Wednesday, September 24, 2008

یافت شبی چون سحر آراسته...خواسته های به دعا خواسته

سلام
اول عذر می خوام برای اینکه چند وقت نبودم دلایل متعددی داره از جمله اینکه یه مدت مریض بودم که علتش هم خستگی اسباب کشی بود ..دور از جون شما پیرم در اومد! بعدش هم ماجرای دندون عقل و...می دونید که...از این حرفها...اما باید از دوستای خوبم رحمان و آیدین عزیز که توی اسباب کشی در تهران و روح اله و امیر عزیز هم در اصفهان خیلی به من کمک کردند تشکر ویژه ویژه ویژه بکنم. آقایون مرسی ایشالاه توی عروسیتون جبران کنم...وبرای امیر جون هم ایشالله توی عروسی سالار جبران کنم یا ابا سالار!
زود برم سر اصل مطلب ...این چند وقته بحث های داغی توی وبلاگ راه افتاد که ایمییل های زیادی از طرف دوستان دریافت کردم البته به لحاظ اینکه اکثرا مسائل نظری اعتقادی دوستان و در قالب ایمیل های بسیار بلند مطرح شده بود و واقعا دوستان حرف های خیلی خصوصی اعتقادیشون رو زده بودند از درج همه اونها در این پست یا پست های بعدی معذورم اما سعی می کنم اشتراک و سئوال عمومی همه اونها رو جواب بدم...البته یه نکته رو روشن کنم...من نه ملا هستم نه کشیش نه خاخام نه موبد و نه کاهن....من یه آدم هستم مثل همه شماها ..خیلی عادی و معمولی والبته با راه و روش فکر کردن خاص خودم توی زندگی... امیدوارم از طرز فکرم بعضی ها از کوره در نرن یا مثل یکی از دوستان نگن خرافاتی...یا خشکه مذهب یا بی دین وایمون یا ...منتها من جرات نوشتن یه حرفهایی رو به خودم می دم که نگفتن اونها یه رسم شده و چی بهش می گن..تابو شدن..من آدم سنتی نیستم و معیار های خودم رو توی زندگی دارم حرفم رو هم می زنم...از بحث هم استقبال می کنم اگه یه جایی هم بفهمم که تا حالا بر خطا بودم اصلا تعصب خشک و کور ندارم ...خیلی سریع خودم رو تصحیح می کنم. همیشه یه داستان از مثنوی مولانا رو به یاد دارم:
می گن مرد کشاورزی شب هنگام از مزرعه اش وارد کلبه اش شد و توی نور چراغ پی سوزش متوجه مار عظیمی شد که وسط خونه اون چنبره زده ...فریاد زد و همسایه هاش رو به کمک طلبید که ای وای مار مار اژدها مار ...مردم هم اومدند و خانه رو محاصره کردند و آتش درست کردند و مشعل آوردند و در نور مشعل دیدند که اون چیزی که وسط اتاقه یه طناب ضخیمه که از سقف افتاده و اصلا مار نیست...! همسایه ها با خنده و شوخی مرد کشاورز قصه ما رو تا دم در خونه اش بدرقه کردند و رفتند...اما مرد کشاورز باز هم می ترسید که نکنه یه چراغ دیگه ای هم باشه که اگه اون چراغ بیاد بفهمیم که این طناب هم نیست و شاید یه چیز خطرناک دیگه یا یه آژدها باشه؟ ....
مولوی با این داستان نتیجه می گیره که برداشت های ما از جهان پیرامونمون بسته به تفکراتیه که باهاشون روبرو می شیم اولا اصلا از در معرض تفکرات دیگران قرار گرفتن نباید ترسید وباید دید نتیجه هر دیدگاه و تفکری چیه آیا جهان بینی ما رو تحت تاثیر قرار می ده یا خیر آیا نتایج اون سودمنده یا خیر...؟
اما غرض از این صحبت ها اینه که من پاسخ هایی رو که میدم برای این نیست که بگم خواننده های وبلاگ من هم بیان و مثل من فکر کنند...نه ! من در مقابل سئوالات دوستان نظر خودم رو می گم فقط همین.... برام مهم نیست که رد بشند یا مقبول نظر دیگران واقع بشند...من این طوری فکر می کنم..خوب یا بد... پاشم می ایستم اما اگه یه روز با یه نظریه روبرو بشم که زیبا تر باشه قطعا برای آدم شدن به سمتش حرکت می کنم مثل مولا نا : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...کز دیو ودد ملولم وانسانم آرزوست.....گفتند یافت می نشود جسته ایم ما...گفت آری لیک آنکه یافت می نشود...آنم آرزوست.
سئوال اول: یکی از عزیزان جمله ای از نیچه رو برای من نوشته بود که نیچه گفته : از خدا فقط سایه ای مونده ..خدا خیلی وقته که مرده فقط تشیع جنازه اون رو به عقب انداختند... و خواستند که من نظرم رو بگم:
باشه ..این پاسخ منه: خیلی وقت پیشا یکی از دوستان من که رشته نمایش بود به من گفت : علی این رشته ما به چه دردی می خوره ...؟ به خدا خسته شدم...! برد مالی نداره...! من در جوابش گفتم : می دونی چرا تلسکوپ هابل ساخته شده؟ می دونی چرا رشته های نجوم و فیزیک ستارگان با هزینه های تحقیقاتی سرسام آور توی معتبر ترین دانشگاه ها ی دنیا پیگیری می شه؟ گفت نه...نجوم هم مثل رشته ما بیخوده... گفتم: نه اشتباهت همین جاست! برای تبیین جهان لازمه که ما ماده رو خوب بشناسیم تا بدونیم کجا اییم و به کجا میریم...اما این امر مسلزم صرف انرژی بالا و آزمایشگاه های ذرات بنیادین بزرگه( مشابه همین آزمایشگاه ذرات سرن که جدیدا راه افتاده)اما میدان های جاذبه بزرگ...اجرام بزرگ و شتابدهنده های بزرگ رو طبیعت برای ما فراهم کرده هر ستاره هر کهکشان هر سیاهچاله هر کوازار همون آزمایشگاه ماست فقط باید بهش نگاه کرد و نتایج رو یادداشت کرد در اونها اتفاقاتی میوفته که با صرف هزاران میلیارد دلار هزینه و صرف ملیاردها ساعت وقت و جرم نمیشه به اونها دست یافت و شما فقط لازم داری که از لای چند تا عدسی یا آنتن به اونها نگاه کنی...رشته نمایش و تئاتر هم دقیقا همینه!
به نظرت قیمت یه زندگی چقدره؟ ارزش یه عمر چقدره؟ اگه ما بخواهیم خودمون همه چیز رو تجربه کنیم عمر محدودمون برای رسیدن به همه نتایج کافی نیست...چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم خست بده... چقدر عمر باید صرف کنیم که بفهمیم خیانت عاقبتش به خودمون بر می گرده؟ چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم ربا خوردن آخرش چیه؟ وتازه گیریم که فهمیدیم وقتی که نتونی دیگه راهت رو اصلاح کنی ..اون یه فاجعه است..اما! با یک ساعت نمایش " خسیس " اثر مولیر شما می فهمی که خست هیچ چیز خوبی نیست! با دیدن "مکبث" شکسپیر می فهمی که خیانت و وسوسه قدرت تباه کننده است...و هر نمایش نامه و نمایش باز آفرینی یک زندگیه که اگه بخواهی خودت تجربه اش کنی تاوان سنگینی داره ...تا حال نمایش نامه " ربا خوار" انتوان چخوف رو خوندین؟ بعدش می فهمی که ربا اثرش چیه و چقدر بده...لازم نیست خودت تجربه کنی. یه بار موقع دیدن یه نمایش یه احمق تمام عیار کنار من نشسته بود ..نمایش تلفیقی از لیلی و مجنون نظامی با واقعه کربلا بود...و من بی اختیار اشک هام جاری بود اون طرف به من گفت: موقع دیدن نمایش احساسات خودت رو کنترل کن! چند تا عشق باید لگد مال بشه و چند تا واقعه کربلا باید اتفاق بیفته تا ما بفهمیم گناهی مثل پنهان کردن احساس وجود نداره...ببینید آدمها کجا خطا می کنند!....وقتی یه نمایشنامه نوشته می شه نویسنده در فکرش داستانی رو مجسم میکنه وبا لب هاش و قلمش و فکرش به اون شکل می ده و بعد عناصر مادی صحنه به اون نمایش جان می دهند و اون رو اجرا می کنند. کل هستی یک نمایش بزرگه! نمایشنامه اون رو خداوند نوشته و عناصر مادی جهان دارند طبق اون نمایش نامه بازی می کنند. اینکه من و شما هستیم ...زندگی می کنیم و برای امروز و فردا و هر لحظه تصمیمی می گیریم برای اینه که اون زنده است ...خدا زنده تر از هر زنده ای وجود داره و جهان رو تدبیر می کنه ..اما منظورم جبر نیستش یا اختیار صرف! بگذارید با یک مثال روشن کنم: (وقتی شما با کاسپاروف شطرنج بازی می کنید اون تا آخر بازی شما رو تا لحظه ماتی با همون چند حرکت اول می دونه و شما و اون فقط بازی می کنید و در نهایت اون اتفاقی میوفته که اون می دونست..اما شما در تکون دادن مهره ها کاملا مختار بودین..این نه اختیار شما رو نفی می کنه و درک کاسپاروف از واریانت های بازی رو نفی می کنه! جهان هم همین طوره).به همین دلیه که من با نظر نیچه اصلا موافق نیستم...
من از هاوکینگ نوشته بودم و دوستی پرسیده بود که دانش فیزیک داره به معادله جهانی دست پیدا می کنه...معادله ای که تمامی اتفاقات خلقت رو با جاگذاری درون پارامتر هاش بشه توجیه و تفسیر و پیشگویی کرد! این مسئله منافی خداوند نیست؟ این مسئله جهان رو از وجود خدا بی نیاز نمی کنه؟ به اعتقاد من ممکنه که فیزیک کوانتوم به چنین چیزی خیلی نزدیک بشه اما هیچ وقت به چنین چیزی دست پیدا نخواهیم کرد. چرا که این ذهن ماست که به جهان نظم میده و برای اون معادلاتی تقریبی برقرار می کنه تا اون رو توجیه کنه... خداوند هیچ قانونی رو در جهان نگذاشته بلکه پدیده ها رو با هم ارتباط داده و زیبایی این ارتباط رو " ما" به معادلات تبدیل کردیم.دلیل من هم اینه: از دید من خداوند موجودی است که هیچ محدودیتی نداره. پس وجود یک معادله یعنی اون رو محدود کنیم که امور رو از طریق اون معادله انجام بده یا تدبیر کنه در حالیکه خدا برای تدبیر جهان نه به معادله نیوتن نیاز داره و نه به معادلات لاپلاس و نسبیت...و این همون دلیلیه که هر معادله و نظریه فیزیکی ما تا یه جایی کارگر میوفته و یک جایی جوابگو نیست. مثل معادله پلانک که برای بالا و پایین اسپکتروم به یک جور قابل طرح نیست. نمی خوام وارد بحث فیزیک بشم چون توی مقالات خودم توی مجلات اطلاعات علمی به کرات درباره اونها بحث کردم. که می تونید برین مطالعه کنید.
دوست دیگه ای پرسیده بودند: آیا تنها با نسانیت می شه به راه رستگاری رسید؟ یعنی آدم به الزامات یک دین خاص مثلا اسلام – مسیحیت یا یهودیت مثل مناسک دینی پایبند نباشه و رستگار هم بشه؟
از این طرز سئوال این دوستمون که در نوشته هاش همیشه سعی می کرد نشون بده که اصلا اعتقادات سنتی نداره و خیلی آزاد فکر می کنه...متوجه شدم که بر عکس دارای اعتقادات نهفته کاملا سنتی هستش!
پاسخ من به این دوست بسیار عزیز" یک آشنا" اینه: ببین دوست من اول بیا با هم تعریف کنیم که رستگاری یعنی چی؟ از یه متدین مذهبی سنتی بپرسی می گه: بعد از مرگت بری بهشت... جهنم نری... از حوری های بهشتی و نهر عسل و نهر شراب و...غیره بچشی و.... حالا می خوام ازت بپرسم اگه منظورت از رستگاری این تعاریف هستش که توی نقشه این گنج مطابق تعریف راه خودش رو گنجوندند...نمی تونی بگی رستگاری اینه ولی راهش چیز دیگه ایه! متوجه منظورم می شی؟ منظورم اینه که خودت باید اول رستگاری رو تعریف کنی بعد راهش رو خودت پیدا می کنی....و می ری به طرفش...مناسکش رو هم با آداب تمام و عاشقانه انجام می دی...این بحث هم مال حالا نیستش از زمانهای دور مطرح بوده ...منتها چون خیلی از مردم حال و حوصله فکر کردن درباره رستگاری رو ندارند واسه یه این دسته که خدا در قرآن اونها رو " مرجون لامر لله" نامبرده اومده گفته بهشت این طوریه اون طوریه جهنم این طوریه اون طوریه...باید نماز و روزه و حج وزکات و خمس و...اینها رو بدی...حالا به نظرت باید به اندازه یک چهلم مالت یا یک پنجم سود سالیانه ات به فقرا کمک کنی اگه این کار رو کردی به وظیفه ات کامل عمل کردی ...؟ اگه 17 رکعت نماز خوندی تویه یه روز یا 30 روز روزه گرفتی و حج رفتی دیگه خیلی کارت درسته؟ می خواهی بری بهشت؟ مگه پدر مان " آدم " تویه بهشت نبود ...چه تحفه ای بود؟
مگه حافظ نمی گه:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت .........نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم!
عزیز من پدر ما " آدم" قمار باز بزرگی بود که بهشت رو به تجربه کردن جهان وکسب آگاهی در قمار با خدا باخت...چرا ما باید حسابگر بشیم؟ به قول مولا نا ما " مقامر زاده ایم" یعنی فرزندان بزرگترین قمارباز جهان! حضرت آدم ابوالبشر...کسی که هیچ چیز نداشت پای قمار- اون هم چه قماری!- نشست و همین دلیریش بود که اون رو محبوب خدا کرده بود همین دلیری بود که ابراهیم سر قمارش به خدا جانش رو می باخت و وقتی توی منجنیق گذاشتنش تا به داخل آتش پرتابش کنند و جبرییل ازش خواست تا از خدا بخواهد که نجاتش بده.... گفت: اون خدایی که من می شناسم خودش از حال و روز من خبر داره من لازم نیست ازش چیزی بخوام... و اینجا بود که خدا از توجیهاتی که بشر اسم قانون بهشون داده تبعیت نمی کنه و ما اسم معجزه روش می گذاریم و آتش گلستان می شه.
تویه مجلس وعظ و خطابه یه خانم تیز هوشی به واعظ گفت : حاج آقا مگه شما نمی گی بهشت وسعتش بی نهایته؟
حاج آقا گفت: چرا ...خداوند می گه! خانمه گفت وقتی که بهشت بی نهایت باشه یعنی در قیامت همه جا بهشته پس جایی برای جهنم نیست ..چون اگه جایی جهنم باشه یعنی بهشت اونجا باید تموم شده باشه که این با تعریف بی نهایت بودن بهشت منافات خواهد داشت....! شما بودین به استدلال محکم این خانوم چی می گفتی؟ تنها توجیهی که می شه آورد اینه که جهنم مرتبه پایینتری از همون بهشته...این برای اینه که کلاه شرعی ماجرا جور بشه و گرنه به قول شخصیت اصلی فیلم" کنستانتین" ( که من اون رو قریب به 23 بار تا حالا نگاه کردم) بهشت و دوزخ جای خاصی نیست! در پس همین در و دیوار اطراف ماست! در یک اتاق ممکنه یک نفر درون بهشت باشه و همون کسی که کنارت نشسته درون جهنم ...بهشت و جهنم در پس اعمال و تفکرات ماست در پس همین دیوارهاست!
از نظر من رستگاری یعنی هنگام گذر از ماده و بازگشت به نزد خدا حس کنی که با خدا قرابت داری ... هرچه قرابتت بیشتر لذتت بیشتر ! هرچه قرابتت کمتر لذتت کمتر... واین نیازی به حوری و نهر عسل و ...نداره که یکی مثل شداد بیاد و برای خودش توی دنیا بهشت راه بندازه.....حالا یکی بیاد به من بگه حوری های بهشتی شبیه مدونا هستند یا آنجلینا جولی؟ واقعا عظمت خدا اینطوری باید در حد تجارب روزانه بشر پایین اورده بشه ؟ حیف خدایی به این مهربانی نیست که بخواهیم با این تفاسیر خرابش کنیم؟
دوست من " رستگاری " خودت رو برای خودت تعریف کن تا بتونی به سمتش حرکت کنی ...اگه اجازه بدی تا دیگران برات تعریف از رستگاری ارائه بدن پس نا خواسته به اونها اجازه دادی تا راه رستگاری رو برات تصویر کنند.
یه ضرب المثل فرانسوی هست که می گه: " هر وقت همه چیز رو دونستی ...همه رو می بخشی" خدایی که همه چیز رو می دونه هم همه رو می بخشه! این کلام خداست: چه کنم با مشتی خاک جز اینکه ببخشایم!
باز هم می گم خیلی فرق هست بین آموزه های ژوپیتری با آموزه های الهی...هر چیزی که رنگ تعلق بگیره ژوپیتریه و هر چیز آدمی رو از تعلق آزاد کنه الهیه!
معنی لا اله الا الله هم همینه: به قول حافظ:
زیر بارند درختان که تعلق دارند....ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
حتی به خودت هم اگه فکر کنی و در تعلق تن باشی آزاد نیستی! گرسنگی ...تشنگی...همه باعث می شه تو یاد خودت بیفتی و این باعث می شه آزاد نباشی.
حتی به نظر من سر حروف مقطعه قرآن هم همینه شکل و ترتیب خاص حروف قادر به محدود کردن خدا نیستند او با آوردن این حروف گفته که من می تونم به میل خودم هم حروف رو کنار هم بچینم ...این که شما انسانها ازش سر در نمیارین مال اسارت شما در چارچوب کلمات هستش! اینجاست که می فهمی اگه خدا با کلمات با ما حرف زده برای این بوده که ما ینطور محدود بودیم... اما می تونیم نباشیم... شما محدود هستین؟

2 comments:

Anonymous said...

2bare salam
khoshhalam ke salem va sarehal 2bare bargashTd.
1-man entezar nadaram shoma be soalaE az in dast javabe ghatE beDd chon be khatere mahduDate zaTe bashar dar 2nyaye maddi, in kar gheir momkene. Hadafe man na gereftane javab balke ashnaE ba tarze fekre The Ali Sanei hast. Agar javab nadid aslan narahat nemisham chon in soala kamelan kofr-amiz hastand.
2- aval in ayeha ro bekhunid: Ale-emran 85, Toube 5, Toube 29. Zaheran khoda faghat dine eslam ro ba hameie ghavaninesh, shamele haj,namaz,zakat,ruze,khoms,ghesas,… ghabul dare. Man rabte ba’zi az in ghanuna ro ba ensanyate mahz motevajeh nemisham.
3-sureye Ra’ad ayeye 2 va 13. Ba tavajoh be inke qoran gharare ketaB baraye hameie bashariat az jomle ensane gharne 21 va gharne 51 bashe. Chera taBraye elmi un inghadr mobtaDe? Nagu baraye ensane un zaman bude chon intor nist. Az in mesala dar morede jazebe, haft aseman va zamin,baadhaie leghah dahande,shire gav, notfeie ensan,… ziad mishe zad. Ya inke agar gharare behesht va jahannam ro tosif konim, aya ba in tosife fe’li (nahre asal, sayeye derakht, angur,…) behesht cheghadr baraye ensane HATTA KAMELAN AMMIE gharne 21(che berese be yeki ke mese shoma qorbe elahi hadafeshe) jazzabe? Mage majbur bud khob asan tosif nemikard,ya migoft in tosifa faghat vaseie adamaie alane, takid mikonam nagu in vaseie kasie ke hamino mikhad, chon ina Dge taghriban vase hishki jazabiate chandani nadaran. Don’t you think that a 2nd or 3rd edition of qoran is needed?
4-shoma be onvane ye mohandese bargh ba mafhume “Redundancy” dar signal-ha bayad ashna bashi. Be nazret in ketab cheghadr redundancy dare?

Seyed Babak Sadjadi said...

Damet garm. Hamishe har vagh ba to bahs kardam (albateh agar beshe goft bahs chon man bayan zaeefi daram va maamolan az bahs farari boodam)garche dar zaher hich vaght be yek natije vahed(dar mored in masael) naresidim vali hamishe fekr mikardam(taghriban motmaen boodam) ke to adam lamazhab be on mani ke khodet midoni nisti. Alan vaghean hal kardam. In modat kheili to khodam boodam va az gereftarihaye ke dashtam hesabi asabi, be fekr oftadam ye kam sarbesaret bezaram. Skype ro check kardam bebinam be shokhiay man che javabi dadi ke adress e webloget o didam. Goftam way ke harchi az dahanesh dar omade hajviat baremon karde to ham ke dahanet chak nadare(be ghoul khodet!). amma ye chizi kheili bahaltar az oni ke fekr mikardam didam. emrooz aslan delam mikhast sarbesaret bezaram hata zang ham zadam ama alan vaghean hal kardam. tamam e posthatam khondam. harfat hame baraye man(az did e khodam) ghabel taayeede. Ama ye chizaye man khodam be shedat behesh eteghad peyda kardam. delam mikhad nazareto bedonam. man yek asli ro paziroftam onam ine ke faghat zat e khoda binahayate va vaghti pay makhlogh va gheir khoda dar mion bashe hatman had o andaze ham vojod dare. vaghti gheydha kemel bardashte beshe faghat khoda ro dark mikonim na chize digeh hata khodemon ro hata be andaze HADAGHAL NAZER MOMKEN GHEIR AZ KHODA. hamon mesra maroof "resad adami be jaie ke be joz khoda nabinad" yani hata khodesho. harfam ine ke ma che dar in donya che donyay e dige ba mahdodiathai tarafim ke onha ro be tadrij mishekanim. akhherat jaie ke in mahdodiatha fogholade kam mishe ama mahv nemishe. mahv mahdodiat mahv khelghaate va zibaie kar e khoda benazar e man hamin harekat dadan mahdodtarin mojod e khelghat yani moshti phosphor charbi va mavad e shimiai e dege(maghz) be samt rafe kamel tamam e mahdodiatha va mahv shodan dar khalegh. be nazare man chon mahiat e khelghat dar mahdodiate, pas tafavot ham hast. va tafavot bein adamha ham hast. mikham begam ensan e beheshti va ensane jahannami vojod dare (garche melak e on zavaher e din nist va melak haghighi nazd khodast) beheshti ghargh e shadi mishe va jahannami asir o zalil e azab amma elat e azab va shadi o soror door oftadan ya nazdik shodan be hadafemone. be ma ekhtiar dadan dar ein hali ke zaheran hich ekhtiari nadarim. be nazar e man ma faghat dar mored e yek chiz ekhtiar darim onam ine ke taraf e khoda berim ya gheir khoda. sheklesh dar zaher mohem nist haghighatesh mohemme. Man yaghin daram behtarin rah shekastan e mahdodiathai ke ma ro az Allah door mikone faghat va faghat fekr kardan ba hamon andaze aghlie ke khoda behemon dadeh. Che basa adamhaie ke kheili be nazare ma kheng bian vali ba hamon fekr badjori mahdidiatashono shekaste bashan. delam mikhad dar moredesh bishtar harf bezani va nazareto begi. Ta hala dar morede osole ke ghabol daram chiz e ziadi nagofte bodam dar morede onaham vaght kardi benal! kheili harf hast ke nemishe inja nevesht. damet garm. Ama akharesh, hamonjori ke khodet doost dari akhersho ba ye soale moshakhas tamom mikonam (2X1 soal). Az bein bordan mahdodiathay vojode ma be ohdeye khod e ma hast, ya na be ma rabti nadare? Dar sorate javab e mosbat be soal ghabli Agar azab e jahannam ro mahdodiat bedonim va soror e behesht ro adam e mahdodiat bazam be nazaret bein beheshti va jahanami va kolan adama tafavoti nist?