته هري پاتر! هنوز به كتابهاي صمد با ترديد نگاه ميكنند اما تنتن و ميلو دوباره بازگشته و بارها تجديد چاپ شده است!
■ دوم تير ماه امسال 67مين سالگرد تولد صمد بهرنگي است. ادبيات مدرن كودكان ايران كه با جبار باغچهبان آغاز شد، به تدريج جايگاه ويژهاي يافت و شاخههاي متعددي پيدا كرد. باغچهبان و كساني چون عباس يمينيشريف با رويكردي پداگوژيكي به ادبيات كودكان توانستند در آموزش و پرورش جايگاه و تاثير مناسبي بگذارند. با اين وجود افراد بسيار كمي در عرصه ادبيات داستاني كودكان ايران ميبينيم كه موفق و موثر بوده باشند. هوشنگ مرادي كرماني، علي اشرف درويشيان و معدودي ديگر بعد از انقلاب نظير رضا رهگذر. «نام»ها در اين حوزه زيادند و تأثيرات كم. هنوز كسي به شهرت صمد بهرنگي يافت نشده و جاي او خالي به نظر ميرسد. شايد به خاطر اين كه او تنها نويسنده نبود، بلكه قهرمان داستانهايش بود كه مستقيماً با رويدادهاي آن ارتباط داشت.
■ کتاب كمياب و مهجور «کندوکاوي در مسائل تربيتي ايران» كه مجموعه مقالاتي اجتماعي و فرهنگي از صمد بهرنگي و در زمينه نقد نظام آموزش و پرورش در ايران است، ما را با بُعد ديگري از شخصيت و دنياي او آشنا ميكند. مقالات بينظير و دردناك صمد بهرنگي از وضعيت اسفبار آموزش و پرورش و نقد فرهنگ مردماني كه با آنان رابطه داشت، روح عاصي يك معلم واقعي و نگاه ژرف يك جامعهشناس را به خوبي نشان ميدهد. يافتن و خواندن آن براي كودكان بزرگسال توصيه ميشود!
■ در نقد صمد بهرنگي نيز معدودي گفتهاند. اين كه نوشتارهايش آن غناي ادبي لازم را ندارد. اين که صمد و امثال او تاثيرات بدي بر روحيات راديکاليستي آن نسل گذاشتند و اين که آثار او مملو از خشونت و نمايش عريان تضاد طبقاتي و تحريک ندار عليه داراست. و اين که اسطورهسازي از او درست نيست. برخي از اين نقدها درست و منطقي به نظر مي رسد. ما چه نيازي به قهرمان و اسطوره داريم؟ اما مگر فقط او بود؟
■ هر گروهي صمد را متعلق به خودش ميدانست. چريكهاي فدايي خلق ميگفتند از ما بوده. كساني نظير اشرف دهقاني بسيار از او نوشتهاند. آذربايجانيها نيز همينطور. وقتي مساله فرهنگ و هنر پيش ميآيد، انديشه فرد در خدمت تمام بشريت است نه يك گروه خاص. با اين وجود در هيچ يك از آثار صمد تعصب افراطي قومي يا انديشههاي سياسي و حزبي نميبينيم. او فقط وقايع اطراف و محيط زندگي خود را با زبان كودكانه بازگو ميكرد و اگر اشكالي وجود داشت از جمع و محيط و زمانه بود نه صمد. او يك معلم جامعهشناس بود كه به دليل برخورد مستقيم با وقايع و فرهنگ مردم، ريشهي دردها را به خوبي شناخته بود كه اول فرهنگي و بعد اقتصادي بود. او را ميستاييم نه به خاطر اسطورهسازي و يا منافع و تبليغات حزبي يا زبان و قوميتش، همان گونه كه ياشار کمال و ناظم حکمت را ميستاييم.
■ مرگ صمد بهرنگي هنوز در ابهام است. ذهنيت شهيدساز ما ميگويد كه وي را در شهريور 47 در ارس غرق كردند. مرگهاي مرموز افرادي چون شريعتي و تختي كه تاثيرات عميق فرهنگي و اجتماعي داشتند در آن زمان، اين شك را بيشتر ميكند. جاي او و كساني كه به ادبيات متعهد و روانشناسانهي كودكان آشنا بودند بسيار خالي است.
■ ماهي پير قصهاش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوهاش گفت: ديگر وقت خواب است بچهها، برويد بخوابيد.
بچهها و نوهها گفتند: مادربزرگ! نگفتي آن ماهي ريزه چطور شد؟
ماهي پير گفت: آن هم بماند براي فردا شب. حالا وقت خواب است، شب به خير!
يازده هزار و نهصد و نود و نه ماهي کوچولو شب به خير گفتند و رفتند خوابيدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهي سرخ کوچولويي هر چقدر کرد، خوابش نبرد. شب تا صبح همهاش در فکر دريا بود.
ناصر خالديان
نقطه ته خط
من واقعا با این جملات آخر اشکم دراومد...اگه کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی رو خونده باشین می دونید من چی میگم...عزت زیاد
Sunday, October 19, 2008
از لطف شما متشکرم
این چند روزه از ابراز لطف و نامه ها و پیامهای شما واقعا سپاسگزارم....از نامه جدی و پر از سئوال بهنوش خانوم تا کامنت بلند بالای بابک و نظرات دقیق متئور منتها من نتونستم وقت کافی برای جواب دادن ببه همشون پیدا کنم در اولین فرصت از شرمندگیتون در میام. ممنونم که اینقده لطف دارین. دوستان
Monday, October 13, 2008
Dumper and Dumber
در اصطلاح سیاسی اقتصادی دامپینگ به معنای نفوذ اقتصاد یک کشور در کشور دیگر به قصد تضعیف کشور مقصد است.
دامبر هم که یعنی احمق... اما این دو تا چطوری به هم مربوطند؟
عرضم به حضورتون که :
کشور چین با داشتن سیاست های پیچیده اقدام به مقابله با دشمنانش می کند....اصولا هر مقابله ای هزینه در بردارد.مثلا اگر بخواهد دشمن نظامی خود را با موشک بزند این موشک حداقل یکصد هزار دلار هزینه خواهد داشت...اما فردای آن روز باز سازی هدف شروع خواهد شد. بیایید فرض کنیم کشور شماره یک بخواهد کارخانه مهمی در کشور شماره 2 را هدف قرار دهد و از این راه مانع اشتغال و تولید در کشور شماره دو بشود. در این صورت بایستی روزی یکصد هزار دلار صرف پرواز هواپیما و شلیک موشک کند .تازه اگر کشور مقصد دست روی دست بگذارد و اقدامی نکند. در این صورت برای یکسال توقف محصول کارخانه دشمن بایستی مبلغ سیصد و شصت و پنج میلیون دلار هزینه کرد آنهم فقط برای یکسال تازه این هزینه کردن باعث تورم و رشد بیکاری در کشور مهاجم نیز می شود.حال فرض کنید کشور مهاجم بیاید و یک کارخانه با محصول مشابه همان کارخانه ای که قرار است نابود کند در کشور خودش راه بیاندازد.اولا با این کار اشتغال زایی کرده و ارزش پول کشورش را بالا می برد ودوم با رشد تولید ناخالص داخلی اوضاع اقتصادی بهتری پیدا می کند..مسئله ای که در تضاد کامل با عملیات موشکی مطروحه است.پس از آن تولید کارخانه خودش را به قیمت روز خریداری کرده و با یک پنجم قیمت از طریق کشور سوم به کشور دوم صادر یا قاچاق می کند. نتیجه اینکه مردم کشور دوم به سمت خرید محصولات کشور اول و رها کردن تولید در کشورشان می روند از طرفی دلال ها و واسطه ها سود بازرگانی خوبی از قاچاق و واردات به کشور خودشان به جیب می زنند و به گونه ای ستون پنجم کشور اول در کشور خودشان می شوند. که ممکن است حتی خودشان هم متوجه نباشند.با تداوم چند ماهه این کار کارخانه هدف به طور کامل نابود شده و بی کاری و بدبختی گریبان کشور هدف را می گیرد. این نتیجه رویایی با ارسال هزاران موشک و ده ها سال جنگ هم بدست نمی آمد!؟ این سیاست عینا در باره ایران در حال اجرا است و مجری این سیاست هم کشور دوست و برادر جمهوری خلق چین است. سیاست بسیار جالب است: ایران نفت خیز نفت 120 دلار می فروشد و قاعدتا بایستی رشد اقتصادی در مملکت عالی شود اما یک نادان سود بانکی را به یکباره کاهش می دهد تا به دنبال آن مردم پول هایشان را به صندوق های قرض الحسنه غیر بانکی منتقل کنند. سپس این صندوق ها که تحت نفوذ آقایان" ح ا ع ا" وم ب" و " ا ب" در بازار تهران هستند وجوهات مردم را در اختیار اتاق بازرگانی ایران وچین و بازرگانان " خودی" قرار دادهتا نسبت به واردات جنس چینی اقدام کنند. این واردات با همان مکانیزمی که عرض شد کار خانه های داخلی را به نابودی می کشاند سپس موج بیکاری آغاز می شود و وامهای زود بازده جهت ایجاد هویج اشتغال به راه می افتند و تورم شدید و شدید تر می شود قدرت خرید مردم بازهم کاهش می یابد و تنها می توانند جنس چینی بخرند... این جاست که سایر کشور ها نفوذشان را در بازار ما از دست داده و بازار قبضه چین می شود . ارزش پول ناچیز می شود زیرا بر خلاف کشور هایی که دلار یا طلا به عنوان پشتوانه پول مطرح است در ایران تولید ناخالص ملی در حکم پشتوانه پولی است. با کاهش تولید ارزش پول تصاعدی کاهش می یابد و دولت مشغول چاپ اسکناس بی ارزش می شود وتورم باز هم افزایش می یابد نتیجه اینکه برای کنترل تورم نیازمند واردات و خروج پول از مملکت می شود نتیج اینکه هیچ گزینه ای بهتر از چین پیدا نمی شود چون اتاق بازرگانی ایران و چین سود سرشاری نصیب ... می کند. برای تیر خلاص قانون مالیات بر ارزش افزوده وضع می شود تا باقی مانده صنایع هم نابود شوند.
سپس با دست پاچگی طرح حذف 4 صفر از پول ملی مطرح می شودومردم با حماقت نظاره کرده و هورا می کشند غافل از این که دامپینگ کار خودش را به درستی پیش می برد. دیگر کسی مرگ بر چین را در نماز های جمعه نمی گوید و چینی ها خود را برای زدن تیر خلاص به اقتصاد ایران آماده می کنند .موردی که در اجلاس سران 8 در مورد آن به توافق رسیده اند.و ما بازهم برای داشتن آرای چین و روسیه باج های نفتی و واردات به آنها می دهیم و باعث شدیم امسال واردات کشورمان یک ونیم برابر صادراتمان باشد و اقتصاد خود را با سلام و صلوات تشیع کنیم...دردناک است...من متاسفم ...باشم یا نباشم؟
Wednesday, October 08, 2008
هدیه به بچه های امروز
امسال هفدهم مهرماه مصادف با روز جهانی کودک و تلویزیون بود وامسال سردتر از همیشه این روز برای نوگل های ایران برگزار شد...واقعا صدا و سیما گل کاشته...تنها کاری که برای بچه ها از دستم بر میاد اینه که عکس کارتون های زمان بچه بودن خودمون رو برای اونها و بزرگترا بگذارم میدونم خوششون میاد... شما بزرگترا چرا اینجوری به عکس ها زل زدین...مگه مدرک کردان رو دیدین؟
تولد گرین برق مبارک
شانزدهم مهرماه امسال مصادف با ششمین سالگرد تاسیس شرکت گرین برق هستش....دوستای خوبم مهدی و رضا خوب یادشونه اون روز بهشون گفتم تا پنج سال دیگه کاری می کنیم که این شرکت رو در سراسر ایران بشناسند. امروز افتتاح فعالیتهای این شرکت در 4 استان تهران اصفهان فارس و بوشهر رو شاهد هستیم. و با غول های صنعت برق همکاریم. همین جا برنامه5 سال آینده رو اعلام می کنم: تا 5 سال دیگه ان شا الله تاسیس دفتر شرکت در خارج از ایران و ان شا الله همکاری در پروژه های بین المللی با شرکت های فناور دنیا رو نوید می دهم. ...به امید آن روز.
در ضممن این روز روبه همه همکاران در شرکت تبریک میگم: مهدی- رضا- حامد- پیمان- سارا - علیرضا خسته نباشید.
در ضممن این روز روبه همه همکاران در شرکت تبریک میگم: مهدی- رضا- حامد- پیمان- سارا - علیرضا خسته نباشید.
فرعون با لهجه اصفهانی
Friday, October 03, 2008
گرافیتی در تهران
هنر گرافیتی یا دیوار نگاره های اعتراضی اولین بار در آمریکا شروع شد و همزمان با پانک ها- هیپی ها و بیتل ها فراز و فرود های زیادی رو تجربه کرد مدتیه که این هنر مخدوش کردن دیوار های خانه ها و اماکن و تجهیزاتی که نوشتن روی اونها پیگرد قانونی داره -در تهران باب شده.مردم اکثرا بی تفاوت از کنار اینها رد می شن درصورتی که گرافیتی ها می خواهند بگویند "منو نیگا کنین" حالا به هر وسیله ای...این می تونه سرآغاز یه تحول ناشناخته اجتماعی منجر به آنارشی بشه لطفا اگه شما نمونه هایی مثل اینهایی که من گذاشتم پیدا کردین برای من بفرستین:
alisanei80@yahoo.com
خیابان کریم خان نرسیده به سر حافظ
خیابان ظفر-نبش ولی عصر
خیابان میرداماد نبش ولی عصر
ولی عصر- پارک ساعی
alisanei80@yahoo.com
خیابان کریم خان نرسیده به سر حافظ
خیابان ظفر-نبش ولی عصر
خیابان میرداماد نبش ولی عصر
ولی عصر- پارک ساعی
Wednesday, September 24, 2008
یافت شبی چون سحر آراسته...خواسته های به دعا خواسته
سلام
اول عذر می خوام برای اینکه چند وقت نبودم دلایل متعددی داره از جمله اینکه یه مدت مریض بودم که علتش هم خستگی اسباب کشی بود ..دور از جون شما پیرم در اومد! بعدش هم ماجرای دندون عقل و...می دونید که...از این حرفها...اما باید از دوستای خوبم رحمان و آیدین عزیز که توی اسباب کشی در تهران و روح اله و امیر عزیز هم در اصفهان خیلی به من کمک کردند تشکر ویژه ویژه ویژه بکنم. آقایون مرسی ایشالاه توی عروسیتون جبران کنم...وبرای امیر جون هم ایشالله توی عروسی سالار جبران کنم یا ابا سالار!
زود برم سر اصل مطلب ...این چند وقته بحث های داغی توی وبلاگ راه افتاد که ایمییل های زیادی از طرف دوستان دریافت کردم البته به لحاظ اینکه اکثرا مسائل نظری اعتقادی دوستان و در قالب ایمیل های بسیار بلند مطرح شده بود و واقعا دوستان حرف های خیلی خصوصی اعتقادیشون رو زده بودند از درج همه اونها در این پست یا پست های بعدی معذورم اما سعی می کنم اشتراک و سئوال عمومی همه اونها رو جواب بدم...البته یه نکته رو روشن کنم...من نه ملا هستم نه کشیش نه خاخام نه موبد و نه کاهن....من یه آدم هستم مثل همه شماها ..خیلی عادی و معمولی والبته با راه و روش فکر کردن خاص خودم توی زندگی... امیدوارم از طرز فکرم بعضی ها از کوره در نرن یا مثل یکی از دوستان نگن خرافاتی...یا خشکه مذهب یا بی دین وایمون یا ...منتها من جرات نوشتن یه حرفهایی رو به خودم می دم که نگفتن اونها یه رسم شده و چی بهش می گن..تابو شدن..من آدم سنتی نیستم و معیار های خودم رو توی زندگی دارم حرفم رو هم می زنم...از بحث هم استقبال می کنم اگه یه جایی هم بفهمم که تا حالا بر خطا بودم اصلا تعصب خشک و کور ندارم ...خیلی سریع خودم رو تصحیح می کنم. همیشه یه داستان از مثنوی مولانا رو به یاد دارم:
می گن مرد کشاورزی شب هنگام از مزرعه اش وارد کلبه اش شد و توی نور چراغ پی سوزش متوجه مار عظیمی شد که وسط خونه اون چنبره زده ...فریاد زد و همسایه هاش رو به کمک طلبید که ای وای مار مار اژدها مار ...مردم هم اومدند و خانه رو محاصره کردند و آتش درست کردند و مشعل آوردند و در نور مشعل دیدند که اون چیزی که وسط اتاقه یه طناب ضخیمه که از سقف افتاده و اصلا مار نیست...! همسایه ها با خنده و شوخی مرد کشاورز قصه ما رو تا دم در خونه اش بدرقه کردند و رفتند...اما مرد کشاورز باز هم می ترسید که نکنه یه چراغ دیگه ای هم باشه که اگه اون چراغ بیاد بفهمیم که این طناب هم نیست و شاید یه چیز خطرناک دیگه یا یه آژدها باشه؟ ....
مولوی با این داستان نتیجه می گیره که برداشت های ما از جهان پیرامونمون بسته به تفکراتیه که باهاشون روبرو می شیم اولا اصلا از در معرض تفکرات دیگران قرار گرفتن نباید ترسید وباید دید نتیجه هر دیدگاه و تفکری چیه آیا جهان بینی ما رو تحت تاثیر قرار می ده یا خیر آیا نتایج اون سودمنده یا خیر...؟
اما غرض از این صحبت ها اینه که من پاسخ هایی رو که میدم برای این نیست که بگم خواننده های وبلاگ من هم بیان و مثل من فکر کنند...نه ! من در مقابل سئوالات دوستان نظر خودم رو می گم فقط همین.... برام مهم نیست که رد بشند یا مقبول نظر دیگران واقع بشند...من این طوری فکر می کنم..خوب یا بد... پاشم می ایستم اما اگه یه روز با یه نظریه روبرو بشم که زیبا تر باشه قطعا برای آدم شدن به سمتش حرکت می کنم مثل مولا نا : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...کز دیو ودد ملولم وانسانم آرزوست.....گفتند یافت می نشود جسته ایم ما...گفت آری لیک آنکه یافت می نشود...آنم آرزوست.
سئوال اول: یکی از عزیزان جمله ای از نیچه رو برای من نوشته بود که نیچه گفته : از خدا فقط سایه ای مونده ..خدا خیلی وقته که مرده فقط تشیع جنازه اون رو به عقب انداختند... و خواستند که من نظرم رو بگم:
باشه ..این پاسخ منه: خیلی وقت پیشا یکی از دوستان من که رشته نمایش بود به من گفت : علی این رشته ما به چه دردی می خوره ...؟ به خدا خسته شدم...! برد مالی نداره...! من در جوابش گفتم : می دونی چرا تلسکوپ هابل ساخته شده؟ می دونی چرا رشته های نجوم و فیزیک ستارگان با هزینه های تحقیقاتی سرسام آور توی معتبر ترین دانشگاه ها ی دنیا پیگیری می شه؟ گفت نه...نجوم هم مثل رشته ما بیخوده... گفتم: نه اشتباهت همین جاست! برای تبیین جهان لازمه که ما ماده رو خوب بشناسیم تا بدونیم کجا اییم و به کجا میریم...اما این امر مسلزم صرف انرژی بالا و آزمایشگاه های ذرات بنیادین بزرگه( مشابه همین آزمایشگاه ذرات سرن که جدیدا راه افتاده)اما میدان های جاذبه بزرگ...اجرام بزرگ و شتابدهنده های بزرگ رو طبیعت برای ما فراهم کرده هر ستاره هر کهکشان هر سیاهچاله هر کوازار همون آزمایشگاه ماست فقط باید بهش نگاه کرد و نتایج رو یادداشت کرد در اونها اتفاقاتی میوفته که با صرف هزاران میلیارد دلار هزینه و صرف ملیاردها ساعت وقت و جرم نمیشه به اونها دست یافت و شما فقط لازم داری که از لای چند تا عدسی یا آنتن به اونها نگاه کنی...رشته نمایش و تئاتر هم دقیقا همینه!
به نظرت قیمت یه زندگی چقدره؟ ارزش یه عمر چقدره؟ اگه ما بخواهیم خودمون همه چیز رو تجربه کنیم عمر محدودمون برای رسیدن به همه نتایج کافی نیست...چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم خست بده... چقدر عمر باید صرف کنیم که بفهمیم خیانت عاقبتش به خودمون بر می گرده؟ چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم ربا خوردن آخرش چیه؟ وتازه گیریم که فهمیدیم وقتی که نتونی دیگه راهت رو اصلاح کنی ..اون یه فاجعه است..اما! با یک ساعت نمایش " خسیس " اثر مولیر شما می فهمی که خست هیچ چیز خوبی نیست! با دیدن "مکبث" شکسپیر می فهمی که خیانت و وسوسه قدرت تباه کننده است...و هر نمایش نامه و نمایش باز آفرینی یک زندگیه که اگه بخواهی خودت تجربه اش کنی تاوان سنگینی داره ...تا حال نمایش نامه " ربا خوار" انتوان چخوف رو خوندین؟ بعدش می فهمی که ربا اثرش چیه و چقدر بده...لازم نیست خودت تجربه کنی. یه بار موقع دیدن یه نمایش یه احمق تمام عیار کنار من نشسته بود ..نمایش تلفیقی از لیلی و مجنون نظامی با واقعه کربلا بود...و من بی اختیار اشک هام جاری بود اون طرف به من گفت: موقع دیدن نمایش احساسات خودت رو کنترل کن! چند تا عشق باید لگد مال بشه و چند تا واقعه کربلا باید اتفاق بیفته تا ما بفهمیم گناهی مثل پنهان کردن احساس وجود نداره...ببینید آدمها کجا خطا می کنند!....وقتی یه نمایشنامه نوشته می شه نویسنده در فکرش داستانی رو مجسم میکنه وبا لب هاش و قلمش و فکرش به اون شکل می ده و بعد عناصر مادی صحنه به اون نمایش جان می دهند و اون رو اجرا می کنند. کل هستی یک نمایش بزرگه! نمایشنامه اون رو خداوند نوشته و عناصر مادی جهان دارند طبق اون نمایش نامه بازی می کنند. اینکه من و شما هستیم ...زندگی می کنیم و برای امروز و فردا و هر لحظه تصمیمی می گیریم برای اینه که اون زنده است ...خدا زنده تر از هر زنده ای وجود داره و جهان رو تدبیر می کنه ..اما منظورم جبر نیستش یا اختیار صرف! بگذارید با یک مثال روشن کنم: (وقتی شما با کاسپاروف شطرنج بازی می کنید اون تا آخر بازی شما رو تا لحظه ماتی با همون چند حرکت اول می دونه و شما و اون فقط بازی می کنید و در نهایت اون اتفاقی میوفته که اون می دونست..اما شما در تکون دادن مهره ها کاملا مختار بودین..این نه اختیار شما رو نفی می کنه و درک کاسپاروف از واریانت های بازی رو نفی می کنه! جهان هم همین طوره).به همین دلیه که من با نظر نیچه اصلا موافق نیستم...
من از هاوکینگ نوشته بودم و دوستی پرسیده بود که دانش فیزیک داره به معادله جهانی دست پیدا می کنه...معادله ای که تمامی اتفاقات خلقت رو با جاگذاری درون پارامتر هاش بشه توجیه و تفسیر و پیشگویی کرد! این مسئله منافی خداوند نیست؟ این مسئله جهان رو از وجود خدا بی نیاز نمی کنه؟ به اعتقاد من ممکنه که فیزیک کوانتوم به چنین چیزی خیلی نزدیک بشه اما هیچ وقت به چنین چیزی دست پیدا نخواهیم کرد. چرا که این ذهن ماست که به جهان نظم میده و برای اون معادلاتی تقریبی برقرار می کنه تا اون رو توجیه کنه... خداوند هیچ قانونی رو در جهان نگذاشته بلکه پدیده ها رو با هم ارتباط داده و زیبایی این ارتباط رو " ما" به معادلات تبدیل کردیم.دلیل من هم اینه: از دید من خداوند موجودی است که هیچ محدودیتی نداره. پس وجود یک معادله یعنی اون رو محدود کنیم که امور رو از طریق اون معادله انجام بده یا تدبیر کنه در حالیکه خدا برای تدبیر جهان نه به معادله نیوتن نیاز داره و نه به معادلات لاپلاس و نسبیت...و این همون دلیلیه که هر معادله و نظریه فیزیکی ما تا یه جایی کارگر میوفته و یک جایی جوابگو نیست. مثل معادله پلانک که برای بالا و پایین اسپکتروم به یک جور قابل طرح نیست. نمی خوام وارد بحث فیزیک بشم چون توی مقالات خودم توی مجلات اطلاعات علمی به کرات درباره اونها بحث کردم. که می تونید برین مطالعه کنید.
دوست دیگه ای پرسیده بودند: آیا تنها با نسانیت می شه به راه رستگاری رسید؟ یعنی آدم به الزامات یک دین خاص مثلا اسلام – مسیحیت یا یهودیت مثل مناسک دینی پایبند نباشه و رستگار هم بشه؟
از این طرز سئوال این دوستمون که در نوشته هاش همیشه سعی می کرد نشون بده که اصلا اعتقادات سنتی نداره و خیلی آزاد فکر می کنه...متوجه شدم که بر عکس دارای اعتقادات نهفته کاملا سنتی هستش!
پاسخ من به این دوست بسیار عزیز" یک آشنا" اینه: ببین دوست من اول بیا با هم تعریف کنیم که رستگاری یعنی چی؟ از یه متدین مذهبی سنتی بپرسی می گه: بعد از مرگت بری بهشت... جهنم نری... از حوری های بهشتی و نهر عسل و نهر شراب و...غیره بچشی و.... حالا می خوام ازت بپرسم اگه منظورت از رستگاری این تعاریف هستش که توی نقشه این گنج مطابق تعریف راه خودش رو گنجوندند...نمی تونی بگی رستگاری اینه ولی راهش چیز دیگه ایه! متوجه منظورم می شی؟ منظورم اینه که خودت باید اول رستگاری رو تعریف کنی بعد راهش رو خودت پیدا می کنی....و می ری به طرفش...مناسکش رو هم با آداب تمام و عاشقانه انجام می دی...این بحث هم مال حالا نیستش از زمانهای دور مطرح بوده ...منتها چون خیلی از مردم حال و حوصله فکر کردن درباره رستگاری رو ندارند واسه یه این دسته که خدا در قرآن اونها رو " مرجون لامر لله" نامبرده اومده گفته بهشت این طوریه اون طوریه جهنم این طوریه اون طوریه...باید نماز و روزه و حج وزکات و خمس و...اینها رو بدی...حالا به نظرت باید به اندازه یک چهلم مالت یا یک پنجم سود سالیانه ات به فقرا کمک کنی اگه این کار رو کردی به وظیفه ات کامل عمل کردی ...؟ اگه 17 رکعت نماز خوندی تویه یه روز یا 30 روز روزه گرفتی و حج رفتی دیگه خیلی کارت درسته؟ می خواهی بری بهشت؟ مگه پدر مان " آدم " تویه بهشت نبود ...چه تحفه ای بود؟
مگه حافظ نمی گه:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت .........نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم!
عزیز من پدر ما " آدم" قمار باز بزرگی بود که بهشت رو به تجربه کردن جهان وکسب آگاهی در قمار با خدا باخت...چرا ما باید حسابگر بشیم؟ به قول مولا نا ما " مقامر زاده ایم" یعنی فرزندان بزرگترین قمارباز جهان! حضرت آدم ابوالبشر...کسی که هیچ چیز نداشت پای قمار- اون هم چه قماری!- نشست و همین دلیریش بود که اون رو محبوب خدا کرده بود همین دلیری بود که ابراهیم سر قمارش به خدا جانش رو می باخت و وقتی توی منجنیق گذاشتنش تا به داخل آتش پرتابش کنند و جبرییل ازش خواست تا از خدا بخواهد که نجاتش بده.... گفت: اون خدایی که من می شناسم خودش از حال و روز من خبر داره من لازم نیست ازش چیزی بخوام... و اینجا بود که خدا از توجیهاتی که بشر اسم قانون بهشون داده تبعیت نمی کنه و ما اسم معجزه روش می گذاریم و آتش گلستان می شه.
تویه مجلس وعظ و خطابه یه خانم تیز هوشی به واعظ گفت : حاج آقا مگه شما نمی گی بهشت وسعتش بی نهایته؟
حاج آقا گفت: چرا ...خداوند می گه! خانمه گفت وقتی که بهشت بی نهایت باشه یعنی در قیامت همه جا بهشته پس جایی برای جهنم نیست ..چون اگه جایی جهنم باشه یعنی بهشت اونجا باید تموم شده باشه که این با تعریف بی نهایت بودن بهشت منافات خواهد داشت....! شما بودین به استدلال محکم این خانوم چی می گفتی؟ تنها توجیهی که می شه آورد اینه که جهنم مرتبه پایینتری از همون بهشته...این برای اینه که کلاه شرعی ماجرا جور بشه و گرنه به قول شخصیت اصلی فیلم" کنستانتین" ( که من اون رو قریب به 23 بار تا حالا نگاه کردم) بهشت و دوزخ جای خاصی نیست! در پس همین در و دیوار اطراف ماست! در یک اتاق ممکنه یک نفر درون بهشت باشه و همون کسی که کنارت نشسته درون جهنم ...بهشت و جهنم در پس اعمال و تفکرات ماست در پس همین دیوارهاست!
از نظر من رستگاری یعنی هنگام گذر از ماده و بازگشت به نزد خدا حس کنی که با خدا قرابت داری ... هرچه قرابتت بیشتر لذتت بیشتر ! هرچه قرابتت کمتر لذتت کمتر... واین نیازی به حوری و نهر عسل و ...نداره که یکی مثل شداد بیاد و برای خودش توی دنیا بهشت راه بندازه.....حالا یکی بیاد به من بگه حوری های بهشتی شبیه مدونا هستند یا آنجلینا جولی؟ واقعا عظمت خدا اینطوری باید در حد تجارب روزانه بشر پایین اورده بشه ؟ حیف خدایی به این مهربانی نیست که بخواهیم با این تفاسیر خرابش کنیم؟
دوست من " رستگاری " خودت رو برای خودت تعریف کن تا بتونی به سمتش حرکت کنی ...اگه اجازه بدی تا دیگران برات تعریف از رستگاری ارائه بدن پس نا خواسته به اونها اجازه دادی تا راه رستگاری رو برات تصویر کنند.
یه ضرب المثل فرانسوی هست که می گه: " هر وقت همه چیز رو دونستی ...همه رو می بخشی" خدایی که همه چیز رو می دونه هم همه رو می بخشه! این کلام خداست: چه کنم با مشتی خاک جز اینکه ببخشایم!
باز هم می گم خیلی فرق هست بین آموزه های ژوپیتری با آموزه های الهی...هر چیزی که رنگ تعلق بگیره ژوپیتریه و هر چیز آدمی رو از تعلق آزاد کنه الهیه!
معنی لا اله الا الله هم همینه: به قول حافظ:
زیر بارند درختان که تعلق دارند....ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
حتی به خودت هم اگه فکر کنی و در تعلق تن باشی آزاد نیستی! گرسنگی ...تشنگی...همه باعث می شه تو یاد خودت بیفتی و این باعث می شه آزاد نباشی.
حتی به نظر من سر حروف مقطعه قرآن هم همینه شکل و ترتیب خاص حروف قادر به محدود کردن خدا نیستند او با آوردن این حروف گفته که من می تونم به میل خودم هم حروف رو کنار هم بچینم ...این که شما انسانها ازش سر در نمیارین مال اسارت شما در چارچوب کلمات هستش! اینجاست که می فهمی اگه خدا با کلمات با ما حرف زده برای این بوده که ما ینطور محدود بودیم... اما می تونیم نباشیم... شما محدود هستین؟
اول عذر می خوام برای اینکه چند وقت نبودم دلایل متعددی داره از جمله اینکه یه مدت مریض بودم که علتش هم خستگی اسباب کشی بود ..دور از جون شما پیرم در اومد! بعدش هم ماجرای دندون عقل و...می دونید که...از این حرفها...اما باید از دوستای خوبم رحمان و آیدین عزیز که توی اسباب کشی در تهران و روح اله و امیر عزیز هم در اصفهان خیلی به من کمک کردند تشکر ویژه ویژه ویژه بکنم. آقایون مرسی ایشالاه توی عروسیتون جبران کنم...وبرای امیر جون هم ایشالله توی عروسی سالار جبران کنم یا ابا سالار!
زود برم سر اصل مطلب ...این چند وقته بحث های داغی توی وبلاگ راه افتاد که ایمییل های زیادی از طرف دوستان دریافت کردم البته به لحاظ اینکه اکثرا مسائل نظری اعتقادی دوستان و در قالب ایمیل های بسیار بلند مطرح شده بود و واقعا دوستان حرف های خیلی خصوصی اعتقادیشون رو زده بودند از درج همه اونها در این پست یا پست های بعدی معذورم اما سعی می کنم اشتراک و سئوال عمومی همه اونها رو جواب بدم...البته یه نکته رو روشن کنم...من نه ملا هستم نه کشیش نه خاخام نه موبد و نه کاهن....من یه آدم هستم مثل همه شماها ..خیلی عادی و معمولی والبته با راه و روش فکر کردن خاص خودم توی زندگی... امیدوارم از طرز فکرم بعضی ها از کوره در نرن یا مثل یکی از دوستان نگن خرافاتی...یا خشکه مذهب یا بی دین وایمون یا ...منتها من جرات نوشتن یه حرفهایی رو به خودم می دم که نگفتن اونها یه رسم شده و چی بهش می گن..تابو شدن..من آدم سنتی نیستم و معیار های خودم رو توی زندگی دارم حرفم رو هم می زنم...از بحث هم استقبال می کنم اگه یه جایی هم بفهمم که تا حالا بر خطا بودم اصلا تعصب خشک و کور ندارم ...خیلی سریع خودم رو تصحیح می کنم. همیشه یه داستان از مثنوی مولانا رو به یاد دارم:
می گن مرد کشاورزی شب هنگام از مزرعه اش وارد کلبه اش شد و توی نور چراغ پی سوزش متوجه مار عظیمی شد که وسط خونه اون چنبره زده ...فریاد زد و همسایه هاش رو به کمک طلبید که ای وای مار مار اژدها مار ...مردم هم اومدند و خانه رو محاصره کردند و آتش درست کردند و مشعل آوردند و در نور مشعل دیدند که اون چیزی که وسط اتاقه یه طناب ضخیمه که از سقف افتاده و اصلا مار نیست...! همسایه ها با خنده و شوخی مرد کشاورز قصه ما رو تا دم در خونه اش بدرقه کردند و رفتند...اما مرد کشاورز باز هم می ترسید که نکنه یه چراغ دیگه ای هم باشه که اگه اون چراغ بیاد بفهمیم که این طناب هم نیست و شاید یه چیز خطرناک دیگه یا یه آژدها باشه؟ ....
مولوی با این داستان نتیجه می گیره که برداشت های ما از جهان پیرامونمون بسته به تفکراتیه که باهاشون روبرو می شیم اولا اصلا از در معرض تفکرات دیگران قرار گرفتن نباید ترسید وباید دید نتیجه هر دیدگاه و تفکری چیه آیا جهان بینی ما رو تحت تاثیر قرار می ده یا خیر آیا نتایج اون سودمنده یا خیر...؟
اما غرض از این صحبت ها اینه که من پاسخ هایی رو که میدم برای این نیست که بگم خواننده های وبلاگ من هم بیان و مثل من فکر کنند...نه ! من در مقابل سئوالات دوستان نظر خودم رو می گم فقط همین.... برام مهم نیست که رد بشند یا مقبول نظر دیگران واقع بشند...من این طوری فکر می کنم..خوب یا بد... پاشم می ایستم اما اگه یه روز با یه نظریه روبرو بشم که زیبا تر باشه قطعا برای آدم شدن به سمتش حرکت می کنم مثل مولا نا : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...کز دیو ودد ملولم وانسانم آرزوست.....گفتند یافت می نشود جسته ایم ما...گفت آری لیک آنکه یافت می نشود...آنم آرزوست.
سئوال اول: یکی از عزیزان جمله ای از نیچه رو برای من نوشته بود که نیچه گفته : از خدا فقط سایه ای مونده ..خدا خیلی وقته که مرده فقط تشیع جنازه اون رو به عقب انداختند... و خواستند که من نظرم رو بگم:
باشه ..این پاسخ منه: خیلی وقت پیشا یکی از دوستان من که رشته نمایش بود به من گفت : علی این رشته ما به چه دردی می خوره ...؟ به خدا خسته شدم...! برد مالی نداره...! من در جوابش گفتم : می دونی چرا تلسکوپ هابل ساخته شده؟ می دونی چرا رشته های نجوم و فیزیک ستارگان با هزینه های تحقیقاتی سرسام آور توی معتبر ترین دانشگاه ها ی دنیا پیگیری می شه؟ گفت نه...نجوم هم مثل رشته ما بیخوده... گفتم: نه اشتباهت همین جاست! برای تبیین جهان لازمه که ما ماده رو خوب بشناسیم تا بدونیم کجا اییم و به کجا میریم...اما این امر مسلزم صرف انرژی بالا و آزمایشگاه های ذرات بنیادین بزرگه( مشابه همین آزمایشگاه ذرات سرن که جدیدا راه افتاده)اما میدان های جاذبه بزرگ...اجرام بزرگ و شتابدهنده های بزرگ رو طبیعت برای ما فراهم کرده هر ستاره هر کهکشان هر سیاهچاله هر کوازار همون آزمایشگاه ماست فقط باید بهش نگاه کرد و نتایج رو یادداشت کرد در اونها اتفاقاتی میوفته که با صرف هزاران میلیارد دلار هزینه و صرف ملیاردها ساعت وقت و جرم نمیشه به اونها دست یافت و شما فقط لازم داری که از لای چند تا عدسی یا آنتن به اونها نگاه کنی...رشته نمایش و تئاتر هم دقیقا همینه!
به نظرت قیمت یه زندگی چقدره؟ ارزش یه عمر چقدره؟ اگه ما بخواهیم خودمون همه چیز رو تجربه کنیم عمر محدودمون برای رسیدن به همه نتایج کافی نیست...چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم خست بده... چقدر عمر باید صرف کنیم که بفهمیم خیانت عاقبتش به خودمون بر می گرده؟ چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم ربا خوردن آخرش چیه؟ وتازه گیریم که فهمیدیم وقتی که نتونی دیگه راهت رو اصلاح کنی ..اون یه فاجعه است..اما! با یک ساعت نمایش " خسیس " اثر مولیر شما می فهمی که خست هیچ چیز خوبی نیست! با دیدن "مکبث" شکسپیر می فهمی که خیانت و وسوسه قدرت تباه کننده است...و هر نمایش نامه و نمایش باز آفرینی یک زندگیه که اگه بخواهی خودت تجربه اش کنی تاوان سنگینی داره ...تا حال نمایش نامه " ربا خوار" انتوان چخوف رو خوندین؟ بعدش می فهمی که ربا اثرش چیه و چقدر بده...لازم نیست خودت تجربه کنی. یه بار موقع دیدن یه نمایش یه احمق تمام عیار کنار من نشسته بود ..نمایش تلفیقی از لیلی و مجنون نظامی با واقعه کربلا بود...و من بی اختیار اشک هام جاری بود اون طرف به من گفت: موقع دیدن نمایش احساسات خودت رو کنترل کن! چند تا عشق باید لگد مال بشه و چند تا واقعه کربلا باید اتفاق بیفته تا ما بفهمیم گناهی مثل پنهان کردن احساس وجود نداره...ببینید آدمها کجا خطا می کنند!....وقتی یه نمایشنامه نوشته می شه نویسنده در فکرش داستانی رو مجسم میکنه وبا لب هاش و قلمش و فکرش به اون شکل می ده و بعد عناصر مادی صحنه به اون نمایش جان می دهند و اون رو اجرا می کنند. کل هستی یک نمایش بزرگه! نمایشنامه اون رو خداوند نوشته و عناصر مادی جهان دارند طبق اون نمایش نامه بازی می کنند. اینکه من و شما هستیم ...زندگی می کنیم و برای امروز و فردا و هر لحظه تصمیمی می گیریم برای اینه که اون زنده است ...خدا زنده تر از هر زنده ای وجود داره و جهان رو تدبیر می کنه ..اما منظورم جبر نیستش یا اختیار صرف! بگذارید با یک مثال روشن کنم: (وقتی شما با کاسپاروف شطرنج بازی می کنید اون تا آخر بازی شما رو تا لحظه ماتی با همون چند حرکت اول می دونه و شما و اون فقط بازی می کنید و در نهایت اون اتفاقی میوفته که اون می دونست..اما شما در تکون دادن مهره ها کاملا مختار بودین..این نه اختیار شما رو نفی می کنه و درک کاسپاروف از واریانت های بازی رو نفی می کنه! جهان هم همین طوره).به همین دلیه که من با نظر نیچه اصلا موافق نیستم...
من از هاوکینگ نوشته بودم و دوستی پرسیده بود که دانش فیزیک داره به معادله جهانی دست پیدا می کنه...معادله ای که تمامی اتفاقات خلقت رو با جاگذاری درون پارامتر هاش بشه توجیه و تفسیر و پیشگویی کرد! این مسئله منافی خداوند نیست؟ این مسئله جهان رو از وجود خدا بی نیاز نمی کنه؟ به اعتقاد من ممکنه که فیزیک کوانتوم به چنین چیزی خیلی نزدیک بشه اما هیچ وقت به چنین چیزی دست پیدا نخواهیم کرد. چرا که این ذهن ماست که به جهان نظم میده و برای اون معادلاتی تقریبی برقرار می کنه تا اون رو توجیه کنه... خداوند هیچ قانونی رو در جهان نگذاشته بلکه پدیده ها رو با هم ارتباط داده و زیبایی این ارتباط رو " ما" به معادلات تبدیل کردیم.دلیل من هم اینه: از دید من خداوند موجودی است که هیچ محدودیتی نداره. پس وجود یک معادله یعنی اون رو محدود کنیم که امور رو از طریق اون معادله انجام بده یا تدبیر کنه در حالیکه خدا برای تدبیر جهان نه به معادله نیوتن نیاز داره و نه به معادلات لاپلاس و نسبیت...و این همون دلیلیه که هر معادله و نظریه فیزیکی ما تا یه جایی کارگر میوفته و یک جایی جوابگو نیست. مثل معادله پلانک که برای بالا و پایین اسپکتروم به یک جور قابل طرح نیست. نمی خوام وارد بحث فیزیک بشم چون توی مقالات خودم توی مجلات اطلاعات علمی به کرات درباره اونها بحث کردم. که می تونید برین مطالعه کنید.
دوست دیگه ای پرسیده بودند: آیا تنها با نسانیت می شه به راه رستگاری رسید؟ یعنی آدم به الزامات یک دین خاص مثلا اسلام – مسیحیت یا یهودیت مثل مناسک دینی پایبند نباشه و رستگار هم بشه؟
از این طرز سئوال این دوستمون که در نوشته هاش همیشه سعی می کرد نشون بده که اصلا اعتقادات سنتی نداره و خیلی آزاد فکر می کنه...متوجه شدم که بر عکس دارای اعتقادات نهفته کاملا سنتی هستش!
پاسخ من به این دوست بسیار عزیز" یک آشنا" اینه: ببین دوست من اول بیا با هم تعریف کنیم که رستگاری یعنی چی؟ از یه متدین مذهبی سنتی بپرسی می گه: بعد از مرگت بری بهشت... جهنم نری... از حوری های بهشتی و نهر عسل و نهر شراب و...غیره بچشی و.... حالا می خوام ازت بپرسم اگه منظورت از رستگاری این تعاریف هستش که توی نقشه این گنج مطابق تعریف راه خودش رو گنجوندند...نمی تونی بگی رستگاری اینه ولی راهش چیز دیگه ایه! متوجه منظورم می شی؟ منظورم اینه که خودت باید اول رستگاری رو تعریف کنی بعد راهش رو خودت پیدا می کنی....و می ری به طرفش...مناسکش رو هم با آداب تمام و عاشقانه انجام می دی...این بحث هم مال حالا نیستش از زمانهای دور مطرح بوده ...منتها چون خیلی از مردم حال و حوصله فکر کردن درباره رستگاری رو ندارند واسه یه این دسته که خدا در قرآن اونها رو " مرجون لامر لله" نامبرده اومده گفته بهشت این طوریه اون طوریه جهنم این طوریه اون طوریه...باید نماز و روزه و حج وزکات و خمس و...اینها رو بدی...حالا به نظرت باید به اندازه یک چهلم مالت یا یک پنجم سود سالیانه ات به فقرا کمک کنی اگه این کار رو کردی به وظیفه ات کامل عمل کردی ...؟ اگه 17 رکعت نماز خوندی تویه یه روز یا 30 روز روزه گرفتی و حج رفتی دیگه خیلی کارت درسته؟ می خواهی بری بهشت؟ مگه پدر مان " آدم " تویه بهشت نبود ...چه تحفه ای بود؟
مگه حافظ نمی گه:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت .........نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم!
عزیز من پدر ما " آدم" قمار باز بزرگی بود که بهشت رو به تجربه کردن جهان وکسب آگاهی در قمار با خدا باخت...چرا ما باید حسابگر بشیم؟ به قول مولا نا ما " مقامر زاده ایم" یعنی فرزندان بزرگترین قمارباز جهان! حضرت آدم ابوالبشر...کسی که هیچ چیز نداشت پای قمار- اون هم چه قماری!- نشست و همین دلیریش بود که اون رو محبوب خدا کرده بود همین دلیری بود که ابراهیم سر قمارش به خدا جانش رو می باخت و وقتی توی منجنیق گذاشتنش تا به داخل آتش پرتابش کنند و جبرییل ازش خواست تا از خدا بخواهد که نجاتش بده.... گفت: اون خدایی که من می شناسم خودش از حال و روز من خبر داره من لازم نیست ازش چیزی بخوام... و اینجا بود که خدا از توجیهاتی که بشر اسم قانون بهشون داده تبعیت نمی کنه و ما اسم معجزه روش می گذاریم و آتش گلستان می شه.
تویه مجلس وعظ و خطابه یه خانم تیز هوشی به واعظ گفت : حاج آقا مگه شما نمی گی بهشت وسعتش بی نهایته؟
حاج آقا گفت: چرا ...خداوند می گه! خانمه گفت وقتی که بهشت بی نهایت باشه یعنی در قیامت همه جا بهشته پس جایی برای جهنم نیست ..چون اگه جایی جهنم باشه یعنی بهشت اونجا باید تموم شده باشه که این با تعریف بی نهایت بودن بهشت منافات خواهد داشت....! شما بودین به استدلال محکم این خانوم چی می گفتی؟ تنها توجیهی که می شه آورد اینه که جهنم مرتبه پایینتری از همون بهشته...این برای اینه که کلاه شرعی ماجرا جور بشه و گرنه به قول شخصیت اصلی فیلم" کنستانتین" ( که من اون رو قریب به 23 بار تا حالا نگاه کردم) بهشت و دوزخ جای خاصی نیست! در پس همین در و دیوار اطراف ماست! در یک اتاق ممکنه یک نفر درون بهشت باشه و همون کسی که کنارت نشسته درون جهنم ...بهشت و جهنم در پس اعمال و تفکرات ماست در پس همین دیوارهاست!
از نظر من رستگاری یعنی هنگام گذر از ماده و بازگشت به نزد خدا حس کنی که با خدا قرابت داری ... هرچه قرابتت بیشتر لذتت بیشتر ! هرچه قرابتت کمتر لذتت کمتر... واین نیازی به حوری و نهر عسل و ...نداره که یکی مثل شداد بیاد و برای خودش توی دنیا بهشت راه بندازه.....حالا یکی بیاد به من بگه حوری های بهشتی شبیه مدونا هستند یا آنجلینا جولی؟ واقعا عظمت خدا اینطوری باید در حد تجارب روزانه بشر پایین اورده بشه ؟ حیف خدایی به این مهربانی نیست که بخواهیم با این تفاسیر خرابش کنیم؟
دوست من " رستگاری " خودت رو برای خودت تعریف کن تا بتونی به سمتش حرکت کنی ...اگه اجازه بدی تا دیگران برات تعریف از رستگاری ارائه بدن پس نا خواسته به اونها اجازه دادی تا راه رستگاری رو برات تصویر کنند.
یه ضرب المثل فرانسوی هست که می گه: " هر وقت همه چیز رو دونستی ...همه رو می بخشی" خدایی که همه چیز رو می دونه هم همه رو می بخشه! این کلام خداست: چه کنم با مشتی خاک جز اینکه ببخشایم!
باز هم می گم خیلی فرق هست بین آموزه های ژوپیتری با آموزه های الهی...هر چیزی که رنگ تعلق بگیره ژوپیتریه و هر چیز آدمی رو از تعلق آزاد کنه الهیه!
معنی لا اله الا الله هم همینه: به قول حافظ:
زیر بارند درختان که تعلق دارند....ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
حتی به خودت هم اگه فکر کنی و در تعلق تن باشی آزاد نیستی! گرسنگی ...تشنگی...همه باعث می شه تو یاد خودت بیفتی و این باعث می شه آزاد نباشی.
حتی به نظر من سر حروف مقطعه قرآن هم همینه شکل و ترتیب خاص حروف قادر به محدود کردن خدا نیستند او با آوردن این حروف گفته که من می تونم به میل خودم هم حروف رو کنار هم بچینم ...این که شما انسانها ازش سر در نمیارین مال اسارت شما در چارچوب کلمات هستش! اینجاست که می فهمی اگه خدا با کلمات با ما حرف زده برای این بوده که ما ینطور محدود بودیم... اما می تونیم نباشیم... شما محدود هستین؟
Friday, September 12, 2008
تولد رخی کوچولو
بیست و یکم شهریور رو که تولد رخی هستش به اون تبریک می گم ..اگه اومدی ایران هدیه تولدت محفوظه....!
بهترین هدیه دنیا
همه ما تا حالا هدیه گرفتیم. هر هدیه ای صرفنظر از قیمت مادی ممکنه که دارای اهمیت تاریخی یا نمادین باشه. من این اواخر یه هدیه بزرگ دریافت کردم وقتی که این هدیه رو گرفتم انگار که دنیا رو به من داده بودند! از شادی توی پوستم نمی گنجیدم.
این هدیه از جانب پدر عزیزم بود. البته من از زمان بچگی تا حالا هدایای زیادی از پدرم دریافت کرده بودم اما این یکی یه چیز دیگه بود! شاید اگه همین الان بدون هیچ اطلاعاتی اون هدیه رو به کسی بدین .بی اعتنا اون رو به یک گوشه ای پرتاب کنه و بگه این چیه؟ اما این هدیه برای من یه دنیا ارزش داشت. چون می دونستم این هدیه به حدی بزرگه که پدرم درباره اون هیچ وقت با کسی صحبت نمی کرد و افراد خیلی کمی از بزرگی این شی کوچولو اطلاع داشتند. اما این شی کوچولو برنجی چی هست؟
بهترین هدیه دنیا
یه گل سینه از جنس فلز برنج( مفرغ) که به رنگ پرچم فلسطین رنگ آمیزی شده و بر روی اون کلمه درشت" فتح" و تلفظ انگلیسی اون زیرش حک شده.... پدرم تعریف می کردند ...:" سال 1358 یعنی اوایل انقلاب یاسر عرفات رهبر جنبش فلسطینی فتح برای دیدار از ایران اومده بودند و پس از دیدار با آیت الله طالقانی و سایر رهبران انقلاب به اهواز می آیند و برای مردم اهواز سخنرانی می کنند. این سخنرانی توی استادیوم ورزشی اهوازبرگزارمی شه.بعد از اون مرحوم یاسر عرفات برای ایراد یک سخنرانی هم به دانشگاه جندی شاپور( شهید چمران فعلی ) تشریف می برند. چون اون موقع دانشگاه جندی شاپور از مراکز اصلی گروه های مبارز مسلمان از قبیل المنصورون بود و افرادی مثل وزیر دفاع سابق ( دریادار شمخانی) و دبیر مجمع تشخیص فعلی( محسن رضایی) از سران این گروه ها بودند و صد البته این گروه ها دوره های آموزشی خودشون رو پیش از انقلاب در فلسطین و زیر نظر گروه فتح به رهبری یاسر عرفات دیده بودند. به همین دلیل اهواز و دانشگاه جندی شاپور برای سخنرانی مرحوم عرفات انتخاب شد."
اون روزها من تازه به دنیا اومده بودم و مادرم و خواهر بزرگترم که اون موقع 5 سالش بوده به همرا پدرم به دانشگاه می روند و چون اون موقع پدرم مدرس دانشگاه بودند به همرا خانواده در ردیف اول جای می گیرند.( من اون موقع منزل مادربزرگم بودم) هوا هم خیلی گرم بوده با اینکه دی ماه بوده! و همین مسئله باعث می شه تا در حین سخنرانی عرفات خواهرم به شدت تشنه بشه و تقاضای آب کنه...عرفات هم که در حال سخنرانی بوده در همین لحظه متوجه خواهرم می شه و با خنده از محافظ فلسطینیش می خواد که قمقمه آبش رو به خواهرم بده... تویه همین اثنا خواهرم یک نفس همه آب قمقمه رو سر می کشه و عرفات با دیدن این صحنه در حین سخنرانی به خنده می افته... همین مسئله باعث می شه همه متوجه ردیف اول بشن...بعد از سخنرانی وقتی پدرم میرند که قمقمه رو پس بدهند ابو عمار( یاسر عرفات) با خنده دستی به سر خواهرم می کشند و گل سینه خودشون رو از سینه باز می کنند و اون رو کف دست پدرم می گذارند . و می روند..... این گل سینه برای پدرم همیشه در حکم یه گنج بزرگ بود و وقتی پدرم من رو لایق این هدیه دونست و اون رو به من هدیه دادند منم خدا رو شکر کردم...من عرفات رو خیلی تحسین می کنم ..مبارزی که 55 سال از عمر 75 سالش رو در راه آرمانش صرف کرد و روزی مشتی سایه نشین از خدا بی خبر اون رو به " سازش" متهم می کردند که البته در برابر وجود آفتاب گونه این رادمرد تاریخ فلسطین ذوب شدند ...یادم میاد سال 78 من دانشجو بودم و بعد از معاهده غزه اریحا که همون عده سایه نشین عرفات رو به سازش متهم می کردند اسراییل به قصد ترور عرفات رام الله رو اشغال کرد و عرفات در داخل دفتر کارش تنها با 32 نفر از محافظانش وصائب عریقات و ابومازن ( محمود عباس) 115 روز مقاومت کردند و 22 نفر از محافظان عرفات در خلال این 115 روز درون دفتر کار یاسر عرفات به شهادت رسیدند و همون جا به خاک سپرده شدند ...اون روزها همه رسانه ها اخبار مقاومت عرفات در دفتر کارش رو تیتر اول می زدند ...و وقتی شیمون پرز که اون موقع وزیردفاع اسراییل بود اعلام کرد که عقب نشینی ما از رام الله تنها با دیدن جسد عرفات ممکن خواهد بود ... همون هایی که تا حالا عرفات رو به سازش متهم می کردند و نوچه های اونها مثل حماس و جهاد اسلامی خفه شده بودند و توی هفت تا سوراخ قایم شده بودند... یادم میاد اسراییل هر روز اعلام می کرد که عرفات به قتل رسیده .. ووقتی سازمان ملل درخواست چند ساعت آتش بس کرد قرار شد یک عده خبرنگار برای کسب خبر از داخل سنگر یاسر عرفات به داخل اون برند...من اخبار رو تعقیب می کردم ..یادمه تویه خوابگاه یه عکس از عرفات داشتم و هر روز باهاش حرف می زدم ..تا روزی که اکثر خبرگزاری ها خبر از کشته شدن عرفات دادند..من تنها چیزی که تونستم بگم این بود:
دیگه آفتاب چشماتو نمی سوزونه... دیگه کابوس محبت نمی بینی......دیگه بیدار نمی شی با نگرونی....که بخوای بری یا که بمونی....
دیگه تقریبا همه داشتند مطمئن می شدند که عرفات شهید شده که خبر سی ان ان همه رو به وجد آورد: مصاحبه با یاسر عرفات درون سنگر محل کارش!
خبرنگار سی ان ان نوشته بود که ما پس از عبور از حلقه محاصره سربازان اسراییلی وارد ورودی سنگر عرفات شدیم یک سنگر بتونی قدیمی که جز با نیروی ایمان و مقاومت فلسطینی ها امکان حفظش وجود نداشت... خونها و پوکه هایی که همه جا ریخته بود و تنها در فاصله 20 متری سربازان اسراییلی که با انواع سلاح در صدد کشتن ابو عمار بودند – یاسر محمد عرفات با یک قبضه کلاشینکف بر روی صندلی اتاقش نشسته بود در حالیکه تمام میز تحریرش در اثر اصابت گلوله سوراخ سوراخ شده بودو وقتی که از او پرسیدیم آیا می توانید با این شرایط سخت تاب بیاورید؟ در حالیکه آب و غذای شما تقریبا به پایان رسیده و مهمات کمی هم برای شما مانده؟ و ابو عمار با قدرت پاسخ داد: در گذشته با شرایط سخت تر از این هم جنگیده ام امروز تنها 5 کیلو بیسکویت داریم و چند لیتر آب در حالیکه در نبرد آبادی ثور بدون آب و غذا جنگیدیم ...من با شرایط سخت تر ازاین هم جنگیده ام من 72 سال است که زندگی کرده ام دیگر چیزی از خدا نمی خواهم اما جگرم برای این جوانانی که بدنهایشان را سپر گلوله های دشمن می کنند آتش گرفته ...به حمدالله شکست متجاوزین نزدیک است....ووقتی از او پرسیدیم از مردن هراسی نداری؟ اسلحه اش را در دستش فشردو محکم جواب داد : شما با برادرتان یاسر عرفات صحبت می کنید! مرگ برای ما عزت است!..... الله اکبر!
چند روز بعد با فشار بین المللی و با قیام مردم رام الله در حالیکه کفن پوش حلقه محاصره دفتر عرفات را می شکستند ابو عمار با غرور تمام در حالیکه پیکر شهدا را تشییع می کرد پا به کلیسای ظهور گذاشت و برای مردم رام الله سخنرانی کرد.
.....
اگر روزنامه های آن موقع را داشته باشید می بینید که خالد مشعل و اسمعیل هنیه .... سایر رهبران حماس آن موقع به سوریه گریخته بودند .......و یک سال و نیم قبل وقتی بر علیه فتح شورش کردند و دفاتر فتح را در غزه اشغال کردند در حالی که تصاویر عرفات را پاره می کردند و مانند اراذل و اوباش به این رادمرد شهید توهین می کردند.... با خودم گفتم از کوزه همان برون تراود که در اوست... تو اول بگو با کیان دوستی ...پس آنگه بگویم که تو کیستی؟
این هدیه از جانب پدر عزیزم بود. البته من از زمان بچگی تا حالا هدایای زیادی از پدرم دریافت کرده بودم اما این یکی یه چیز دیگه بود! شاید اگه همین الان بدون هیچ اطلاعاتی اون هدیه رو به کسی بدین .بی اعتنا اون رو به یک گوشه ای پرتاب کنه و بگه این چیه؟ اما این هدیه برای من یه دنیا ارزش داشت. چون می دونستم این هدیه به حدی بزرگه که پدرم درباره اون هیچ وقت با کسی صحبت نمی کرد و افراد خیلی کمی از بزرگی این شی کوچولو اطلاع داشتند. اما این شی کوچولو برنجی چی هست؟
بهترین هدیه دنیا
یه گل سینه از جنس فلز برنج( مفرغ) که به رنگ پرچم فلسطین رنگ آمیزی شده و بر روی اون کلمه درشت" فتح" و تلفظ انگلیسی اون زیرش حک شده.... پدرم تعریف می کردند ...:" سال 1358 یعنی اوایل انقلاب یاسر عرفات رهبر جنبش فلسطینی فتح برای دیدار از ایران اومده بودند و پس از دیدار با آیت الله طالقانی و سایر رهبران انقلاب به اهواز می آیند و برای مردم اهواز سخنرانی می کنند. این سخنرانی توی استادیوم ورزشی اهوازبرگزارمی شه.بعد از اون مرحوم یاسر عرفات برای ایراد یک سخنرانی هم به دانشگاه جندی شاپور( شهید چمران فعلی ) تشریف می برند. چون اون موقع دانشگاه جندی شاپور از مراکز اصلی گروه های مبارز مسلمان از قبیل المنصورون بود و افرادی مثل وزیر دفاع سابق ( دریادار شمخانی) و دبیر مجمع تشخیص فعلی( محسن رضایی) از سران این گروه ها بودند و صد البته این گروه ها دوره های آموزشی خودشون رو پیش از انقلاب در فلسطین و زیر نظر گروه فتح به رهبری یاسر عرفات دیده بودند. به همین دلیل اهواز و دانشگاه جندی شاپور برای سخنرانی مرحوم عرفات انتخاب شد."
اون روزها من تازه به دنیا اومده بودم و مادرم و خواهر بزرگترم که اون موقع 5 سالش بوده به همرا پدرم به دانشگاه می روند و چون اون موقع پدرم مدرس دانشگاه بودند به همرا خانواده در ردیف اول جای می گیرند.( من اون موقع منزل مادربزرگم بودم) هوا هم خیلی گرم بوده با اینکه دی ماه بوده! و همین مسئله باعث می شه تا در حین سخنرانی عرفات خواهرم به شدت تشنه بشه و تقاضای آب کنه...عرفات هم که در حال سخنرانی بوده در همین لحظه متوجه خواهرم می شه و با خنده از محافظ فلسطینیش می خواد که قمقمه آبش رو به خواهرم بده... تویه همین اثنا خواهرم یک نفس همه آب قمقمه رو سر می کشه و عرفات با دیدن این صحنه در حین سخنرانی به خنده می افته... همین مسئله باعث می شه همه متوجه ردیف اول بشن...بعد از سخنرانی وقتی پدرم میرند که قمقمه رو پس بدهند ابو عمار( یاسر عرفات) با خنده دستی به سر خواهرم می کشند و گل سینه خودشون رو از سینه باز می کنند و اون رو کف دست پدرم می گذارند . و می روند..... این گل سینه برای پدرم همیشه در حکم یه گنج بزرگ بود و وقتی پدرم من رو لایق این هدیه دونست و اون رو به من هدیه دادند منم خدا رو شکر کردم...من عرفات رو خیلی تحسین می کنم ..مبارزی که 55 سال از عمر 75 سالش رو در راه آرمانش صرف کرد و روزی مشتی سایه نشین از خدا بی خبر اون رو به " سازش" متهم می کردند که البته در برابر وجود آفتاب گونه این رادمرد تاریخ فلسطین ذوب شدند ...یادم میاد سال 78 من دانشجو بودم و بعد از معاهده غزه اریحا که همون عده سایه نشین عرفات رو به سازش متهم می کردند اسراییل به قصد ترور عرفات رام الله رو اشغال کرد و عرفات در داخل دفتر کارش تنها با 32 نفر از محافظانش وصائب عریقات و ابومازن ( محمود عباس) 115 روز مقاومت کردند و 22 نفر از محافظان عرفات در خلال این 115 روز درون دفتر کار یاسر عرفات به شهادت رسیدند و همون جا به خاک سپرده شدند ...اون روزها همه رسانه ها اخبار مقاومت عرفات در دفتر کارش رو تیتر اول می زدند ...و وقتی شیمون پرز که اون موقع وزیردفاع اسراییل بود اعلام کرد که عقب نشینی ما از رام الله تنها با دیدن جسد عرفات ممکن خواهد بود ... همون هایی که تا حالا عرفات رو به سازش متهم می کردند و نوچه های اونها مثل حماس و جهاد اسلامی خفه شده بودند و توی هفت تا سوراخ قایم شده بودند... یادم میاد اسراییل هر روز اعلام می کرد که عرفات به قتل رسیده .. ووقتی سازمان ملل درخواست چند ساعت آتش بس کرد قرار شد یک عده خبرنگار برای کسب خبر از داخل سنگر یاسر عرفات به داخل اون برند...من اخبار رو تعقیب می کردم ..یادمه تویه خوابگاه یه عکس از عرفات داشتم و هر روز باهاش حرف می زدم ..تا روزی که اکثر خبرگزاری ها خبر از کشته شدن عرفات دادند..من تنها چیزی که تونستم بگم این بود:
دیگه آفتاب چشماتو نمی سوزونه... دیگه کابوس محبت نمی بینی......دیگه بیدار نمی شی با نگرونی....که بخوای بری یا که بمونی....
دیگه تقریبا همه داشتند مطمئن می شدند که عرفات شهید شده که خبر سی ان ان همه رو به وجد آورد: مصاحبه با یاسر عرفات درون سنگر محل کارش!
خبرنگار سی ان ان نوشته بود که ما پس از عبور از حلقه محاصره سربازان اسراییلی وارد ورودی سنگر عرفات شدیم یک سنگر بتونی قدیمی که جز با نیروی ایمان و مقاومت فلسطینی ها امکان حفظش وجود نداشت... خونها و پوکه هایی که همه جا ریخته بود و تنها در فاصله 20 متری سربازان اسراییلی که با انواع سلاح در صدد کشتن ابو عمار بودند – یاسر محمد عرفات با یک قبضه کلاشینکف بر روی صندلی اتاقش نشسته بود در حالیکه تمام میز تحریرش در اثر اصابت گلوله سوراخ سوراخ شده بودو وقتی که از او پرسیدیم آیا می توانید با این شرایط سخت تاب بیاورید؟ در حالیکه آب و غذای شما تقریبا به پایان رسیده و مهمات کمی هم برای شما مانده؟ و ابو عمار با قدرت پاسخ داد: در گذشته با شرایط سخت تر از این هم جنگیده ام امروز تنها 5 کیلو بیسکویت داریم و چند لیتر آب در حالیکه در نبرد آبادی ثور بدون آب و غذا جنگیدیم ...من با شرایط سخت تر ازاین هم جنگیده ام من 72 سال است که زندگی کرده ام دیگر چیزی از خدا نمی خواهم اما جگرم برای این جوانانی که بدنهایشان را سپر گلوله های دشمن می کنند آتش گرفته ...به حمدالله شکست متجاوزین نزدیک است....ووقتی از او پرسیدیم از مردن هراسی نداری؟ اسلحه اش را در دستش فشردو محکم جواب داد : شما با برادرتان یاسر عرفات صحبت می کنید! مرگ برای ما عزت است!..... الله اکبر!
چند روز بعد با فشار بین المللی و با قیام مردم رام الله در حالیکه کفن پوش حلقه محاصره دفتر عرفات را می شکستند ابو عمار با غرور تمام در حالیکه پیکر شهدا را تشییع می کرد پا به کلیسای ظهور گذاشت و برای مردم رام الله سخنرانی کرد.
.....
اگر روزنامه های آن موقع را داشته باشید می بینید که خالد مشعل و اسمعیل هنیه .... سایر رهبران حماس آن موقع به سوریه گریخته بودند .......و یک سال و نیم قبل وقتی بر علیه فتح شورش کردند و دفاتر فتح را در غزه اشغال کردند در حالی که تصاویر عرفات را پاره می کردند و مانند اراذل و اوباش به این رادمرد شهید توهین می کردند.... با خودم گفتم از کوزه همان برون تراود که در اوست... تو اول بگو با کیان دوستی ...پس آنگه بگویم که تو کیستی؟
Friday, September 05, 2008
رسانه- منطق- پرسشها - تاثیر پذیر ی و جایگاه تفکر شخصی 2!؟
سلام مجدد.
ادامه پست قبلی رو اینجا پی می گیریم. بحث تا اونجا پیش رفت که عرض کردم هر کلامی یک بویی داره...دوست خوبی پرسیدن ..:که اگه کسی این مشام رو نداشته باشه یا بینیش کیپ باشه چی کار باید کنه ؟
یا اگه دو نفر با دو تربیت مختلف اسلامی و غیر اسلامی رو بخواهیم از دید خدا بررسی کنیم رنکینگ اونا چیه؟
فرمایش این دوستمون منو یاد یه منظره روی دیوار معبد آمون در مصر انداخت که در منطقه نوبی مصرقابل مشاهده هستش و وقتی اونو می بینی سرجا ت خشکت می زنه... صحنه ای از روز جزا به قلم مصریان باستان
.
در این صحنه مشاهده می شه که خداوند با کلاهی از سر شغال بر تخت نشسته و فرشتگان در حال سنجش قلب مردگان محشور شده هستند تمامی مردگان قلبشون رو در دست دارند و به نوبت به حضور فرشتگان می رسند و فرشتگان با قرار دادن قلب اونهادر ترازوی (عدالت)به اندازه مهربانی موجود درقلب اونها به اونها پاداش میدند.
صحنه ای عقلانی از قیامت که بی واسطه پیامبران ترسیم شده منطق و عقل همه انسانها ما رو به سوی قیامت رهنمون می شه واین چیزیه که فیزیک کوانتوم هم امروزه بر این باور یقین داره و از نظر تئوری بیگ بانگ هم براحتی اثبات می شه ممکنه شوکه شده باشید..اما برای دونستن این موضوع یک کتاب مفیدبه شما معرفی می کنم: تاریخچه زمان اثر استفان هاوکینگ و دنباله اون :جهان در پوست گردو.
من این کتاب رو با جان و دل خوندم
برای دیدن پست اون موقع به پست مارچ 2007 مراجعه کنید
اینکه شما با چه تربیتی بزرگ شدید یا کجا بزرگ شدین هیچ وقت رو پرفوم دتکتور یا شامه الهی شم اثر نداره شما هر جا که باشین از دروغ بدتون میاد از مهربانی لذت می برین...از اعتماد کردن ممنون می شید.
این همون شامه الهی هستش. خداوند از هر جنبه کامل بوده و هست و خواهد بود اما چرا دست به خلقت زد؟
به قول اون شعر قدیمی درباره دختر همسایه:
:
اومد لب بوم قالیچه تکون داد
قالیچه اش گرد نداشت خودشو نشون داد
اول همه داستاننها می گیم یکی بود یکی نبود الان هم و تا همیشه همون یکی هستش...فقط خدا.... خداوند در جهان تک وتنها بود در نهایت زیبایی...در نهایت قدرت اما هم قدرت و هم زیبایی در حالی به درجه کمال می رسند که هم شناخته بشند و هم تحسینن بشوند. خداوند دلبسته خودش شد و با خودش عشق می باخت که از این قران زیبایی و قدرت همه چیز پیدا شد...قران سعدین...نزدیکی دو خوشبختی
......خداوند همه چیز رو به جز انسان خلق کرد و همه
معترف بودند به قدرت و زیبایی اون اما نه می توانستند و نه می خواستندش ....که مانند او باشند....
به قول حضرت حافظ:
جلو ه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
خداوند انسان را با پتانسیل های بالاخلق کردو با سه نگاه:
نگاه اولی که بشر به خدا کرد این بود که چقدر زیباست؟ در نگاه دوم بشر حس کرد که چقدر او رو می خواد .در نگاه سوم بشر به خودش نگریست و دید که چقدر شبیه حضرت حق هستش پس به فرمان الهی عاشق خودش شد.علت آفرینش زن و مرد هم همین هستش...زن سمبل و نشانه جمال الهی و مرد سمبل جلال حضرت حق هستش این دو با هم می توانند کامل بشوند و هرگاه از هم جدا باشند از ته دل آه خواهند کشید...
یه حدیث از امام جعفر صادق خوندم که خیلی خوشم اومد...ایشون می فرماید: نام اصلی خداوند "آه" است که همه و همه از هر نژآد و قومیت از روز اول خلقت با این نام آشنا هستند و در لحظات تنهایی و اندوه بی درنگ و از ته دل اورا فرامی خوانند و اورا صدا می کنند.
: که در عربی هم
همین لغت با گرفتن " ال" معرفه و تشدید "ل" برای تاکید به " الله" تبدیل می شود.
جالب اینجاست که این :آه ...هم در اوج غم و اندوه و هم در اوج لذت و شادی از وجود انسان ساطع میشه...هرگاه که از خودش بیخود می شه و خودش رو فراموش می کنه و از یاد خودش غافل می شه روح و جسمش بهش یادآوری می کنند که الان فقط اون نام رو که می دانی به زبان بیار..."آه"....؟
. و چقدر زیباست....به یاد بیاریم کی ها آه کشیدیم؟ هر بار که به کل از یاد خودمون غافل شدیم.
این همون مشام الهی یا پرفوم دتکتور ماست...
خداوند قلبهای ما رو می سنجه و می بینه که ما چقدر مهربان هستیم...چند بار آه کشیدیم و خودمون رو از یاد بردیم و اون رو در ذهن مجسم کردیم؟
حالا بمن بگین کسی که به ظاهر به اصول مذهبی پایبنده و طبق " رسم و عادت" اونها رو انجام میده چقدر در خط خداونده؟
آیا همون عبادات حجابی نیست بر دیده او که باید خدا رو بشناسه؟ در فلسفه داریم:معرفه الاشیا به اضدادها...یعنی شناخت هر چیز با مطالعه متضاد اون میسر است...هر کسی که اگه به اصول دین و وجود خدا شک نداشته باشه چطور می تونه صاحب یقین بشه؟
اگه فنا پذیری جسم رو نبینه چطور می تونه جاودانگی حق رو بدونه؟
راستی حق چیه؟ هر چیز زیبایی اصلا خود حقه....به همین خاطر هستش که حق و هم زیبایی هر دو خواستنی هستند...به قول یک نویسنده::
beauty is true..true is beauty!
از نظر من این دوتا اصلا یکی هستند به همین خاطر هستش که می گم ما می تونیم رایحه خوش خدا رو حس کنیم...از روز اول به دنیا اومدنمون.
بیاین بیاد بیاریم دوران کودکی رو...
کودک هر جا که حس می کنه حیاتش به خطر می افته گریه می کنه و با لیخند مادرش که به کمک اون می شتابه به اون ارامش می ده که اون قرار نیست نابود بشه ککودک همیشه افراد رو به این دلیل دوست داره که حس می کنه از اونی که دوست داره یک خیری نصیبش می شه...وبه خاطر همون خیر هستش که اون رو دوست میداره...یه جایی میرسه که به اون عادت می کنه تا جایی که شروع به کفران نعمت می کنه...من داشتم روی این موضوع تحقیق می کردم ...که چند درصد ادمها در دوران کودکی حداقل یک بار آرزو کردند که فرزند پدر ومادر دیگری بودند...نتیجه این بود...نزدیک به همه جمعیت اماری مورد مطالعه من حداقل یکبار ارزوی این موضوع رو کرده بودند.....
اما با بزرگ تر شدن و نگریستن به عشق و دوست داشتن از منظر دیگه. دیگه هیچ وقت این آرزو رو نکردند و اون وقتی بود که فهمیدیم عشق فرایندی بالاتر از حفظ حیات هستش به سخن دیگر فهم گذشت و ایثار و دریافت زیبایی فارغ از پوسته جسمانی باعث عشق می شه.
اینجاست که مرگ در راه عقیده و آرمان مقدس می شه...!؟
و اینجاست چون هرکس دارای یک ایده هستش فرآیند حذف هر انسان از منظر خدا نکوهش شده است...و به همین خاطر هستش که خدا وند می گه کسی که یک نفر رو بکشه مثل اینه که همه مردم رو کشته.
.
ادامه دارد
ادامه پست قبلی رو اینجا پی می گیریم. بحث تا اونجا پیش رفت که عرض کردم هر کلامی یک بویی داره...دوست خوبی پرسیدن ..:که اگه کسی این مشام رو نداشته باشه یا بینیش کیپ باشه چی کار باید کنه ؟
یا اگه دو نفر با دو تربیت مختلف اسلامی و غیر اسلامی رو بخواهیم از دید خدا بررسی کنیم رنکینگ اونا چیه؟
فرمایش این دوستمون منو یاد یه منظره روی دیوار معبد آمون در مصر انداخت که در منطقه نوبی مصرقابل مشاهده هستش و وقتی اونو می بینی سرجا ت خشکت می زنه... صحنه ای از روز جزا به قلم مصریان باستان
.
در این صحنه مشاهده می شه که خداوند با کلاهی از سر شغال بر تخت نشسته و فرشتگان در حال سنجش قلب مردگان محشور شده هستند تمامی مردگان قلبشون رو در دست دارند و به نوبت به حضور فرشتگان می رسند و فرشتگان با قرار دادن قلب اونهادر ترازوی (عدالت)به اندازه مهربانی موجود درقلب اونها به اونها پاداش میدند.
صحنه ای عقلانی از قیامت که بی واسطه پیامبران ترسیم شده منطق و عقل همه انسانها ما رو به سوی قیامت رهنمون می شه واین چیزیه که فیزیک کوانتوم هم امروزه بر این باور یقین داره و از نظر تئوری بیگ بانگ هم براحتی اثبات می شه ممکنه شوکه شده باشید..اما برای دونستن این موضوع یک کتاب مفیدبه شما معرفی می کنم: تاریخچه زمان اثر استفان هاوکینگ و دنباله اون :جهان در پوست گردو.
من این کتاب رو با جان و دل خوندم
برای دیدن پست اون موقع به پست مارچ 2007 مراجعه کنید
اینکه شما با چه تربیتی بزرگ شدید یا کجا بزرگ شدین هیچ وقت رو پرفوم دتکتور یا شامه الهی شم اثر نداره شما هر جا که باشین از دروغ بدتون میاد از مهربانی لذت می برین...از اعتماد کردن ممنون می شید.
این همون شامه الهی هستش. خداوند از هر جنبه کامل بوده و هست و خواهد بود اما چرا دست به خلقت زد؟
به قول اون شعر قدیمی درباره دختر همسایه:
:
اومد لب بوم قالیچه تکون داد
قالیچه اش گرد نداشت خودشو نشون داد
اول همه داستاننها می گیم یکی بود یکی نبود الان هم و تا همیشه همون یکی هستش...فقط خدا.... خداوند در جهان تک وتنها بود در نهایت زیبایی...در نهایت قدرت اما هم قدرت و هم زیبایی در حالی به درجه کمال می رسند که هم شناخته بشند و هم تحسینن بشوند. خداوند دلبسته خودش شد و با خودش عشق می باخت که از این قران زیبایی و قدرت همه چیز پیدا شد...قران سعدین...نزدیکی دو خوشبختی
......خداوند همه چیز رو به جز انسان خلق کرد و همه
معترف بودند به قدرت و زیبایی اون اما نه می توانستند و نه می خواستندش ....که مانند او باشند....
به قول حضرت حافظ:
جلو ه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
خداوند انسان را با پتانسیل های بالاخلق کردو با سه نگاه:
نگاه اولی که بشر به خدا کرد این بود که چقدر زیباست؟ در نگاه دوم بشر حس کرد که چقدر او رو می خواد .در نگاه سوم بشر به خودش نگریست و دید که چقدر شبیه حضرت حق هستش پس به فرمان الهی عاشق خودش شد.علت آفرینش زن و مرد هم همین هستش...زن سمبل و نشانه جمال الهی و مرد سمبل جلال حضرت حق هستش این دو با هم می توانند کامل بشوند و هرگاه از هم جدا باشند از ته دل آه خواهند کشید...
یه حدیث از امام جعفر صادق خوندم که خیلی خوشم اومد...ایشون می فرماید: نام اصلی خداوند "آه" است که همه و همه از هر نژآد و قومیت از روز اول خلقت با این نام آشنا هستند و در لحظات تنهایی و اندوه بی درنگ و از ته دل اورا فرامی خوانند و اورا صدا می کنند.
: که در عربی هم
همین لغت با گرفتن " ال" معرفه و تشدید "ل" برای تاکید به " الله" تبدیل می شود.
جالب اینجاست که این :آه ...هم در اوج غم و اندوه و هم در اوج لذت و شادی از وجود انسان ساطع میشه...هرگاه که از خودش بیخود می شه و خودش رو فراموش می کنه و از یاد خودش غافل می شه روح و جسمش بهش یادآوری می کنند که الان فقط اون نام رو که می دانی به زبان بیار..."آه"....؟
. و چقدر زیباست....به یاد بیاریم کی ها آه کشیدیم؟ هر بار که به کل از یاد خودمون غافل شدیم.
این همون مشام الهی یا پرفوم دتکتور ماست...
خداوند قلبهای ما رو می سنجه و می بینه که ما چقدر مهربان هستیم...چند بار آه کشیدیم و خودمون رو از یاد بردیم و اون رو در ذهن مجسم کردیم؟
حالا بمن بگین کسی که به ظاهر به اصول مذهبی پایبنده و طبق " رسم و عادت" اونها رو انجام میده چقدر در خط خداونده؟
آیا همون عبادات حجابی نیست بر دیده او که باید خدا رو بشناسه؟ در فلسفه داریم:معرفه الاشیا به اضدادها...یعنی شناخت هر چیز با مطالعه متضاد اون میسر است...هر کسی که اگه به اصول دین و وجود خدا شک نداشته باشه چطور می تونه صاحب یقین بشه؟
اگه فنا پذیری جسم رو نبینه چطور می تونه جاودانگی حق رو بدونه؟
راستی حق چیه؟ هر چیز زیبایی اصلا خود حقه....به همین خاطر هستش که حق و هم زیبایی هر دو خواستنی هستند...به قول یک نویسنده::
beauty is true..true is beauty!
از نظر من این دوتا اصلا یکی هستند به همین خاطر هستش که می گم ما می تونیم رایحه خوش خدا رو حس کنیم...از روز اول به دنیا اومدنمون.
بیاین بیاد بیاریم دوران کودکی رو...
کودک هر جا که حس می کنه حیاتش به خطر می افته گریه می کنه و با لیخند مادرش که به کمک اون می شتابه به اون ارامش می ده که اون قرار نیست نابود بشه ککودک همیشه افراد رو به این دلیل دوست داره که حس می کنه از اونی که دوست داره یک خیری نصیبش می شه...وبه خاطر همون خیر هستش که اون رو دوست میداره...یه جایی میرسه که به اون عادت می کنه تا جایی که شروع به کفران نعمت می کنه...من داشتم روی این موضوع تحقیق می کردم ...که چند درصد ادمها در دوران کودکی حداقل یک بار آرزو کردند که فرزند پدر ومادر دیگری بودند...نتیجه این بود...نزدیک به همه جمعیت اماری مورد مطالعه من حداقل یکبار ارزوی این موضوع رو کرده بودند.....
اما با بزرگ تر شدن و نگریستن به عشق و دوست داشتن از منظر دیگه. دیگه هیچ وقت این آرزو رو نکردند و اون وقتی بود که فهمیدیم عشق فرایندی بالاتر از حفظ حیات هستش به سخن دیگر فهم گذشت و ایثار و دریافت زیبایی فارغ از پوسته جسمانی باعث عشق می شه.
اینجاست که مرگ در راه عقیده و آرمان مقدس می شه...!؟
و اینجاست چون هرکس دارای یک ایده هستش فرآیند حذف هر انسان از منظر خدا نکوهش شده است...و به همین خاطر هستش که خدا وند می گه کسی که یک نفر رو بکشه مثل اینه که همه مردم رو کشته.
.
ادامه دارد
رسانه- منطق- پرسشها - تاثیر پذیر ی و جایگاه تفکر شخصی !؟
سلام
مثل اینکه بحث دفعات قبل ما داره به جاهای قشنگی می رسه....سئوالات داره ریز تر می شه و منم از بیان نظرات خودم برای اونایی که از من نظر خواستن - خوشحالم.
دوستی که یکی از آشنا هاست لطف کرده بودند و باز هم سئوالاتی رو از من پرسیده بودند و با یک مثال جویای نظر من شده بودند...ببخشید که این همه من من کردم ..اصلا از بیان این کلمه به تعداد خوشم نمیاد ...اما شد دیگه....! ایشون بحثی رو باز کردند که احتیاج به یک مقدمه داره:
اول این که ما الان در حال استفاده از یک رسانه هستیم...رسانه برای شما و برای من نویسنده متن. هر رسانه ای به لحاظ تعداد کاربر تاثیر پذیری خاص خودش رو داره که جذابیت اون رسانه رو معین می کنه ...از نظر علمای فن رسانه تعداد مخاطب قطعاپارامتر تعیین کننده ای هست.هر چقدر تعداد مخاطب یک رسانه بیشتر باشه ما بیشتر تحت تاثیر اون قرار می گیریم. برای مثال یک تبلیغ یا بحث تلویزیونی خیلی بیشتر از همان بحث به صورت مکتوب تاثیر خودش رو روی مخاطب می گذاره و همین مساله نقطه ضعف بسیاری از آدمهاست.
بسیاری از آدمها با فرآیندی دست به گریبان هستند که من اسمش رو می گذارم تاثر رسانه ای- یعنی شخص چقدر می تونه از اعتقادات خودش در مقابل یک رسانه دفاع کنه و تحت تاثیر اون قرار نگیره...
دوست خوب من در باره یکی از همکارانشون و عدم تمایل ایشان به مطالعه یک کتاب و ترس از اعوجاج اعتقادات گفتند.باید بگم حدود 90 درصد مردم اصلا نمی دونند که به چه چیزی اعتقاد دارند و خیلی سطحی و طوطی وار اقدام به پذیرفتن یک سری مسائل و پر کردن خلا های ذهنی خودشون می کنند .طبعا هر رویکرد پرسشگرایانه با عملکرد ارتجاعی آنها و به صورت شدید و مواجه با مقدسات! مواجه می شه.
خیلی مسخره است...مثلا داشتم با دوستی که ادعا می کرد خیلی خیلی از قرآن و حدیث اطلاع داره و سعی میکرد به برخی سوالات فقهی با دید جامد نظر بده و پاسخ بده مباحثه کردم و یک جمله عربی خیلی معمولی رو گفتم و بعد گفتم با توجه به این آیه حرف شما مردوده! یه دفعه توی فکر فرو رفت و بعد حرفش رو طوری اصلاح کرد تا با اون جمله عربی من در تناقض نباشه...بعد من بهش گفتم اینو بنویس... بنده خدا نوشت.. بهش گفتم فلانی چیزی که من گفتم اصلا آیه نبود تو چطوری ادعا می کنی که می تونی خوب رو از بد تشخیص بدی تویی که هنوز فرق کلام بشری با کلام الهی رو متوجه نمی شی...؟
توی فکر رفت...بنده خدا باید چی کار می کرد ..ما ها رواینطوری بار آوردند.
هر کلامی یک بویی داره ...یک عطری داره برای همین هم می گن: " از حرفات بوی خوبی به مشام نمی رسه"؟سخن الهی هم همینه حرف خدا یک عطری داره که به دل می شینه اگه دیدی یکی داره حرف می زنه و سخنش به دل می شینه بدون که عطرش رو از طرف اون ذات داره... اگه دیدی چیزی رو به اسم خدا بهتون گفتند اما بوی خوبی ازاون استشمام نمی شه بدون که جعلیه.هرکسی و در هر مرتبه ای یه طوری از اون ذات اقدس تا ثیر می گیره:
یکی از بوی دردش ناقل امد
یکی از رنگ صافش عاقل آمد
یکی از جرع ای گردیده صادق
یکی از یک پیاله گشته عاشق
یکی دیگر فرو خورده به یکبار
خم و خمخانه و ساقی می خوار
عطر خدا هم همینه وقتی به مغز کسی وارد بشه سعدی و حافظ و فردوسی وادیسون و اینشتین و لینکلن و مارتین لوتر کینگ و مولانا ایجاد می کنه..که به قول حضرت حافظ...هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم.
کسی که خدا روبشناسه و خودش رو بشناسه فریادخواهدزد...که ما عرفناک حق معرفتک.. چون متوجه می شه که ذات باریتعالی چقدر عظیمه...به همین خاطر اونو توی ظرف کوچیک جا نمی ده ...هر کسی هم هر تجسمی از خداداشته باشه خدا عینا با همون تجسم با هاش مواجه می شه..برخی آدمای ساده لوح خیال می کنند شب اول قبر که می گن نکیر و منکر بالای سر آدم میان به زبان عربی فصیح ازش می پرسند که : من ربک؟ خدای تو کیه...و خیال می کنند بایدبگن : ربی الله... و همین...زهی حماقت! این به این معنا است که در عالم غیب هر کس با تلقی خودش از پروردگارش محشور می شه اگه پروردگارشروبا خودش مهربون ندونه خدا هم با اون همون طوری رفتار می کنه که اون می خواد... برای همین هم می گه الله اکبر...یعنی از هر چه خیال کنی خدا برتر است...همه خوبیها به نوعی بیان کننده اوست و هیچ صفتی اورا کامل بیان نمی کنه.
به همین خاطر باید دراین طرز تلقی ها دقت کرد...
ادامه دارد
مثل اینکه بحث دفعات قبل ما داره به جاهای قشنگی می رسه....سئوالات داره ریز تر می شه و منم از بیان نظرات خودم برای اونایی که از من نظر خواستن - خوشحالم.
دوستی که یکی از آشنا هاست لطف کرده بودند و باز هم سئوالاتی رو از من پرسیده بودند و با یک مثال جویای نظر من شده بودند...ببخشید که این همه من من کردم ..اصلا از بیان این کلمه به تعداد خوشم نمیاد ...اما شد دیگه....! ایشون بحثی رو باز کردند که احتیاج به یک مقدمه داره:
اول این که ما الان در حال استفاده از یک رسانه هستیم...رسانه برای شما و برای من نویسنده متن. هر رسانه ای به لحاظ تعداد کاربر تاثیر پذیری خاص خودش رو داره که جذابیت اون رسانه رو معین می کنه ...از نظر علمای فن رسانه تعداد مخاطب قطعاپارامتر تعیین کننده ای هست.هر چقدر تعداد مخاطب یک رسانه بیشتر باشه ما بیشتر تحت تاثیر اون قرار می گیریم. برای مثال یک تبلیغ یا بحث تلویزیونی خیلی بیشتر از همان بحث به صورت مکتوب تاثیر خودش رو روی مخاطب می گذاره و همین مساله نقطه ضعف بسیاری از آدمهاست.
بسیاری از آدمها با فرآیندی دست به گریبان هستند که من اسمش رو می گذارم تاثر رسانه ای- یعنی شخص چقدر می تونه از اعتقادات خودش در مقابل یک رسانه دفاع کنه و تحت تاثیر اون قرار نگیره...
دوست خوب من در باره یکی از همکارانشون و عدم تمایل ایشان به مطالعه یک کتاب و ترس از اعوجاج اعتقادات گفتند.باید بگم حدود 90 درصد مردم اصلا نمی دونند که به چه چیزی اعتقاد دارند و خیلی سطحی و طوطی وار اقدام به پذیرفتن یک سری مسائل و پر کردن خلا های ذهنی خودشون می کنند .طبعا هر رویکرد پرسشگرایانه با عملکرد ارتجاعی آنها و به صورت شدید و مواجه با مقدسات! مواجه می شه.
خیلی مسخره است...مثلا داشتم با دوستی که ادعا می کرد خیلی خیلی از قرآن و حدیث اطلاع داره و سعی میکرد به برخی سوالات فقهی با دید جامد نظر بده و پاسخ بده مباحثه کردم و یک جمله عربی خیلی معمولی رو گفتم و بعد گفتم با توجه به این آیه حرف شما مردوده! یه دفعه توی فکر فرو رفت و بعد حرفش رو طوری اصلاح کرد تا با اون جمله عربی من در تناقض نباشه...بعد من بهش گفتم اینو بنویس... بنده خدا نوشت.. بهش گفتم فلانی چیزی که من گفتم اصلا آیه نبود تو چطوری ادعا می کنی که می تونی خوب رو از بد تشخیص بدی تویی که هنوز فرق کلام بشری با کلام الهی رو متوجه نمی شی...؟
توی فکر رفت...بنده خدا باید چی کار می کرد ..ما ها رواینطوری بار آوردند.
هر کلامی یک بویی داره ...یک عطری داره برای همین هم می گن: " از حرفات بوی خوبی به مشام نمی رسه"؟سخن الهی هم همینه حرف خدا یک عطری داره که به دل می شینه اگه دیدی یکی داره حرف می زنه و سخنش به دل می شینه بدون که عطرش رو از طرف اون ذات داره... اگه دیدی چیزی رو به اسم خدا بهتون گفتند اما بوی خوبی ازاون استشمام نمی شه بدون که جعلیه.هرکسی و در هر مرتبه ای یه طوری از اون ذات اقدس تا ثیر می گیره:
یکی از بوی دردش ناقل امد
یکی از رنگ صافش عاقل آمد
یکی از جرع ای گردیده صادق
یکی از یک پیاله گشته عاشق
یکی دیگر فرو خورده به یکبار
خم و خمخانه و ساقی می خوار
عطر خدا هم همینه وقتی به مغز کسی وارد بشه سعدی و حافظ و فردوسی وادیسون و اینشتین و لینکلن و مارتین لوتر کینگ و مولانا ایجاد می کنه..که به قول حضرت حافظ...هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم.
کسی که خدا روبشناسه و خودش رو بشناسه فریادخواهدزد...که ما عرفناک حق معرفتک.. چون متوجه می شه که ذات باریتعالی چقدر عظیمه...به همین خاطر اونو توی ظرف کوچیک جا نمی ده ...هر کسی هم هر تجسمی از خداداشته باشه خدا عینا با همون تجسم با هاش مواجه می شه..برخی آدمای ساده لوح خیال می کنند شب اول قبر که می گن نکیر و منکر بالای سر آدم میان به زبان عربی فصیح ازش می پرسند که : من ربک؟ خدای تو کیه...و خیال می کنند بایدبگن : ربی الله... و همین...زهی حماقت! این به این معنا است که در عالم غیب هر کس با تلقی خودش از پروردگارش محشور می شه اگه پروردگارشروبا خودش مهربون ندونه خدا هم با اون همون طوری رفتار می کنه که اون می خواد... برای همین هم می گه الله اکبر...یعنی از هر چه خیال کنی خدا برتر است...همه خوبیها به نوعی بیان کننده اوست و هیچ صفتی اورا کامل بیان نمی کنه.
به همین خاطر باید دراین طرز تلقی ها دقت کرد...
ادامه دارد
Wednesday, September 03, 2008
تبريك به برندگان
سلام
يادتون هست چند وقت پيش كه بوشهر بودم يه دونه مصاحبه راديويي داشتم و توي همون مصاحبه يه مسابقه راديويي مطرح شد؟
از صدا و سيماي بوشهر تماس گرفتند و اسامي افراد برنده شده رو اعلام كردند تا جوايزشون رو بفرستم.اما سئوال چي بود و جوابش چي چي بود؟:
چون اون مصاحبه مربوط به كارآفريني بود منم تصميم گرفتم يه سئوال در خور تامل طرح كنم. براي همين هم اين سئوال رو طرح كردم:
همه پيامبران الهي با اينكه رهبران ديني بودند اما همه اونها به شغل هايي مشغول بودند و از راه حلال ارتزاق مي كردند( نه اينكه از بيت المال بخور بخور كنند يا از مواجب شرعي مردم مثل زكات و ...؟) شركت كنندگان بايستي براي ما شغل 3 تا از پيامبران رو مي گفتن تا برنده مي شدند.
.
.
. اما جواب:
حضرت ابراهيم ع: ايشان اولش مجسمه ساز بود بعد چوپان شد و بعد از اون به حرفه بازرگاني مشغول شد
حضرت مسيح ع: ايشان تا لحظه آخر به حرفه نجاري مشغول بودند.
حضرت ادريس ع: ايشان به حرفه خياطي مشغول بودند
حضرت داوود ع: به حرفه استخراج آهن و آهنگري مشغول بودند
حضرت سليمان ع: علاوه بر پادشاهي به پرورش اسب مشغول بودند.
حضرت نوح ع: به صنعت كشتي سازي و دامداري مشغول بودند.
حضرت موسي ع :به دامداري و جمع آوري گياهان دارويي مشغول بودند
حضرت هود ع: به باغداري مشغول بودند
حضرت صالح ع: به پرورش شتر مشغول بودند
حضرت لقمان (حكيم) : به تدريس هندسه و منطق و فلسفه مشغول بودند(دانشگاه آزاد داشتند- بهش آكادمي افلاطون مي گفتند- شايد ندونيد اما لقمان يا لافونتن يا همون پلاتو يا افلاطون اولين آكادمي علوم رو براه انداخت- خداوند به او پيشنهاد كرد كه از بين حكمت يا پيامبري يكي را برگزيند و او حكمت را برگزيد-او در يونان و مصر فعاليت كرد و كتاب مهم جمهوريت را نوشت- قابل توجه كساني كه نظام جمهوري را غير الهي مي دانند.)؟
حضرت محمد ص: ايشان به حرفه بازرگاني اشتغال داشتند.
.
.
.
اما اسامي برندگان:
(( مربوط به مسابقه تلاشگران ))
1- حوريه رستمي
2- عبدالحكيم شميلاوي
3- عليرضا پورغلام
4- مرواريد سعيدي
5- شهناز بغلاني
6- سيده صغري سجادي
7- آمنه ياري
8- امير حسن حسين پور
9- معصومه ياحسيني
10- زينب ماندگار
11- سفيه ابوالحسني
12- زهرا بهادري
13- غلامحسين فخر
14- ادهم طالب پور
15- وحيده حسيني
16- محمد مشايخ
17- عباس بحريني
خدا وكيلي من نمي دونم چندتاشون كارمند صدا و سيما هستند.... شما هم زياد كنجكاو نشيد ..خوبيت نداره...ما كه جايزه ها رو فرستاديم بجاي 17 نفر هم همون 20 تايي رو كه قول داده بودم فرستادم. شما هم جواب رو مي دونستين؟
يادتون هست چند وقت پيش كه بوشهر بودم يه دونه مصاحبه راديويي داشتم و توي همون مصاحبه يه مسابقه راديويي مطرح شد؟
از صدا و سيماي بوشهر تماس گرفتند و اسامي افراد برنده شده رو اعلام كردند تا جوايزشون رو بفرستم.اما سئوال چي بود و جوابش چي چي بود؟:
چون اون مصاحبه مربوط به كارآفريني بود منم تصميم گرفتم يه سئوال در خور تامل طرح كنم. براي همين هم اين سئوال رو طرح كردم:
همه پيامبران الهي با اينكه رهبران ديني بودند اما همه اونها به شغل هايي مشغول بودند و از راه حلال ارتزاق مي كردند( نه اينكه از بيت المال بخور بخور كنند يا از مواجب شرعي مردم مثل زكات و ...؟) شركت كنندگان بايستي براي ما شغل 3 تا از پيامبران رو مي گفتن تا برنده مي شدند.
.
.
. اما جواب:
حضرت ابراهيم ع: ايشان اولش مجسمه ساز بود بعد چوپان شد و بعد از اون به حرفه بازرگاني مشغول شد
حضرت مسيح ع: ايشان تا لحظه آخر به حرفه نجاري مشغول بودند.
حضرت ادريس ع: ايشان به حرفه خياطي مشغول بودند
حضرت داوود ع: به حرفه استخراج آهن و آهنگري مشغول بودند
حضرت سليمان ع: علاوه بر پادشاهي به پرورش اسب مشغول بودند.
حضرت نوح ع: به صنعت كشتي سازي و دامداري مشغول بودند.
حضرت موسي ع :به دامداري و جمع آوري گياهان دارويي مشغول بودند
حضرت هود ع: به باغداري مشغول بودند
حضرت صالح ع: به پرورش شتر مشغول بودند
حضرت لقمان (حكيم) : به تدريس هندسه و منطق و فلسفه مشغول بودند(دانشگاه آزاد داشتند- بهش آكادمي افلاطون مي گفتند- شايد ندونيد اما لقمان يا لافونتن يا همون پلاتو يا افلاطون اولين آكادمي علوم رو براه انداخت- خداوند به او پيشنهاد كرد كه از بين حكمت يا پيامبري يكي را برگزيند و او حكمت را برگزيد-او در يونان و مصر فعاليت كرد و كتاب مهم جمهوريت را نوشت- قابل توجه كساني كه نظام جمهوري را غير الهي مي دانند.)؟
حضرت محمد ص: ايشان به حرفه بازرگاني اشتغال داشتند.
.
.
.
اما اسامي برندگان:
(( مربوط به مسابقه تلاشگران ))
1- حوريه رستمي
2- عبدالحكيم شميلاوي
3- عليرضا پورغلام
4- مرواريد سعيدي
5- شهناز بغلاني
6- سيده صغري سجادي
7- آمنه ياري
8- امير حسن حسين پور
9- معصومه ياحسيني
10- زينب ماندگار
11- سفيه ابوالحسني
12- زهرا بهادري
13- غلامحسين فخر
14- ادهم طالب پور
15- وحيده حسيني
16- محمد مشايخ
17- عباس بحريني
خدا وكيلي من نمي دونم چندتاشون كارمند صدا و سيما هستند.... شما هم زياد كنجكاو نشيد ..خوبيت نداره...ما كه جايزه ها رو فرستاديم بجاي 17 نفر هم همون 20 تايي رو كه قول داده بودم فرستادم. شما هم جواب رو مي دونستين؟
Sunday, August 31, 2008
سلام به متئور
دوست ناشناس اما بسیار عزیزی که خودش رو با شناسه متئور معرفی کرده بود لطف کرده بود و کامنت زیبایی در بخش نظریات وبلاگ گذاشته بود که برای من از جهات بسیار زیادی مورد توجه بود: اول اینکه به رغم سن کم ایشون که از نوشته هاشون می شد فهمید که خیلی جوونتر از من هستند اما معلوم بود که جوان با معلومات و پر مطالعه ای هستند به همین دلیل و به خاطر احترام به سئوالات ایشون تصمیم گرفتم که نظر خودم رو درباره سئوالات ایشون بگم.
جواب به سئوال اول ایشون:
ببین دوست من حرف تمامی کتاب های آسمانی اینه که عقل خودتون رو دست کسی ندین وسعی کنید راه خودتون رو با عقل و منطق پیدا کنید هیچ کس حق نداره ادعای برتری بر معانی وحی رو داشته باشه حتی خود پیامبران...مگر نبود که خدا در قرآن به حضرت محمد می گوید به مردم بگو که من هم بشری هستم مثل شما؟ مگر نمی گوید که برتری بر سایر انسانها نداری؟قل انا بشر مثلکم..... و ...انما انت مذکر لیس علیهم به مصیطر
ببین دوست من نظر من در ارتباط با این موضوع خیلی روشنه قران کتابیه که می گه راه اینه که برین فکر کنید ..نمی گه مثل من فکر کنید یا کسی رو معرفی نمی کنه که عقلتون رو بدین دستش. اما خوب به یه عده حق بده که از خریت مردم سو استفاده کنند و خودشون رو رابط بین مردم و خدا معرفی کنند یا به نام تفسیر وحی و قرآن و تحت هزار عنوان دیگه بیان و از آب گل آلود ماهی بگیرند.این ناشی از حماقت های خود ماست که عقلمون رو برای تبیین مایحتاج زندگی و ارتباط خصوصیمون با خدا دست دیگران می دیم نه اینکه خدا همچین چیزی خواسته باشه... خدا می گه من شما را برای تفکر آفریدم
بله خداوند از همه ما هایی که آیات خدا را کفران کردیم انتقام خواهد گرفت ...ولی این آیات چیا هستند؟ اولیش عقل خودمونه...کسی که عقلش رو بده دست یکی دیگه...به هر عنوان... مستحق باز خواست هستش.و چه کسی بهتر از خدا...خدایی که بزرگه(عزی) و از همه شایسته تر هست برای قضاوت( ذو انتقام).اما آیات این خدا به حدی زیاده که به قول خودش اگه تمام درختان قلم بشن و تمام دریا ها جوهر بشند دریا ها تمام می شوند ولی آیات خدا تمام نمی شند...حالا ما که همشون رو نمی شناسیم ..به نظر شما امکان داره که برای چیزی که نمی دونیم عذاب بشیم؟ نه ...مهمترین چیز در دنیا که مقدس ترین چیز هم هست همان عقل هستش...بله خدا می گه برای مقابله با دشمنانتون مجهز بشین...اما مهمترین دشمن انسانها را معرفی کرده و اون جهل و شیطان هستش...اگه شما گشتین و در یک جای قران تعریف عدو رو جز برای شیطان پیدا کردین به من بگین تا بدونم...در قران می گوید همانا شیطان برای شما دشمن آشکار است که پدرتان را از بهشت بیرون راند...هرجا حرف جنگ بین انسانها پیش می آید خدا دستور به آرامش و صلح داده....و اذ طائفتان من المومنیین اقتتلوا فاصلحوا بین اخویکم.... اینو هم بخونین و در نظر بگیرین....شاید باورتون نشه اما در قران میی فرماید ان الاعراب اشد فی الکفر...به درستی که اعراب کافرترین مردم هستند. ایا قرانی که از پیش اعراب آمده اگر حق نبود به خود پرچمدارانش می تاخت... از نظر من قران حق است اما حقی که توسط انسانهای شیطان صفت برای برتری جویی و سلطه بر سایر انسانها به ابزار تبدیل شده دقیقا مثل همان آیه ..واعدولهم ما استطعتم من قوه.
اما درباره نظر شما: اینکه عرایض بنده رو تنها به انسانیت تعبیر می کنید... جانا تو سخن از دل ما می گویی! کل فرمایشات الهی در تورات و انجیل و قرآن همینه که "آدم" باشین...انسانیت چیست و چرا باید انسان باشیم...هر دینی داشته باشی ولی انسان نباشی به هیچ دردی نمی خوره و کافی است انسان باشی تا همه دین ها را داشته باشی...مگر نخوانده اید که پدر بزرگوار حضرت علی ع هیچ گاه به دین اسلام مشرف نشد و تنها موحد و پیرو دین حضرت ابراهیم باقی ماند...برای محمد ص زحمات بسیار کشید و همواره هم مورد احترام مسلمین و کفار هم بود... آیا او بر خطا بود؟ قطعا خیر ...خداوند خود می فرمای معیار پاکی وایمان این است که خدا را قبول داشته باشی و روز جزا را باور داشته باشی...مهمترین و پاک ترین وظایف این است که عبادتگاهی برای بقیه بسازی و شرطش را خدا همین گذاشته: انما یعمر مساجد الله من یومن بالله و الیوم الاخر...نگفته ایرانی باشه عرب باشه عجم باشه شیعه باشه سنی باشه... گفته خوب باشه...چون کسی که خدا را حاضر بدونه و روز جزا رو باور داشته باشه غیر ممکنه که به دیگران ستم کنه و رفتار غیر انسانی داشته باشه.
من یا هر کس دیگه ای که تلقی از خداوند داره می دونه که هیچ کس دیگه ای به غیر از خدا حق حاکمیت بر مردم رو نداره...در قرآن داریم: لا حکم الا لله... حکومت تنها مخصوص خداست.
اما به قول حضرت علی که در جنگ نهروان با متعصبین خوارج جنگید و فرمود " سخن حقیست که ازآن تقاضای باطل دارند" هر کسی به نام دین بر مردم حکومت کند با هر دینی زرتشت مسیح یا اسلام مجبور به حذف دگراندیشان است و این در هیچ یک ازآموزه های الهی نیست...به قول علی ع از حکومت دین تمنای باطلی در دل آنهاست که منجر به حذف دیگران می شود.
درباره سئوال سوم شما: زمانی بود که مردم برای برقراری تماس تلفنی به مراکز کاریر تلفن مراجعه می کردند و مدتها در صف می ایستادند تا بتونن تلفن کنند اونم به واسطه اپراتور....اما با پیشرفت مخابرات الان توی جیب همه یه دونه تلفن هست...اگه روزی وزیر مخابرات بگه ما دیگه اجازه تاسیس کاریر جدید نمی دیم و همه کاریر ها رو جمع می کنیم باید گفت که عصر تلفن به پایان رسیده؟
اینکه محمد ص ختم رسل بود شکی درش نیست چون مردم رو به سطحی از شعور رسوند که دیگه خودشون و عقلشون پیامبران خود باشند تا ابد...اما این به مذاق عده ای خوش نمی آید چون دکانها را تخته می کند به همین خاطر می گویند اگر شما می خواهید به خدا برسین باید از طریق یک واسطه باشد این مسئله از زمان قرون وسطی باب بود که تا ابد هم ادامه خواهد داشت.این منو شماییم که باید معنای واقعی ختم رسل یعنی ختم ارتباط خدا با بندگان از طریق واسطه را بفهمیم ..ختم رسل یعنی ارتباط بی واسطه بندگان با خدای خود.مسیر سعادت از عقل می گذرد...کلما حکم به العقل حکم به شرع
جواب به سئوال اول ایشون:
ببین دوست من حرف تمامی کتاب های آسمانی اینه که عقل خودتون رو دست کسی ندین وسعی کنید راه خودتون رو با عقل و منطق پیدا کنید هیچ کس حق نداره ادعای برتری بر معانی وحی رو داشته باشه حتی خود پیامبران...مگر نبود که خدا در قرآن به حضرت محمد می گوید به مردم بگو که من هم بشری هستم مثل شما؟ مگر نمی گوید که برتری بر سایر انسانها نداری؟قل انا بشر مثلکم..... و ...انما انت مذکر لیس علیهم به مصیطر
ببین دوست من نظر من در ارتباط با این موضوع خیلی روشنه قران کتابیه که می گه راه اینه که برین فکر کنید ..نمی گه مثل من فکر کنید یا کسی رو معرفی نمی کنه که عقلتون رو بدین دستش. اما خوب به یه عده حق بده که از خریت مردم سو استفاده کنند و خودشون رو رابط بین مردم و خدا معرفی کنند یا به نام تفسیر وحی و قرآن و تحت هزار عنوان دیگه بیان و از آب گل آلود ماهی بگیرند.این ناشی از حماقت های خود ماست که عقلمون رو برای تبیین مایحتاج زندگی و ارتباط خصوصیمون با خدا دست دیگران می دیم نه اینکه خدا همچین چیزی خواسته باشه... خدا می گه من شما را برای تفکر آفریدم
بله خداوند از همه ما هایی که آیات خدا را کفران کردیم انتقام خواهد گرفت ...ولی این آیات چیا هستند؟ اولیش عقل خودمونه...کسی که عقلش رو بده دست یکی دیگه...به هر عنوان... مستحق باز خواست هستش.و چه کسی بهتر از خدا...خدایی که بزرگه(عزی) و از همه شایسته تر هست برای قضاوت( ذو انتقام).اما آیات این خدا به حدی زیاده که به قول خودش اگه تمام درختان قلم بشن و تمام دریا ها جوهر بشند دریا ها تمام می شوند ولی آیات خدا تمام نمی شند...حالا ما که همشون رو نمی شناسیم ..به نظر شما امکان داره که برای چیزی که نمی دونیم عذاب بشیم؟ نه ...مهمترین چیز در دنیا که مقدس ترین چیز هم هست همان عقل هستش...بله خدا می گه برای مقابله با دشمنانتون مجهز بشین...اما مهمترین دشمن انسانها را معرفی کرده و اون جهل و شیطان هستش...اگه شما گشتین و در یک جای قران تعریف عدو رو جز برای شیطان پیدا کردین به من بگین تا بدونم...در قران می گوید همانا شیطان برای شما دشمن آشکار است که پدرتان را از بهشت بیرون راند...هرجا حرف جنگ بین انسانها پیش می آید خدا دستور به آرامش و صلح داده....و اذ طائفتان من المومنیین اقتتلوا فاصلحوا بین اخویکم.... اینو هم بخونین و در نظر بگیرین....شاید باورتون نشه اما در قران میی فرماید ان الاعراب اشد فی الکفر...به درستی که اعراب کافرترین مردم هستند. ایا قرانی که از پیش اعراب آمده اگر حق نبود به خود پرچمدارانش می تاخت... از نظر من قران حق است اما حقی که توسط انسانهای شیطان صفت برای برتری جویی و سلطه بر سایر انسانها به ابزار تبدیل شده دقیقا مثل همان آیه ..واعدولهم ما استطعتم من قوه.
اما درباره نظر شما: اینکه عرایض بنده رو تنها به انسانیت تعبیر می کنید... جانا تو سخن از دل ما می گویی! کل فرمایشات الهی در تورات و انجیل و قرآن همینه که "آدم" باشین...انسانیت چیست و چرا باید انسان باشیم...هر دینی داشته باشی ولی انسان نباشی به هیچ دردی نمی خوره و کافی است انسان باشی تا همه دین ها را داشته باشی...مگر نخوانده اید که پدر بزرگوار حضرت علی ع هیچ گاه به دین اسلام مشرف نشد و تنها موحد و پیرو دین حضرت ابراهیم باقی ماند...برای محمد ص زحمات بسیار کشید و همواره هم مورد احترام مسلمین و کفار هم بود... آیا او بر خطا بود؟ قطعا خیر ...خداوند خود می فرمای معیار پاکی وایمان این است که خدا را قبول داشته باشی و روز جزا را باور داشته باشی...مهمترین و پاک ترین وظایف این است که عبادتگاهی برای بقیه بسازی و شرطش را خدا همین گذاشته: انما یعمر مساجد الله من یومن بالله و الیوم الاخر...نگفته ایرانی باشه عرب باشه عجم باشه شیعه باشه سنی باشه... گفته خوب باشه...چون کسی که خدا را حاضر بدونه و روز جزا رو باور داشته باشه غیر ممکنه که به دیگران ستم کنه و رفتار غیر انسانی داشته باشه.
من یا هر کس دیگه ای که تلقی از خداوند داره می دونه که هیچ کس دیگه ای به غیر از خدا حق حاکمیت بر مردم رو نداره...در قرآن داریم: لا حکم الا لله... حکومت تنها مخصوص خداست.
اما به قول حضرت علی که در جنگ نهروان با متعصبین خوارج جنگید و فرمود " سخن حقیست که ازآن تقاضای باطل دارند" هر کسی به نام دین بر مردم حکومت کند با هر دینی زرتشت مسیح یا اسلام مجبور به حذف دگراندیشان است و این در هیچ یک ازآموزه های الهی نیست...به قول علی ع از حکومت دین تمنای باطلی در دل آنهاست که منجر به حذف دیگران می شود.
درباره سئوال سوم شما: زمانی بود که مردم برای برقراری تماس تلفنی به مراکز کاریر تلفن مراجعه می کردند و مدتها در صف می ایستادند تا بتونن تلفن کنند اونم به واسطه اپراتور....اما با پیشرفت مخابرات الان توی جیب همه یه دونه تلفن هست...اگه روزی وزیر مخابرات بگه ما دیگه اجازه تاسیس کاریر جدید نمی دیم و همه کاریر ها رو جمع می کنیم باید گفت که عصر تلفن به پایان رسیده؟
اینکه محمد ص ختم رسل بود شکی درش نیست چون مردم رو به سطحی از شعور رسوند که دیگه خودشون و عقلشون پیامبران خود باشند تا ابد...اما این به مذاق عده ای خوش نمی آید چون دکانها را تخته می کند به همین خاطر می گویند اگر شما می خواهید به خدا برسین باید از طریق یک واسطه باشد این مسئله از زمان قرون وسطی باب بود که تا ابد هم ادامه خواهد داشت.این منو شماییم که باید معنای واقعی ختم رسل یعنی ختم ارتباط خدا با بندگان از طریق واسطه را بفهمیم ..ختم رسل یعنی ارتباط بی واسطه بندگان با خدای خود.مسیر سعادت از عقل می گذرد...کلما حکم به العقل حکم به شرع
Saturday, August 30, 2008
شايد شما هم سئوال كنيد
يك نامه الكترونيكي از يكي از آشناها دريافت كرده بودم كه حيفم اومد متن اون نامه و پاسخ من به اون نامه رو براي همه نگذارم شايد سئوال همه ما باشه:؟
اول متن نامه:؟
سلام
روز وروزگارانتان خوش باد
چند روز گذشته من یه تجربه جدید پشت سر گذاشتم. تو یه کنفرانس بین المللی شرکت داشتم و با شخصیتهای جالبی آشنا شدم. یکی از تا ثیرگذارترین مقاله هایی که ارائه شد، عنوانش مسیر پارادوکس بود. پروفسور آنوین. خیلی جالب حرف می زد. با یه فضاسازی فوق العاده و مطالب خیلی بدیهی ادعایی رو اثبات کردکه اصول خیلی فکرای ما آدما رو زیر سوال می برد. بعد اون سخنرانی مدتی حس می کردم رو ابرا راه میرم. بعضی حرفاش شباهت زیادی به کابوسهای ذهن آشفته من داشت. یه روز که دفتر یادداشتمو ورق می زدم یه جمله دیدم ، تعریف جنابعالی از موجود زنده ؛ " موجود وقتی زنده است که قوانین احتمال را به هم زند..." با خودم گفتم اگه این تعریف درست باشه، سخنرانی استیو آنوین از خیلی موجودات زنده ، زنده تره. با توجه به حرفای ایشون، اطلاعات ما راجع به همین لحظه ای که الان گذشت ، اطلاعات واقعی و قابل استنادی نیست ، چون متعلق به دنیای گذشته است. دیشب وقتی بعد 10 روز میلمو چک کردم، یه ایمیل ازت دیدم. یاد وبلاگت افتادم. بعد از مدتها بش سر زدم. تسلیت و خبر فوت توش موج میزد (جالب اینکه این کنفرانس با بزرگداشت بزرگترین شخصیت معاصر کیفیت همراه بود، پرفسور جوران؛ که سال قبل خودش حضور داشت و امسال یاد و خاطراتش...) ولی خواستم بگم با توجه به صحبتهای آنوین آدمهایی که فوت می کنن، چون متعلق به دنیای گذشته ان ، نباید یادآوریشون باعث ناراحتی بشه. وقتی خوب به ایده هاش دقت می کنی یه کم می ترسی، نمی دونم اگه یه آدم عادی ، نه با توان فکری آنوین، واقعا این ایده را باور داشته باشه ، می تونه به اصول اخلاقی خاصی پایبند بمونه وآدم سالمی باشه یا نه. یا این ایده با بحث پرستش خدا سازگار هست یا نه؟
راستش توی وبلاگت جمله هایی بود که نشون دهنده یه اعتقاد خاص به وجود خدا بود. دوست داشتم بپرسم چطور. یعنی چی باعث همچین اطمینانی میشه. من هیچ وقت نتونستم مثل آدمای دیگه به وجود خدا باور داشته باشم. گه گداری توی زندگی آدم واقعا به وجودهمچین نیرویی احتیاج پیدا می کنه، ولی من توی این موقعیت ها هم به سختی می تونم حتی تو وجود خودم اون نیرو، یا به قول خودت روح خدا رو تشخیص بدم. یعنی هیچ توجیه قابل قبولی براش پیدا نمی کنم. این سوالو من از خیلی آدما دوست دارم بپرسم، ولی با اکثرشون واقعا نمی دونم چطور میشه در این مورد صحبت کرد. در مورد شما این مشکل وجود نداره، چون توی صحبت کردن آدم راحتی هستی. ولی اگه دلت خواست می تونی جواب ندی، چون منوتوی گذشته می شناختی و الان همچین چیزی واقعیت نداره. مثل اینکه شاگرد خوبی واسه آنوین بودم، نه؟؟!!
شب به خیر
اينم جواب من:
سلام
خوبي؟
خيلي خيلي خوشحالم كردي از اينكه اين بحث رو پيش كشيدي.... نمي دونم متوجه يك نكته توي نگارش وبلاگم شدي يا نه آخر هر مطلب غير خبري كه مي نويسم با يك سئوال جمله رو تمام مي كنم...مثلا: شما هم شطرنج بازي مي كنيد؟
مي دوني چرا اين روش نگارش رو انتخاب كردم؟
علتش همون تجربه جديد شماست.... سئوال باعث مي شه دانش و اطلاعات گذشته به يك تكاپو در زمان حال منجر بشه... علماي تحقيق مي گن هر پژوهشي با يك سئوال شروع مي شه و با چندين سئوال ختم مي شه ...با يك زندگي شروع مي شه و با چند زندگي ختم مي شه...اين همون رازي هستش كه دانشمندان رو جوان نگه مي داره... همون چيزي است كه اون جناب پروفسور براي شما تعريف كرده اطلاعات چنانچه متعلق به گذشته باشه از دست رفته است...اما اين چه ربطي به خدا داره؟
اول يك موضوعي رو روشن كنم: اعتقادات ما مردم جهان از دو نقطه مختلف منشا مي گيره: از جانب خودمون و از جانب خدا...متاسفانه اون قطعه اي كه از جانب خدا اومده به شدت توسط غبار بشري پوشيده شده و به اعتقاد من اين همون چيزيه كه ازش بنام تحريف دين ياد ميشه...حالا بيا بررسي كنيم قبل از اديان آسماني ما چي بوديم و الان چي هستيم...اين دوتا رو از هم تفريق كنيم تا بفهميم اصل آموزه هاي الهي چي هستد...
قبل از آموزه هاي الهي:
بشر به چند خدايي اعتقاد داشت:
خداي بزرگ يا اصلي موجودي عصبي مزاج- به شدت كينه اي- حسود -عقده اي- هوس باز -كهنه وروبه پير شدن بود
نمي مرد اما با عث مرگ و نيستي مي شد...يك سري فرزند داشت كه از هوسراني اون با ماده هاي آفريده خودش به وجود مي آمدند و اون ها هم با هوسراني با موجودات مادي ديگه صفات زشت و زيباي ديگه اي رو به وجود مي آوردند كه بعضي وقت ها موجودات ديگه مي تونستند از فرمانشون شونه خالي كنند.
حاضر شدن در پيشگاه چنين خدايي توام بود با ياس و نكبت
اسم هاي گوناگوني هم داشت:
ژوپيتر...آپولو....
بشر با همچين خدايي روبرو بود و پذيرفته بود كه محكومه...
اما آموزه هاي الهي كه اومدن ورق برگشت
خدا يكي بود....هر لحظه نو مي شد مهربان بود فقط مي توانست خلق كند و چون مهربان بود هيچ موجودي را نا بود نمي كرد ولو دشمنانش رو..انقدر عظيم بود كه چيزي نمي تونست در مقابلش تاب بياره.
نه از حسادت در وجودش خبري بود نه كينه نه هوسباز بود نه بچه داشت نه بچه كسي بود...اين خدا به آدمها نويد مي دادكه من كامل هستم و شما رو به گونه اي ساختم كه كامل بشين مثل خودم اونقدر نيكي رو دوست داشت كه مي گفت:
سه تا چيز رو داشته باشيد:
گفتار نيك- كردار نيك- پندار نيك
همه چيز در همين سه تا خلاصه مي شه.
خدا خودش رو شادي معرفي كرد چون زياد تر از هر چيز ديگه اي بود...اصلا غم يعني كمي هر چيز كمي باعث مي شه كه بخيل بشي غمگين بشي حريص بشي و اصلا هر چيز كمي به خاطر ترس از كم بودن و ترس از دست دادنش با عث مي شه كه ناراحت و غمگين بشي...
خدا اومد و گفت مرگي وجود نداره...پس غم هم نبايستي در فراق مردگان وجود داشته باشه.
اما ما به خاطر پيشينه گذشته اعتقادات بشري اومديم و لباس كهنگي رو تن خداي واقعي كرديم و يك خداي جديد ساختيم و دكانها و بازارها از اين اعتقادات بر پا كرديم كه حاصل داد و ستد با چنين خدايي جز غم و اندوه نبوديه نگاه به تقويم بنداز:
سالروز وفات...سالروز شهادت ...به روايتي....به اين روايت...به اون روايت
سري به كتب ادعيه خود ساخته بشر بزن....
ببين از اين دست جملات چقدر توش هست:
العن ( لعنت كن)- بكش - نبخش- مجازات كن- غم - اندوه--بعدش هم چنان تلقين به بشر كردند كه اگر مي خواهي به خدا برسي بايد مغموم و غم زده باشي گريه كني سيل اشك بريزي و....از اين جور مزخرفات
يكي از اسامي خدا شادي هستش
نخوانم يار را شادي كه از شادي گذشتست او
نخواهم صبر گرچه گهي هم كار مي آيد
مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد
كه كفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد
چطور ممكنه كسي بخواد به خدايي كه همش شادي هستش برسه و مدام اشك بريزه؟ بايد گفت اوني كه بهش برسي و اشك بريزي چيزي جز پليدي و پلشتي و شيطان نيست.
خداوند مثل يك چشمه جوشنده و نو نو است كه اگر كسي يك گام خيلي كوچك به سوي خدا برداره تمام وجودش اميد و شادي مي شه...مثل جادوگران فرعون كه وقتي معجزه موسي رو ديدند گفتند: ما به خدا ايمان آورديم آرزو داريم كه از خطاهاي ما در گذره و ما را ببخشه...ووقتي كه فرعون به اونها وعده انواع شادي ها رو داد اونها زير بار نرفتند و حاضر نشدند اون شادي بزرگ رو با شادي هاي كوچك عوض كنند.
يا خدا به موسي و هارون مي گه هر وقت ترسيديد و غمگين شديد بدونيد كه من با شما هستم...اين شادي را براي شما به ارمغان خواهد آورد و شاد خواهيد بود.
مگر ميشه كسي شاد باشه و حرف شادي آفرين نزنه... كسي كه شراب با خدا بودن رو بچشه مي دونه كه قطار دنيا به ته دره نميره مي دونه كه خدا از همه خطاها چشم پوشي مي كنه... مي دونه كه خدا مي گه كاري با گذشته نداشته باشين چشم هاتون رو به آينده بدوزين گذشته پيش روي شماست...اين ها رو من از خودم در نميارم: توي همون كتب آسمانيه كه بارها و بارها براي ما قل قل كردند اما با يك غبار از آموزهاي ژوپيتري.
مگر خدا نگفته:
كل يوم هو في شان؟=خدا هر لحظه تازه مي شود
انني معكما اسمع و اري؟=من با شما هستم مي بينم و مي شنوم
انني معكم= من با شما هستم
ليذهب عنكم الحزن= خدا مي خواهد كه شما غمگين نباشيد
ان امامكم عقبات= گذشته پيش روي شماست!
هو الذي جعل بينكم موده و رحمه= اوست خدايي كه بين شما دوستي مهرباني را قرار داده
والتفت الساق بالساق والي ربك يومئذ المساق=روزي كه بميريد و ساق هاي شما را بهم بچسبانند به آغوش پروردگارتان باز مي گرديد
يك نفر بياد و تمام انجيل و قران و تورات و زبور و اوستا و ...رو بياره و به من نشون بده كجا خداوند گفته گريه كنيد؟ كجا گفته غمگين باشيد؟ كجا گفته به بهانه هاي مذهبي بنشينيد و گريه كنيد؟
مگر خدا نگفته: ادخلوها بسلام آمنين؟
درون حريم امن خدا با سلام و شادي وارد شويد؟ مگر در حريم خدا غم پيدا مي شه؟
و لا تجعلوا ايمانكم دخل بينكم= ايمانتان را وسيله امرار معاش نكنيد
ببينيد چند نفر به بهانه نوحه خواني و مداحي و .... خودشان را منشا ايمان معرفي مي كنند و پول به جيب مي زنند؟ كجا اينها تعاليم الهي است ...؟
بياييم منصف باشيم...تفكرات الهي خالص با تفكرات ژوپيتري بسيار متفاوت هستند....اينجاست كه علي ع مي فرمايد روزگاري از اسلام جز پوستين وارونه اي بر جا نخواهد ماند...شما شاد هستين يا خير؟
اول متن نامه:؟
سلام
روز وروزگارانتان خوش باد
چند روز گذشته من یه تجربه جدید پشت سر گذاشتم. تو یه کنفرانس بین المللی شرکت داشتم و با شخصیتهای جالبی آشنا شدم. یکی از تا ثیرگذارترین مقاله هایی که ارائه شد، عنوانش مسیر پارادوکس بود. پروفسور آنوین. خیلی جالب حرف می زد. با یه فضاسازی فوق العاده و مطالب خیلی بدیهی ادعایی رو اثبات کردکه اصول خیلی فکرای ما آدما رو زیر سوال می برد. بعد اون سخنرانی مدتی حس می کردم رو ابرا راه میرم. بعضی حرفاش شباهت زیادی به کابوسهای ذهن آشفته من داشت. یه روز که دفتر یادداشتمو ورق می زدم یه جمله دیدم ، تعریف جنابعالی از موجود زنده ؛ " موجود وقتی زنده است که قوانین احتمال را به هم زند..." با خودم گفتم اگه این تعریف درست باشه، سخنرانی استیو آنوین از خیلی موجودات زنده ، زنده تره. با توجه به حرفای ایشون، اطلاعات ما راجع به همین لحظه ای که الان گذشت ، اطلاعات واقعی و قابل استنادی نیست ، چون متعلق به دنیای گذشته است. دیشب وقتی بعد 10 روز میلمو چک کردم، یه ایمیل ازت دیدم. یاد وبلاگت افتادم. بعد از مدتها بش سر زدم. تسلیت و خبر فوت توش موج میزد (جالب اینکه این کنفرانس با بزرگداشت بزرگترین شخصیت معاصر کیفیت همراه بود، پرفسور جوران؛ که سال قبل خودش حضور داشت و امسال یاد و خاطراتش...) ولی خواستم بگم با توجه به صحبتهای آنوین آدمهایی که فوت می کنن، چون متعلق به دنیای گذشته ان ، نباید یادآوریشون باعث ناراحتی بشه. وقتی خوب به ایده هاش دقت می کنی یه کم می ترسی، نمی دونم اگه یه آدم عادی ، نه با توان فکری آنوین، واقعا این ایده را باور داشته باشه ، می تونه به اصول اخلاقی خاصی پایبند بمونه وآدم سالمی باشه یا نه. یا این ایده با بحث پرستش خدا سازگار هست یا نه؟
راستش توی وبلاگت جمله هایی بود که نشون دهنده یه اعتقاد خاص به وجود خدا بود. دوست داشتم بپرسم چطور. یعنی چی باعث همچین اطمینانی میشه. من هیچ وقت نتونستم مثل آدمای دیگه به وجود خدا باور داشته باشم. گه گداری توی زندگی آدم واقعا به وجودهمچین نیرویی احتیاج پیدا می کنه، ولی من توی این موقعیت ها هم به سختی می تونم حتی تو وجود خودم اون نیرو، یا به قول خودت روح خدا رو تشخیص بدم. یعنی هیچ توجیه قابل قبولی براش پیدا نمی کنم. این سوالو من از خیلی آدما دوست دارم بپرسم، ولی با اکثرشون واقعا نمی دونم چطور میشه در این مورد صحبت کرد. در مورد شما این مشکل وجود نداره، چون توی صحبت کردن آدم راحتی هستی. ولی اگه دلت خواست می تونی جواب ندی، چون منوتوی گذشته می شناختی و الان همچین چیزی واقعیت نداره. مثل اینکه شاگرد خوبی واسه آنوین بودم، نه؟؟!!
شب به خیر
اينم جواب من:
سلام
خوبي؟
خيلي خيلي خوشحالم كردي از اينكه اين بحث رو پيش كشيدي.... نمي دونم متوجه يك نكته توي نگارش وبلاگم شدي يا نه آخر هر مطلب غير خبري كه مي نويسم با يك سئوال جمله رو تمام مي كنم...مثلا: شما هم شطرنج بازي مي كنيد؟
مي دوني چرا اين روش نگارش رو انتخاب كردم؟
علتش همون تجربه جديد شماست.... سئوال باعث مي شه دانش و اطلاعات گذشته به يك تكاپو در زمان حال منجر بشه... علماي تحقيق مي گن هر پژوهشي با يك سئوال شروع مي شه و با چندين سئوال ختم مي شه ...با يك زندگي شروع مي شه و با چند زندگي ختم مي شه...اين همون رازي هستش كه دانشمندان رو جوان نگه مي داره... همون چيزي است كه اون جناب پروفسور براي شما تعريف كرده اطلاعات چنانچه متعلق به گذشته باشه از دست رفته است...اما اين چه ربطي به خدا داره؟
اول يك موضوعي رو روشن كنم: اعتقادات ما مردم جهان از دو نقطه مختلف منشا مي گيره: از جانب خودمون و از جانب خدا...متاسفانه اون قطعه اي كه از جانب خدا اومده به شدت توسط غبار بشري پوشيده شده و به اعتقاد من اين همون چيزيه كه ازش بنام تحريف دين ياد ميشه...حالا بيا بررسي كنيم قبل از اديان آسماني ما چي بوديم و الان چي هستيم...اين دوتا رو از هم تفريق كنيم تا بفهميم اصل آموزه هاي الهي چي هستد...
قبل از آموزه هاي الهي:
بشر به چند خدايي اعتقاد داشت:
خداي بزرگ يا اصلي موجودي عصبي مزاج- به شدت كينه اي- حسود -عقده اي- هوس باز -كهنه وروبه پير شدن بود
نمي مرد اما با عث مرگ و نيستي مي شد...يك سري فرزند داشت كه از هوسراني اون با ماده هاي آفريده خودش به وجود مي آمدند و اون ها هم با هوسراني با موجودات مادي ديگه صفات زشت و زيباي ديگه اي رو به وجود مي آوردند كه بعضي وقت ها موجودات ديگه مي تونستند از فرمانشون شونه خالي كنند.
حاضر شدن در پيشگاه چنين خدايي توام بود با ياس و نكبت
اسم هاي گوناگوني هم داشت:
ژوپيتر...آپولو....
بشر با همچين خدايي روبرو بود و پذيرفته بود كه محكومه...
اما آموزه هاي الهي كه اومدن ورق برگشت
خدا يكي بود....هر لحظه نو مي شد مهربان بود فقط مي توانست خلق كند و چون مهربان بود هيچ موجودي را نا بود نمي كرد ولو دشمنانش رو..انقدر عظيم بود كه چيزي نمي تونست در مقابلش تاب بياره.
نه از حسادت در وجودش خبري بود نه كينه نه هوسباز بود نه بچه داشت نه بچه كسي بود...اين خدا به آدمها نويد مي دادكه من كامل هستم و شما رو به گونه اي ساختم كه كامل بشين مثل خودم اونقدر نيكي رو دوست داشت كه مي گفت:
سه تا چيز رو داشته باشيد:
گفتار نيك- كردار نيك- پندار نيك
همه چيز در همين سه تا خلاصه مي شه.
خدا خودش رو شادي معرفي كرد چون زياد تر از هر چيز ديگه اي بود...اصلا غم يعني كمي هر چيز كمي باعث مي شه كه بخيل بشي غمگين بشي حريص بشي و اصلا هر چيز كمي به خاطر ترس از كم بودن و ترس از دست دادنش با عث مي شه كه ناراحت و غمگين بشي...
خدا اومد و گفت مرگي وجود نداره...پس غم هم نبايستي در فراق مردگان وجود داشته باشه.
اما ما به خاطر پيشينه گذشته اعتقادات بشري اومديم و لباس كهنگي رو تن خداي واقعي كرديم و يك خداي جديد ساختيم و دكانها و بازارها از اين اعتقادات بر پا كرديم كه حاصل داد و ستد با چنين خدايي جز غم و اندوه نبوديه نگاه به تقويم بنداز:
سالروز وفات...سالروز شهادت ...به روايتي....به اين روايت...به اون روايت
سري به كتب ادعيه خود ساخته بشر بزن....
ببين از اين دست جملات چقدر توش هست:
العن ( لعنت كن)- بكش - نبخش- مجازات كن- غم - اندوه--بعدش هم چنان تلقين به بشر كردند كه اگر مي خواهي به خدا برسي بايد مغموم و غم زده باشي گريه كني سيل اشك بريزي و....از اين جور مزخرفات
يكي از اسامي خدا شادي هستش
نخوانم يار را شادي كه از شادي گذشتست او
نخواهم صبر گرچه گهي هم كار مي آيد
مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد
كه كفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد
چطور ممكنه كسي بخواد به خدايي كه همش شادي هستش برسه و مدام اشك بريزه؟ بايد گفت اوني كه بهش برسي و اشك بريزي چيزي جز پليدي و پلشتي و شيطان نيست.
خداوند مثل يك چشمه جوشنده و نو نو است كه اگر كسي يك گام خيلي كوچك به سوي خدا برداره تمام وجودش اميد و شادي مي شه...مثل جادوگران فرعون كه وقتي معجزه موسي رو ديدند گفتند: ما به خدا ايمان آورديم آرزو داريم كه از خطاهاي ما در گذره و ما را ببخشه...ووقتي كه فرعون به اونها وعده انواع شادي ها رو داد اونها زير بار نرفتند و حاضر نشدند اون شادي بزرگ رو با شادي هاي كوچك عوض كنند.
يا خدا به موسي و هارون مي گه هر وقت ترسيديد و غمگين شديد بدونيد كه من با شما هستم...اين شادي را براي شما به ارمغان خواهد آورد و شاد خواهيد بود.
مگر ميشه كسي شاد باشه و حرف شادي آفرين نزنه... كسي كه شراب با خدا بودن رو بچشه مي دونه كه قطار دنيا به ته دره نميره مي دونه كه خدا از همه خطاها چشم پوشي مي كنه... مي دونه كه خدا مي گه كاري با گذشته نداشته باشين چشم هاتون رو به آينده بدوزين گذشته پيش روي شماست...اين ها رو من از خودم در نميارم: توي همون كتب آسمانيه كه بارها و بارها براي ما قل قل كردند اما با يك غبار از آموزهاي ژوپيتري.
مگر خدا نگفته:
كل يوم هو في شان؟=خدا هر لحظه تازه مي شود
انني معكما اسمع و اري؟=من با شما هستم مي بينم و مي شنوم
انني معكم= من با شما هستم
ليذهب عنكم الحزن= خدا مي خواهد كه شما غمگين نباشيد
ان امامكم عقبات= گذشته پيش روي شماست!
هو الذي جعل بينكم موده و رحمه= اوست خدايي كه بين شما دوستي مهرباني را قرار داده
والتفت الساق بالساق والي ربك يومئذ المساق=روزي كه بميريد و ساق هاي شما را بهم بچسبانند به آغوش پروردگارتان باز مي گرديد
يك نفر بياد و تمام انجيل و قران و تورات و زبور و اوستا و ...رو بياره و به من نشون بده كجا خداوند گفته گريه كنيد؟ كجا گفته غمگين باشيد؟ كجا گفته به بهانه هاي مذهبي بنشينيد و گريه كنيد؟
مگر خدا نگفته: ادخلوها بسلام آمنين؟
درون حريم امن خدا با سلام و شادي وارد شويد؟ مگر در حريم خدا غم پيدا مي شه؟
و لا تجعلوا ايمانكم دخل بينكم= ايمانتان را وسيله امرار معاش نكنيد
ببينيد چند نفر به بهانه نوحه خواني و مداحي و .... خودشان را منشا ايمان معرفي مي كنند و پول به جيب مي زنند؟ كجا اينها تعاليم الهي است ...؟
بياييم منصف باشيم...تفكرات الهي خالص با تفكرات ژوپيتري بسيار متفاوت هستند....اينجاست كه علي ع مي فرمايد روزگاري از اسلام جز پوستين وارونه اي بر جا نخواهد ماند...شما شاد هستين يا خير؟
Subscribe to:
Posts (Atom)