Sunday, December 23, 2007

فراموشی کدو...... بسیار خطرناک

بازهم در معادلات بین المللی ما کدو را ندیدیم و با تحویل شتابزده سوخت نیروگاه اتمی بوشهر یکبار دیگر در منگنه قرار گرفتیم .موضوعی که هرچه رشتند را پنبه کرد.در وضعیت کنونی کدوهای متعددی وجود دارند که باید دیده شوند تورم وام خارجی و صندوق ذخیره ارزی یکی از انها هستند.....خوب یادم هست وقتی که اقتصاد هنوز این وضع رو نداشت و من خیلی شنگول بودم پنجاه و هفت تا اقتصاد دان به رییس جمهور نامه نوشتندکه داری خیط می کاری یکی از اونها دکتر فرشاد مومنی بود که من یادمه توی دومین همایش توسعه دانایی محور استان بوشهر جلوی من نشسته بودند و بعد از سخنرانی ایشون من با ایشون گرم صحبت شدم و یک شعر از فردوسی را به ایشون هدیه دادم که بسیار مورد توجه ایشون بود چند وقت قبل هم دوست خوبم حمید این شعر رااز من خواسته بود و گفته بود خیلی خوبه این شعر رو بگذارم توی وبلاگ:
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
زیان کسان و همی سود خویش
بجویند و دین اندر ارند پیش
فردوسی
این شعر پیش بینی دقیقی از اوضاع الان ماست.نظر شما چیه؟

Friday, December 07, 2007

معجزه ژنتیک ....و...بردیای دروغین....شایدم راستکی

من برای این پست هیچ چی نمی نویسم اصلا حرفم نمیاد.... خودتون هرچی میخواین بنویسین... اما داستان سلطان و شبان یا ماجرای بردیای دروغین رو یه بار توی ذهنتون دوره کنید . براتون خوبه....

Thursday, December 06, 2007

مزایای استفاده از دوربین....ببخشید ....خانمها

امسال زمستان با سرد تر شدن هوا مردم به سراغ لباسهای زمستونی رفتند یعنی از قبل پوشیده تر شدند. تا اونجا که همون حدود مجازبیرون بودن اندام که خدا و پیغمبر گفتند رفت زیر پوشش جوراب و چکمه و بوت و نیم بوت . اما از اینجا که مدل های لباس امسال زیبا بود و کما فی السابق مخالفت با زیبایی اصل بود و نه دستور خدا و پیغمبر! در طرح زمستانی امنیت اجتماعی گفتند هرکی بوت پاش کنه دخلش اومده.

جدیدا که اصول دیپلماتیک رفت هوا..... و از اون جدیدتر اینکه سازمان های جاسوسی چقدر راستگو و مطلع شدن....

و این روزها مصادف با 16 اذر روز دانشجو هست که خواهیم داشت:

Tuesday, November 06, 2007

حماقت های یک رییس جمهور


توافق خائنانه جدید بین ایران و روسیه با سکوت خبری صدا و سیما همراه بود و در عوض حول این مانور می کردند که ولادیمیر پوتین علی رغم تهدید به ترور به ایران آمده و مشت محکمی به دهان استکبار زده ! و در عین حال رسانه های روسی این سفر پوتین را موفق ترین سفر او می دانستند که البته حق داشتند. زیرا در سایه حماقت دولتمردان ایران توافق نامه ای را به ایران تحمیل کردند که ننگین تر از معاهده ترکمانچای و گلستان بود. اما داستان از چه قرار بود؟


همانطور که در نقشه دیده می شود خط قرمز محدوده آبهای ایران پیش از این توافق و محدوده میدانهای نفتی و گاز نیز با لکه های تیره بر روی نقشه مشخص شده است. خط سیاه رنگ نیز محدوده آبهای ایران پس از این توافق است . همانطور که مشاهده می کنید فروختن این منابع نفتی در هنگامی که قیمت هر بشکه نفت به حدود 100 دلار رسیده چه مفهومی به غیر از خیانت دارد؟
ایران با واگذاری این منابع به آذربایجان می خواست دل روسیه را بدست آورد و در عوض روسیه از ایران حمایت های سیاسی به عمل آورد و در مقابل شورای امنیت از حقوق هسته ای! ما دفاع کند. غافل از اینکه روسیه در معامله ای پنهانی ایران را به آمریکا فروخته بود

و در عوض گرجستان و کوزوو را در اختیار گرفته بود . بلافاصله پس از بازگشت پوتین به روسیه بانک ملی و سایر بانک های ایرانی در مسکو مورد تحریم واقع شدند ودارایی های آنها بلوکه شد. در اقدامی ننگین آمریکا با فروختن میخاییل ساکاشویلی رییس جمهور گرجستان که جزو طیف طرفدار غرب در قفقاز بود به روسها :هواداران روسیه را به جان او انداخت و تا چند روز دیگر شاهد سقوط او خواهیم بود و یک دولت طرفدار روسیه بر سر کار خواهد آمد.از طرفی موضوع استقلال کوزوو نیز به فراموشی سپرده شد.در مقابل روسیه نیز با نشان دادن انگشت میانی به ایران نیروگاه اتمی بوشهر را نیمه کاره رها کرد و به دلیل تاخیر مالی از اجرای راه اندازی نیروگاه بوشهر خودداری کرد. احمدی نژاد نیز در اعتراضی آشکار به سرگئی لاوروف او را به تهران کشاند اما او با نامه پوتین به ایران آمد و به ایران هشدار داد تا صدایش را پایین بیاورد وگرنه اوضاع بدتر می شود. با این اوضاع لاریجانی از سمت دبیری شورای عالی امنیت ملی کنار کشید و سعید جلیلی جانشین او شد.
در این حال محافظه کاران و اصول گرایان به کل قافیه را باخته بودند .آنهایی که اصلاح طلبان و میانه رو ها را به خیانت و سازش در موضوع هسته ای متهم می کردند حالا آنچنان کلاهی سرشان رفته بود که روی نگاه کردن به اصلاح طلبان را نداشتند. مالیخولیای احمدی نژاد کار خودش را کرد و روسیه عزیز چنان بلایی سر ایران آورد که به ناچار ایران به دامان چین افتاد اما در سفر معاون وزیر دفاع آمریکا به چین . چین نیز از حمایت ایران دست کشید. چرا که آمریکا به چین هشدار داد ممکن است تایوان را به موشک های جدید مجهز کند و از طرفی از حربه سلاح های چینی طالبان نیز نهایت استفاده را نمود و چینی ها را حسابی ترساند. حال ایران ماند و حوضش و ادعاهای توخالی اصول گرایان .تورم شدید و قیمت بالای نفت و بیماری هلندی اقتصاد ایران – خطر تحریم و.... که همه و همه قهقرای واقعی برای ایران است.
موضوع دیگری نیز که رسانه های داخلی و بین المللی به آن نمی پردازند که این هم به دلیل بی اطلاعی است و بنده با توجه به شغل و حرفه خودم توجه خوانندگان را به آن جلب می کنم امکان نفوذ " اکرانو پلان " های روسها به ابهای ایران است.این سلاح با امکان حرکت در دریا و خشکی و هوا و حمل لانچر های موشک و در هر ماموریت تا 155 نفر سرباز می تواند خطر بالقوه ای برای امنیت ملی ما محسوب شود که با حماقت دولتمردان ما امکان نفوذ این تسلیحات تا سواحل ما میسر شد.




وجود این سلاح تا 1999 از کلیه سرویس های جاسوسی جهان مخفی بود تا آن که سال 1999 یکی از اینها بعد از نفوذ به آبهای ایران در طوفان گرفتار شد و تقاضای کمک کرد.



این نسل جدید سلاح می تواند خطرهای بالقوه ای را برای سکوهای نفتی و... به دنبال داشته باشد که ای کاش از دید مسئولین ما دور نمی ماند. قبلا در پست های گوناگون این اتفاقات را پیش بینی کرده بودم که می توانید با مراجعه به پست های قبلی اطلاعات بیشتری بدست بیاوریدمثل قفقاز منطقه نا آرام یا تایوان و ..... شما نظرتان چیست؟

Friday, November 02, 2007

گفته بودم شاید وقتی دیگر


باز هم قلبی به پایم اوفتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد

باز هم از چشمه لبهای من

تشنه یی سیراب شد

باز هم در آغوش من

رهروی در خواب شد

بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه و مال و آبرو

او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه گویم قلب پر امید را

او به فکر لذت و غافل که من

طالبم آن لذت جاوید را

من صفای عشق می خواهم از او

تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین

تا بسوزاند در او تشویش را

او به من می گوید ای آغوش گرم

مست نازم کن که من دیوانه ام

من باو می گویم ای نا آشنا

بگذر از من من ترا بیگانه ام

آه از این دل آه از این جام امید

عاقبت بشکست و کس رازش نخواند

چنگ شد در دست هر بیگانه ای

ای دریغا کس به آوازش نخواند


با تشکر از خانم نگار به خاطر این شعر زیبا .که از وبلاگ ایشون انتخاب شد .لینک ایشون تحت عنوان احساسات پاک در وبلاگ من ثبت شده

Monday, October 29, 2007

ای سرو رسم توست که ایستاده بمیری


از همه دوستانی که پیام همدلی دادند ممنونم.ای دل گمان مبر که بهر تو روز سیاه نیست

Wednesday, October 24, 2007

امر به معروف و نهی از منکر

در نگاه اول آنچه که از این عبارت درک می شود تعریف عمومی است که از بدو کودکی در گوش ما کرده اندوآن یعنی امر به نیکی و دوری از زشتی است.
اما استفاده از این تعاریف نیازمند بحث گسترده و درکی فعال از زوایای گوناگون کلامی است چه اینکه امروزه این واژگان دستاویز مشتی لایقل شده و تحت اینن عنوانها بزرگترین زیانها را به مسلمانان وارد می کنند. برای بیان بیشتر بحث با توضیح لغوی ماجرا کار را آغاز می کنم.معروف در لغت عربی به معنای شناخته شده و متداول است و نکره یا ممنکر به معنای زشت یا ناشناخته است و برای مثال به خود قرآن که فصیح ترین منبع زبان عربی است می پردازممثالهای این دو لغت عبارتند از:
نکره و منکر به معنای ناشناخته و غیر قابل شناسایی:قال نکروها لها عرشها..... که در سوره نمل است یعنی تخت اورا به گونه ای تغییر دهید که آن را نشناسد که در این جا نکره و نکر به معنای ناشناخته آمده است
اما در جای دیگر داریم: ان انکر الاصوات لصوت الحمار....یعنی زشت ترین صدا صدای الاغ است. که در اینجا مصدر نکر به معنای زشت آورده شده است. چنین بابی برای معروف بسیار بسته است و معروف تنها برای آنچه که جامعه به صورت عرف و سنت درآورده و مورد پذیرش است معنا دارد. شاید چنین تعبیری از معروف و منکر در جامعه اعراب باستان بسیار منطقی بوده زیرا که اعراب از نظر درک و شعور اجتماعی بسیار پایین بودند و حتی دو عرب نمی توانستند بدون درگیری در جامعه باهم بسر ببرند. به همین خاطر سننی برای در کنار هم بودن بین آنها وضع شده بود که تا کنون نیز ادامه داشته و دارد و هر کس که از این سنن تبعیت نمی کرد در حقیقت راه فتنه و آشوب را در جامعه باز می کرد لذا او را امر به معروف و در حقیقت امر به سنت می کردندواورا از رفتار ناشناخته ای که ممکن بود جاممعه را دچار تفرقه کند بر حذر می داشتند.این رسم چنان قوی بود که جاممعه اعراب حتی از پذیرش اصول اولیه تمدن به بهانه امر به معروف ونهی از منکر سر باز میزد وکار تا آنجا پیش رفت که با نو آوری های فرهنگی و نظامی بی دلیل مخالفت می کردند. یکی از دلایلی که از پذیرش حرفهای حضرت محمد هم سر باز میزدند همین مسئله بود یعنی می گفتند پدران ما پیرو این آیین بودند و ما هم پیرواین آیین هستیم.یا تا آن زمان نوآوری جنگی خندق را نپذیرفته بودند یا ..... با گسترش اسلام این طرز تفکر جاهلیت در میان سایر مملل مسلمان از جمله ایرانیان گسترش یافت و اثرات سو آن تا امروز پا برجاست که با هرچیزی که نوآوری باشد تحت نام امر به معروف و نهی از ممنکر مخالفت می کنند . هنوز از یادمان نرفته که زمانی در ایران داشتن دستگاه ویدیو جرم بود و چه افرادی به خاطر داشتن ویدیو دارای سو سابقه نشدند! و چه کودکانی با کابوس ریختن کمیته در خانه هایشان به خاطر ویدیو دست و پنجه نرم نکردند. امروزه بحث مشابهی برای ماهواره نیز در حال اجراست.که چند سال دیگر کودکان باورشان نمی شودکه زمانی ما چنین دورانی را داشتیم.
پس بحث به اینجا خواهد کشید که چرا؟
پاسخ هم ساده است نفوذ تفکر عربی مقابله با تغییرو نوآوری! برای مثال چنانچه شما در ساختار دولتی دارای تجربه باشید می بینید که هرگاه کار نوآورانه ای ممطرح کردید به شما گفتند که نمی شود اما چنانچه برای همان کار گفتید که در فلان شهر یا فلان کشور چنین کاری انجام شده است بی آنکه بررسی کنند که درست است یا غلط قبول خواهند نمود. و این یعنی داشتن تفکر سنتی واپس گرا یا معروف سنتی! اما منکر جدید چیست؟ منکر جدید عبارتست از هرگونه تغییری که اولیای امور از آن سر در نیاورند یا به مذاقشان خوش نیاید این موضوع می تواند پوشیدن پیراهن آستین کوتاه مدل مو مدل ریش مدل مانتو یا.... باشد . خاطره قتل افراد به بهانه امر به معروف و نهی از منکر هنگامی که شخص با مادر یا خواهر یا همسر خودش در حال قدم زدن بوده است و توسط یکی از همین اراذل و اوباش مذهبی نما مورد تعرض واقع شده در خاطره همه شهرهای ایران وجود دارد.اما مردم ما نمیدانند که اشکال کار کجاست. برای مثال نمی دانند تعاریف مربوط به معروف و منکر باید به رای گیری عمومی گذاشته شود تا همه در بیان عرف و هنجارها تصمیم بگیرند و نه مشتی از خدا بی خبر عقده ای!برای همه فکر کنند . افرادی که چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.به درون خود رجوع کنید آیا خودتان را شخصی سنت شکن و ساختار شکن می دانید یا خیر/؟؟

Thursday, October 11, 2007

خرسی که می خواست خرس باقی بماند

دوره بچگی یه کتاب قصه آلمانی داشتم نوشته یورگ اشنایدر که نقاشی های بسیار زیبایی داشت که کار یورگ مولر بود! عنوانش هم بود : خرسی که می خواست خرس باقی بماند!
داستانش از این قرار بود که پاییز شروع می شه و یه خرس پشمالو برای خواب زمستانی آماده می شه به داخل غارش میره و می خوابه! در تمام طول پاییز و زمستان عملیات ساخت یک کارخانه بالای غار آقا خرسه ادامه داشت و بهار که شد آقا خرسه از خواب بیدار شد! چشماشو باز کرد و از غار بیرون اومد.... باورش نمی شد ! چند بار چشماش مالید تا ببینه اشتباه می بینه یا درست؟ ولی خواب نبود ...حالا غارش وسط کارخونه بود ...توی همین اثنا یه سرکارگر جلو اومد و گفت ای کارگر تنبل زود برو سرکارت...! خرس با ادب تمام جواب داد ...آقای محترم من خرس هستم.. ملاحظه می فرمایید که... که سرکارگره جواب داد بی خود حرف مفت نزن جای خرسها توی باغ وحشه ! یا توی سیرکه! نه وسط کارخونه... بیچاره آقا خرسه هی اصرار کرد ولی فایده نداشت بردنش پیش رییس کار گزینی و... ولی اونا هم گفتند که اون فقط یه کارگر تنبله که احتیاج به حمام و اصلاح ریش هاش داره...! تا آخر عاقبت بردنش پیش رییس کارخونه ! اونم همین حرف ها رو بهش زد و منتها چون بی کار تر از همه بود با ماشین خرس رو به سیرک برد و خرسهای سیرک رو به اون نشون داد .... خرسهای سیرک هم گفتند اون خرس نیست ... چون جای خرس توی میدان سیرکه و نه توی جایگاه تماشا چی ها...! خرس قصه ما داشت دیوونه می شد تا اینکه رییس کارخونه بردش باغ وحش! خرسهای باغ وحش هم وقتی اون رو دیدند گفتند که اون خرس نیست چون جای خرس پشت میله هاست و نه همراه تماشاچی های باغ وحش....! آخرش بردنش دوباره توی کارخونه و حمامش کردند و ریشهاش رو زدند و یه لباس کار تنش کردند... اون هر روز با کارگر ها به سر کار می رفت و کار میکرد ...فصل ها می اومدند و میرفتند و حالا اون به یه کارگر ماهر تبدیل شده بود هر روز کارت می زد و منظم بود تا اینکه پاییز رسید... با دیدن یه دسته غاز وحشی یه دفعه احساس خستگی کرد ...میدونست باید یه کاری کنه ولی یادش نمی اومد ...از کارخونه استعفا داد و اومد بیرون بی هدف راه می رفت و نمی دونست چه کار باید بکنه ولی می دانست که یه کاری بوده.... به یه متل رسید صاحب هتل تا اونو دید گفت: ما به کارگر های کارخانه اتاق نمی دیم... خرس راه جنگل رو پیش گرفت و رفت تا به دهانه یه غار رسید ... همون جا نشست و فکر کرد راستی چه کاری باید انجام میداد؟ اینقدر فکر کرد تا همون جا یخ زد و مرد ! در حالیکه فقط پوتین هاش توی یخ ها پیدا بود ... اون چی رو فراموش کرده بود؟
به نظر شما ما ها یه چیزهایی رو فراموش نکردیم؟
پست جدیدی هم یکسال بعد در سال 1387 در همین رابطه گذاشتم که می تونید اون رو اینجا دنبال کنید

Sunday, October 07, 2007

تولد پنج سالگی گرین برق


سلام 16 مهرماه سالروز تاسیس شرکت تحقیقات صنعتی گرین برق را به همه همکاران از روز نخست تاکنون تبریک میگم:عبدالرضا صفری-سید محمد مهدی روح زمین-پیمان جهانشاهی-مهدی عباسی- علی فرشید- روح الله ابرار- الهام رضایی- راضیه غریب زاده-حامد دقیقی اصلی- محمود یعقوبی- صابر گلستانی-عبدارضا نباتی-مریم مواجی-بابک سجادی و ..... .
با تشکر از همه شما
علی صانعی

Saturday, October 06, 2007

پایانی بر حضوری 2577 روزه


خوب یادم هست که در تاریخ : 21/6/1377 خبر قبولی در کنکور دانشگاه آزاد بوشهر را شنیدم .اما به هیچ وجه خوشحال نشدم. چون آن ایام مصادف بود با روزهای غم و اندوه! روزهایی که در فراق از دست دادن خاله منصوره عزیزم غرق در اندوه فراوان بودمطوری که سرتا سر راه بروجرد تا بوشهر را اشک ریختم. 18 ساعت گریه! وقتی به بوشهر رسیدیم در اولین اقدام من و پدرم به هتل دلوار رفتیم .در جهنمی که شهریور ماه بوشهر برپا کرده بود کریدور هتل دلوار به مثابه بهشتی دلنشین می نمود. صبحانه خوردیم و چرتی زدیم و بعد دنبال دانشگاه آزاد گشتیم. خیلی به هتل نزدیک بود 30 ثانیه پیاده! ثبت نام کردم و بعد از برداشتن 15 واحد درسی فرار را برقرار ترجیح دادیم و به بروجرد برگشتیم تا روز حذف و اضافه که 4 روز دیگر بود ! از این 4 روز 3 روزش در جاده بودیم . بگذریم که چه حوادثی در جاده اتفاق افتاد ! از خراب شدن ماشین که پولیش در نزدیکی امیدیه برید تا دعوا های توی اتوبوس.
به هر روی دوباره به بوشهر برگشتیم و این بار ماراتنی در انتظار ما بود ! در به در دنبال خانه ! از خوابگاه که خبری نبود! به مجرد ها هم خانه نمی دادند و وقتی می فهمیدند دانشجویی انگاری که گناه کبیره مرتکب شده بودی یه جوری نگاهت می کردند که خیال می کردی سالها با ژان والژان هم سلولی بودی خودت خبر نداشتی! اون روزها توی گرمای بوشهر من و بابام و خدا بیامرز علی خادم الحسین و عباس ترابی با هم در به در دنبال خونه دانشجویی می گشتیم. آخرش یه اتاق گیر آوردیم ته بازرگانی که مال یه زنه بود به اسم ننه رضا! آدم خطرناکی بود ما هم فرار را بر قرار ترجیح دادیم تا اینکه خدا بیامرز علیرضا خادم الحسین رفت نیروگاه خونه خواهرش اینا و من عباس ترابی و باباش و بابام به تنهایی این ماراتن را ادامه دادیم.آخرش با یه پسره شیرازی که رشته حقوق بود به نام سید علیرضا ساداتی آشنا شدیم و یه اتاق توی محله کوتی اجاره کردیم .


چشمتون روز بد نبینه! شب داشتیم درس می خوندیم خفاش از سقف چندلیش می آمد بیرون و توی هوا معلق زنان پشه می گرفت ! خدایا من که عزیز نازی خونواده بودم ... یه دونه پسر .... نازک نارنجی حالا باید بدون کولر با این جک و جونور ها همنشین باشم! ما یه دونه کولر گازی خریده بودیم و یه دونه یخچال اما صاحب خونه می گفت ک حق ندارین کولر بزنین چون به برق خونه فشار میاد و کولر خودم نمی کشه!

باری به هر بدبختی ای بود عین عمله افغانی ها ترم را پشت سر گذاشتم تا هوا خنک شد. با این حال همیشه با ظاهری مرتب و آراسته در دانشگاه حاضر می شدم طوری که همه خیال می کردند که الان دارم توی کاخ صاحب قرانیه زندگی می کنم. وقتی می رفتم دانشگاه و کنار کولر کلاس می نشستم دوست نداشتم کلاس تمام بشه و از نعمت کولر بی بهره بشم! ( توی پرانتز بگم که وضعیت دانشجویی خودم رو با وضعیت بقیه دانشجویان از صدر اسلام تا کنون مقایسه می کنم خندم می گیره) جالب اینجا بود که ترم اول شاگرد اول و ترم دوم شاگرد سوم شدم. یادمه اولین بر خوردم با عبدالرضا صفری رفیق باحال و عزیزم که ایشالاه هر جا هستش خدا حفظش کنه سر کلاس زبان تخصصی استاد باسیرو بود. بین بچه ها من اصلا با بقیه نمی جوشیدم شاید چون وضعیت خونوادگی خودم رو با بقیه خیلی متفاوت می دیدیم یه خورده لوس و ننر بودیم و کسی رو آدم حساب نمی کردیم! به هر حال با رضا دوست شدم و این دوستی تا حالا هم ادامه داره . یادمه رضا ترم تابستان را در بوشهر ماند و من که با هزار بدبختی خوابگاه گرفته بودم


رفتم بروجرد . بشنوید از ایامی که من خوابگاه گرفته بودم! که مصادف بود با وقایع 18 تیر در دانشگاه تهران .مملکت توی هوا بود! مردمی که تا دیروز برای دانشجویان مجرد تره خورد نمی کردند حالا وقتی می فهمیدند دانشجویی کلی تحویلت می گرفتند . تاکسی ها هر جا می خواستی می بردنت و به زور پول می گرفتند ( حالا باید کلی التماس می کردی که تورو خدا پول بگیر)! خلاصه یادمه روز 20 تیر زدم به جاده تا برم بروجرد ! بین دیلم و امیدیه ماشین خراب شد و من روز جمه بیست تیر رو از ساعت 2 ظهر تا 6 بعد از ظهر با کلی بار و بندیل تک و تنها توی بیابون موندم و فقط شانس آورده بودم که یه شیشه آب معدنی یخ زده داشتم که جان من و نجات داد . باقی مسافر ها برگشتند بوشهر .اما من کله خر بازی در آورده بودم و می خواستم به راهم ادامه بدم. دیگه ساعت 6 یه پیکان پیدا شد و منو برد امیدیه و از امیدیه با یه خاور رفتم اهواز و از فلکه 4 شیر تا خونه خالم یه ماشین دربست کردم . وقتی خالم منو دید نشناخت . از بس که زیر تیغ آفتاب سیاه شده بودم و بدنم اب از دست داده بود و دهیدراته شده بودم. اون شب حدود 4.5 لیتر اب خوردم. فردا و پس فرداش اهواز موندم تا حالم بهتر بشه. بعدش رفتم بروجرد.
این از سال اول دانشگاه! ترم سوم آقای مهندس عظیم پور که همیشه تحولات زندگی من یه جورایی پای اونم وسط می کشه ! منو به یه شرکت مهندسی که دنبال نفر خبره الکترونیک می گشت معرفی کرد : شرکت فن آوران سیراف! یواشکی خونواده مشغول کار شدم چون اگه اونا می فهمیدند حسابی شاکی می شدند که مگه ما برای تو پول نمی فرستیم که می خوای بری کار کنی؟ از یه طرف سه ماه که از کار و بارم گذشت و حقوق گرفتم به خانواده گفتم ! که ای کاش نمی گفتم! قشقرقی به پا شد که نگو و نپرس! مگه ما بهت پول نمی دیم مگه ما....! حالا من هی قسم و آیه خوردم که بابا به خدا برای کسب تجربه لازمه! مهندس تا در عمل کار نکنه مهندس نیست و .... ولی مرغ منم یه پا داشت! خلاصه هم من از خانواده دلخور شدم هم اونا از من و این جریان تا 3 ماه ادامه داشت . چشمتون روز بد نبینه اون ترم از بیست واحدی که داشتم پانزده تاشو افتادم! بقیه هم نوزده و بیست بود خیلی شانس اوردم که معدلم به گند کشیده نشد! حداقل بالای ده بود! ولی در عوض از نظر معلومات کاری روز بروز بهتر می شدم! دیگه جونم براتون بگه که دنیای خوابگاه یه دنیای غریب بود ! از همه تیپ و همه مسلکی اونجا بود ! با دوستام رضا و مهدی و علی و فرصاد و ....و البته حامد شاکری( ادام الله مرغها زکیه) دورانی داشتیم بعدش بعد از دو سال شرکت سیراف به تهران منتقل شد و ما موندیم و حوضمون ! دیگه نمی تونستم کار نکنم یه جورایی عادت کرده بودم! یه مدت به صورت نفر بازرس روی کشتی ها بازرسی فنی انجام دادم تا بالاخره به فکر افتادم تا شرکت خودم رو تاسیس کنم اول می خواستم توی بروجرد این کارو بکنم اما شرایط اونجا کارت پایان خدمت می خواست که من نداشتم. اما بوشهر از این قرتی بازیا خبری نبود بعد از کنفرانس برق شیراز روز 16 شهریور ماه استارت کار رو زدم و کار تا اونجا پیش رفت که روز 16 مهرماه 1381 شرکت تحقیقات صنعتی گرین برق به ثبت رسید و آگهی شد! توی پوستم نمی گنجیدم! حالا می شد تجربیاتم رو مدون کنم! از همون روز اول هم با مهدی روح زمین و رضا صفری کار رو شروع کردیم رفتیم بندر دیر و 5 تا کشتی رو که کنتراد کرده بودیم کاراش رو انجام دادیم یادمه برای همه ما تجربه خوبی بود. یادش بخیر هی به رضا و مهدی گفتم بابا این هندونه ابوجهله نخورین تلخه! اونا هم خوردن و تا بعد ازظهر دهنشون تلخ بود . یادمه با رضا چند تا کشتی رو رفتیم و با مهدی و بقیه بچه ها چندتا شناور دیگه رو راست و ریس کردیم .فکر می کنم توی یک سال و نیم تا دوسال بیش از 30 تا کشتی رو از دم تیغ گذراندیم! البته به شوخی می گم خدمات ما همیشه یک یک بود طوری که مشتری هامون هنوزم مراجعه می کنند. بعدش نمایندگی بوشهر و بندرعباس رو تاسیس کردم و کار بالا گرفت. یه برهه ای رضا و مهدی و بخصوص مهدی زحمات زیادی توی شرکت کشیدند که همیشه گفتم و بازهم می گم گرین برق همیشه دربش بروی شما بازه!بعدش بازهم مهندس عظیم پور آخر سال 1383 من رو به دکتر مصلح معرفی کرد و مهدی پروژه لابراتوار زبان رو جور کرد و پای ما هم به مرکز رشد باز شد. دیگه دوران رشدما در مرکز رشد داشت درست حسابی طی می شد که خوردیم به پست انتصابات جدید استانداری و نعویض ریاست مرکز و .... و دزدی هایی که در مرکز شد و بدو بدو دنبال تشکیل پرونده دزدی ها و کلاه گذاشتن رییس مرکز ( مرتضی عباسی)سر شرکت ها و... احقاق حقوق بچه ها ی مرکز ! تو این بین نمایشگاه های بین المللی برگزار کردم پروژه منیزیم را انجام دادم ! چشمتون روز بد نبینه نامزد کردم و نامزدیمو بهم زدم ! ولی اینو بگم که اتفاقاتی که افتاد باعث شد تا ماهیت واقعی سیر حوادث در استان بوشهر و فقر گسترده فرهنگی از مدیران رده بالای استان گرفته تا خانواده ها رو بهتر بشناسم!( به بوشهری ها بر نخوره من همه رو یه جور نمی بینم همین الان هم دوستایی از خانواده های اصیل بوشهری دارم که به دوستیشون افتخار می کنم و از زمین تا آسمون سطح فرهنگشون با سایر همشهری هاشون فرق می کنه) خلاصه بعد از ضرر های گسترده مالی به این نتیجه رسیدم که این شهر دیگه نه از لحاظ کاری و نه از لحاظ فرهنگی و نه از لحاظ شناسایی نیرو های مستعد به درد نمی خوره ! وقتی می دیدم که توی بوشهر با اون شرایط هوایی گند !!!! دارم روزی 18 ساعت کار می کنم ( اونایی که کار کردن من رو دیدن می دونن 18 ساعت من یعنی چی؟)ولی با قبیله بازی استانی و اینکه یه بی سواد بی شعور با یه مشت اراذل و اوباش- که آخر کار همشون دزد از آب در اومدن که حالا هموولایتی هاشون زیر فشار من دارند ازشون حساب کشی می کنند – تمام زحمات من رو به باد می دهند تصمیم گرفتم این دندون فاسد رو بکشم و از عمر و جوونیم به نحو احسن استفاده کنم و دقیقا 21 شهریور 1386 بعد از 9 سال این ولایت رو ترک کنم و برم و بشنوید از این که اونایی که توانایی من رو دیده بودند و کشیک می کشیدند تا یه روز من همچین تصمیمی بگیرم سریعا شرایط رو برای من فراهم کردند و من در یکی از معتبرترین مراکز تحقیقات الکترونیکی کشور که محصولات تجاری مشهوری داره مشغول به کار شدم. این رو هم بگم که خروج من از بوشهر نه قهر بود نه حاکی از هوس بلکه من نمی تونستم خودم رو در سطح فرهنگی مردمی برسونم که از نادانی و جهالت لذت می بردند! مردمی که مدیرانی رو بر می گزینند که بد سابقه ترین و دزد ترین افراد هستند و آنچنان مدح و ثنای این افراد رو می گن که حال آدم به هم می خوره ! اگه شما بوشهری هستید و این طوری نیستید بدونین که شما جزو 5 درصد خوبای اونجا هستین ! به دور و برتون نگاه کنین ! مردمی که دختر هاشون رو جزو بچه هاشون نمی دونن ! مردمی که بسیار تنبل و تن پرور هستند که نه در گرما و نه در سرما حاضر به کار نیستند! بی خود شعار ندین! می برمتون عسلویه بعد آمار بگیرین که چند درصد کارگر و مهندساشون بوشهری هستند؟؟ بعد می برمتون پیش کارگر و مهندس و ... بوشهری بعد ازشون می پرسیم که حاضرین برین عسلویه فلان کار رو بکنین؟ خواهید شنید که میگن : نه عامو گرمنا!
سیمون یه کاری تویه اداره کو جور کن! بعد می ریم عسلویه و می بینید که از دور افتاده ترین و سردسیر ترین نقاط ایران دارند اونجا کار می کنندو خدا رو هم شکر می کنند! به مدیران و مردم بوشهر که بگی مردم شیراز و اصفهان و تهران فلان طور هستند خواهید شنید که عامو اونجا شیرازنا! اونجا اصفهاننا! اونجا تهراننا! یعنی چی ؟ وقتی می بینید یه کاری خوبه و شرایطش فراهمه خوب این کار رو بکنید دیگه!........ اما می شنوید که خودشون خودشون رو لایق بدست آوردن پیروزی یا موفقیت نمی دونن و فقط دنبال این هستند که روزشون رو شب کنند و از یک سری سنت پوسیده و کهنه و... پیروی کنند این رو من دیدم ! با چشمای خودم! ربطی نداره که طرف بی سواد باشه دکتر باشه مهندس باشه! بعد دچار توهم فرهنگی می شند و به مبارزه مسخره فرهنگی بین بوشهر و برازجان مشغول می شند و هر طرف خیال می کنه دیگه آخرشه و اصلا از نظر فرهنگ و تمدن شانزه لیزه است!
خلاصه دلم از این شهر خیلی پر بود ولی احمقانه این بود که شرایط رو بر خودم تحمیل کنم تا جوونیم بگذره! تصمیم گرفتم تا از بوشهر برم بیرون و رفتم و حالا واقعاٌ آرامش گرفتم و امیدوارم که روزی خورشید دوباره در بوشهر در بیاد و فقر فرهنگی اونجا در لایه های مدیریتی اون از بین بره بقیه مردم هم دنبال مدیرها می دوند دیگه!دوست دارم با هاتون وارد یه بحث چالشی بشم! اگه پایه هستین بسم الله! من آماده ام! در این زمینه نظری دارین؟ .....وبدین سان از بوشهر رفتم پس از 2577 روز

Sunday, September 30, 2007

یادی از رضای بی وفا

آقا رضا بچه تورنتو ! بابا بی وفا خبری ازت نیست! یه عکس برات می فرستم توی وبلاگ شاید مارو یادت بیاد ! هر کس دیگه ای هم فهمید این عکس کجاست بگه که شاید اقا رضا هم ما رو یادش بیاد! اینو بزارین به حساب سوال شهریور و مهر ماه با هم دیگه! شما می دونید کجاست؟

Monday, September 10, 2007

خبر های دل آزار

گاهی وقت ها کسی روی شما تاثیر مثبتی می گذارد نام او شما را به یاد دینی می اندازد که بر گردن شما دارد این ماه دو نفر از کسانی که در زندگی من نقش بسیاری در پر کردن خلا تنهایی من داشتند فوت کردند یکی ایرانی و دیگری فرنگی
اولی :

مردی که کتاب را می فهمید
کتابفروشی خوارزمی مقابل دانشگاه تهران هیچگاه چنین جمعیتی به خود ندیده بود. بیشتر اهالی نشر و پاره ای از اهالی کتاب در ساعت ۹ صبح، مقابل آن جمع آمده بودند؛ در حالی که کرکره کتابفروشی پایین بود، دکور آن تغییر کرده و این بار یکسره سیاه پوش بود.علیرضا حیدری خواجه پور، بنیانگذار انتشارات خوارزمی روز پنجشنبه به هنگام راه پیمایی در میگون بر اثر سکته قلبی درگذشت. او مردی بود که اگر روزی تاریخ نشر ایران نوشته شود، فصل بزرگی به او اختصاص خواهد یافت. در شکل هیچگاه پیش از او کتاب چنین خوش ریخت در نمی آمد و در محتوا پس از انتشارات فرانکلین که بحثش جداگانه است و جای دیگری در تاریخ نشر ایران دارد، هیچ ناشری به پای او نمی رسید؛ در بین ناشران بخش خصوصی هم او نخستین ناشری بود که ویراستاری را بطور جدی وارد کتاب کرد.
من همیشه علاقه ام را به کتاب و کتاب خوانی متاثر از خواندن کتابی که پدرم در سن 9 سالگی به من اهدا کردند می دانم : " رهبر علم" نوشته ایزاک آسیموف - ترجمه دکتر احمد بیرشک چاپ انتشارات خوارزمی! استاد حیدری روحت شاد!
و دومی:
لوچیانو پاواروتی
بزرگترین قدرت صدایی که بشر به چشم دیده است مردی با حنجره ای طلایی که به حق بزرگترین خواننده اپرای تاریخ لقب گرفت . کسی که لحظات تنهایی من در بوشهر مشحون از صدای پر طنین او بود . پاواروتی پس از 50 سال خوانندگی اپرا دار فانی را وداع گفت: مراسم خاکسپاری وی در مودنای ایتالیا زادگاهش! و با حضور رومانو پرودی و بسیاری از بزرگان برگزار شد.امیدوارم خداوند او را هیچ گاه تنها نگذارد چرا که صدایش مرا تنها نگذاشت.


من پرورده آزادی ام

به مناسبت 28 مرداد می خواستم یک پست اختصاص بدم اما به واسطه نقص در سیستم سرور اینترنتی مرکز بوشهر این کار میسر نشد حالا از جایی دور این پست را می نویسم:
مصدق بزرگ مردی بود که تاریخ ایران تا قیام قیامت همانندی برای او سراغ ندارد و بزرگیش همانند سرود ای ایران ای مرز پر گوهر .....در قلب هر ایرانی نقش بسته! از بزرگی مصدق همان را می توان گفت که امروزه دشمنان سابق او در مقایسه کارهایشان او را سنگ محک قرار می دهند و در باره بزرگی کارهایشان بزرگی قیام ملی شدن صنعت نفت را ملاک قرار میدهند و وقیحانه خود را با این رادمرد مقایسه می کنند.کسی هم نیست به آقایان متوهم بگوید شما هر کاری می کنید با پول نفتی می کنید که مصدق ملیش کرد.وگرنه اگر همین پول را از شما بگیرند که کاسه گدایی دست خواهید گرفت! مصدق تنها نخست وزیری بود که کابینه اش فرهیخته ترین کابینه تاریخ ایران بوده است . همین بس که دکتر محمود حسابی و دکتر فاطمی از وزرای او بودند! همین بس که یک تنه در مجلسی که همه جیره خوار انگلیس و شوروی بودند رای اقلیت 4 نفره را به کرسی نشاند و به گونه ای عمل کرد که الگوی بزرگانی چون جواهر لعل نهرو شد. من منکر این نیستم که مصدق اشتباهاتی هم داشته! اما این اشتباهاتی که ما بر می شمریم خط قرمز او بود او حاضر نبود هیچ انسان توانایی را به واسطه تقابل فکری با خودش از صخنه خذف کند یا برخورد فیزیکی نماید مسئله ای که آمریکا و انگلیس به خوبی از آن بهره برداری کردند و در کودتای " آژاکس" انتقام خود را از مصدق گرفتند تا آن جا که ش ا ه فراری پس از شنیدن خبر کودتا گفت: برای همینه که عاشق آمریکایی ها هستم! ولی همان موقع بسیاری که دستشان از چپاول منافع ملت کوتاه شده بود و امروز بر همسان سازی خودشان با وی می کوشند رذیلانه سکوت پیشه کردند تا مامان بی بی سی اجرشان را بدهد! که خوب هم داد! اما امروز اشک ریختن برای مصدق دیر شده است امروز باید راه او را ادامه داد.به قول شریعتی شهید:
من پرورده آزادیم
مولایم علی است
مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر
و پیشوایم مصدق مرد آزاد




این پست را تقدیم می کنم به پدرم که از کودکی حب علی و دوست داشتن امثال او و بزرگی مصدق را به گونه ای راستین به من آموخت.برای این بزرگ خفته در احمد آباد درودی نثار کنیم

Sunday, August 26, 2007

خداحافظ مرکز رشد

سلام به همه دوستان و یا شاید بهتر بود بگم خداحافظ مرکز رشد خداحافظ فعالیت دانایی محور خداحافظ کار و اقتصاد علمی! در سال 1384 بنده شرکت کوچولوی گرین برق را در مرکز رشد بوشهر وارد کردم .شرکتی که اگر همان طور آهسته آهسته رشد می کرد از جایگاه امروزیش بسیار فراتر می رفت! هرچند که امروزه هم جایگاه ممتازی دارد! اما بشنوید که به همت تصمیمات مدیران این مرکز چه بر سر شرکت گرین برق آمد!در ابتدا که همه چیز طبق روال بود هرچند که نقاط ضعف ساختاری کوچکی از همان دوره وجود داشت که امروزه مدیران جدید و قدیم برای شانه خالی کردن از مسئولیت به آنها استناد می کنند مثلا چرا مرکز رشد چند تا حساب بانکی داشته و چه و چه و چه! بعد از دوره آقای دکتر مصلح مرکز مدتی توسط آقای دوراهکی اداره شد که به خاطر اینکه حق امضای بانکی نداشت لقمه های چرب و شیرینی را برای نفر بعد آماده کرد.سپس کار به عباسی رسید مرد آی تی نمای استان بوشهر که تبحر خاصی در جا زدن خودش به عنوان مهندس دارد اما دریغ از سواد درست و حسابی! کادر بسیار با مزه مدیریتی ایشان متشکل از اقوام و دوستان و خاله خانباجی و اخوی و داماد و دوست و ... چنان بلایی بر سر مرکز رشد بوشهر و بودجه قراردادها آوردند که هنوز که هنوز است از بلای مدیریتی که به همت کانکشن خانوادگی با عطارزاده و عدم سواد درست و حسابی معاون وقت برنامه ریزی استانداری در زمینه آی تی رخ داد - راحت نشده است اما چه شد که گرین برق به عنوان یکی از بهترین شرکت های پژوهشی استان بوشهر دچار چنین وضعی شد؟ علت آن فریبی بود که آقای مرتضی عباسی نسبت به این شرکت اجرا نمود و آن عقد قرار داد و سپس بالا کشیدن وجوهات قرارداد مذکور بود موردی که به تایید سازمان بازرسی استان بوشهر هم رسیده .هرچند همه در استانداری هم به آن واقفند. نکته بسیار بدیع دیگر این است که همه دستگاه ها ی مرتبط با مرکز رشد که داعیه حمایت ازشرکت های مرکز رشد را دارند اعم از استانداری و دانشگاه خلیج فارس و پارک علم و فناوری خلیج فارس و مرکز رشد به رغم اینکه میدانند وضعیت اسفبار شرکت ها چیست اما قدمی در راستای بهبود وضع بر نمی دارند من تا همین جا که گفتم برای ریشه های مشکل کافی بود دیگر وارد دوران آتشی و بعد از آن نمی شوم ! دستگاه های مرتبطی که ذکر آنها رفت همه در تلاش هستند تا با بلوکه کردن بودجه های واریزی وزارت علوم در حسابهای سازمانیشان به افتخار سازی برای دستگاه خودشان بپردازند و هیچ کس نمی داند که شرکت های مرکز رشد که به شما ها اعتماد کردند و گام در راه کارآفرینی و تکنولوژی های نو گذاشتند به تک تک ریال های این بودجه ها احتیاج دارند الان بودجه ها دارند در دانشگاه خلیج خاک می خورد و استانداری نیز تبحر خودش را در حیف و میل بودجه های رسیده یکبار به اثبات رسانده است. اما این دلیل نمی شود که ساختار پارک و دانشگاه نیز لن ترانی بازی در بیاورد و مرکز و شرکت های آن را از بودجه خود محروم کند تا آنجا که وضعیت مالی شرکت ها یی که توسط عباسی و دارو دسته چپاولگرش مغبون شده اند حالا در آتش آقایان بسوزند ! به نظر شما بین عملکرد سخیف عباسی و عملکرد منفعلانه دانشگاه خلیج فارس در ضربه زدن به شرکت های فناور تفاوتی هست؟
همین مسئله باعث شد که من در اولتیماتوم شدید اللحنی که در آخرین جلسه مرکز در روز پنچ شنبه یکم شهریور به استانداری و سرپرست فعلی مرکز دادم و بدین وسیله به مرتیطین در دانشگاه خلیج فارس و ... هم اعلام می دارم تصمیم گرفتم تا روز پنج شبه 7/6/1386 ساعت 18منتظر دریافت مبلغ قرارداد منعقده با مرکز می مانم در غیر این صورت شرکت را تعطیل کرده و برای همیشه استان بوشهر را ترک می کنم استانی که جهل و خودخواهی در همه لایه های مدیریتی آن موج می زند ! دیگر مرتبطین می دانند و مرکز و من ! پیش نهاد هم می کنم که با تخصیص بودجه ای به عنوان تنخواه برای حل مشکلات مرکز این کار را بکنند البته نه از جنس تنخواهی که در ساختار عباسی در اختیار عبدل نمکی و .... قرار گرفت که فاکتور و ... هم ندارند! لذا قصد دارم تا در صورت به خود نیامدن مسئولین محترم با ترک استان بوشهر قدر جوانی و استعداد خود را به گونه ای که شایسته است بدانم. وگرنه ساختار مریض و عقب مانده فرهنگی بوشهر را چه به مرکز رشد و پارک علم و فناوری و ...! به همین خاطر هم اگر به کسی بدهکارم یا دینی به گردن من دارید تا آن روز به من مراجعه کنید تا به نحو مقتضی جبران کنم در ضمن یک هشدار جدی هم به متخصصین و کارآفرینان جوان استان بوشهر بدهم گول اصطلاح آی تی و مرکز رشد و پارک علم وفناوری و... را نخورید که در استانهای دیگر شاید وجود داشته باشند اما در استان بوشهر پوسته ظاهری بیش نیست! و آنقدر این مفاهیم اولیه صحنه سهم خواهی های جناحی شده که تنها چیزی که باقی نمانده گام نهادن در راه توسعه علمی و فن آفرینی و ... است.به گونه ای که اگر ازمن بپرسید بزرگترین اشتباه زندگیت چه بوده می گویم حضور در مرکز رشد علم و فناوری خلیج فارس! شما مستعد گول خوردن هستید؟
در ضمن برای یادآوری لطف کنید یک سرکی هم به پست قدیمی من در ماه آوریل بزنید با عنوان زهی حماقت.بیشتر دستتون میاد مگه نه؟

Monday, August 13, 2007

سئوال آخر مرداد ماه:

نظر خداوند در قرآن مجید درباره برگزاری جشن تولد چیست؟

آنچه نشاید بدید

روز دوشنبه برای انجام کاری به عسلویه رفته بودم .این که واقعا چی دیدم و چی ندیدم یک فاجعه بود.فقط بگم که قطب انرژی پارس جنوبی .قطب مواد مخدر ایران هم هست! از افرادی که من توی سایت ها یا گوشه و کنار شهر با هاشون برخورد داشتم قریب به هشتاد درصد معتاد تشریف داشتند.همه خمار! این نیروی بالنده عظیم به حساب من روزی یک میلیارد تومن رو دود می کنه و به آسمان می فرسته! بگذریم که این روزی یک میلیارد تومن به جیب مافیای مواد مخدر سرازیر می شه! و به جرات بگم یک بازار رویایی مواد مخدر برجاست که نیروی عزیز ! انتظامی برای جمع آوریش هیچ زحمتی نمی کشه! بدتر از اون ما دیروز نه در طول مسیر و نه در عسلویه با هیچ اتومبیل پلیسی بر خورد نکردیم! اگه برای کسی یا ماشینی حادثه ای رخ میداد هیچ کس به فریادش نمی رسید! این است تجلی می شود می توانیم! ؟

Wednesday, August 01, 2007

ازدواج به سبک ایرانی

یک هفته پس از خلقت آدم:
چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.

پانصد سال پس از خلقت آدم:
با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاکومبازانومبا(یعنی من موقع زنمه(
بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی کروکدیل شکار کنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده با ظرفی که از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.

دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:
انسان تازه کشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می کنی با دیدن یه دختر متوجه میشی که باید ازدواج کنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری .اونجا از تو می پرسند:جز خوت که اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟چند متر زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می کنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟
بعد عروس خانم با کوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینکه نشون بدی خیلی هول شدید تمام کوزه رو روی سرتون خالی می کنید.

ده سال قبل:
شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید که باید ازدواج کنید و از مادرتان می خواهید که دختری را برایتان انتخاب کند.در اینجا اصلا نیازی نیست که شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه کافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون کماکان پا بر جاست.

هم اکنون:
به دلیل پیشرفت تکنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از”ام اس ان” یا “آی سی کیو”هم می توانید استفاده کنید ولی انها آیکنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یک روم شلوغ رفته هر اسمی که به نظرتان زیباست “اد” می کنید و با استفاده از آیکنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده که نسخه جدید دارای امکانات ازدواج و زندگی مشترک نیز باشد

پاسخ سوال تیرماه با تاخیر

سیستم بلوتوٍث برای نخستین بار در شرکت اریکسون دانمارک ابداع شد و چون هنوز نامی نداشت تیمی ویژه مشغول نامگذاری این سیستم جدید شدند. در ابتدا به لحاظ مفهومی پروژه را بررسی کردند و از آنجا که این سیستم باعث ارتباط و اتحاد تلفن های همراه می شد به تاریخ کشورشان روی آوردند و چون یکی از پادشاهان دانمارک باعث اتحاد سوئد و نروژو دانمارک شده بود نام اورا برگزیدند! او به نام هارولد بلاتاند معروف بود و چون بلاتاند در زبان اسکاندیناوی به معنای دندان آبی است لذا این اصطلاح را به انگلیسی ترجمه کردند و به همین خاطر نام این سیستم بلو توث ( دندان آبی) شد! حال کردین؟

Thursday, July 26, 2007

آیا جاودانگی به معنای بقای جسم است یا یادی نیکو؟

د ر سال 1924 ميلادي لنين رهبر انقلاب و بنيانگذارحزب کمونيست شوروي بر اثر سکته مغزي درگذشت. در سال 1917 ميلادي بلشويک هاي کمونيست تحت اوامر ولاديمير ايليچ لنين به پيروزي رسيدند و توانستند با سرنگوني حکومت کرنسکي ديکتاتوري پرولتاريا را حاکم کنند

هم اکنون پس از پيوستن کمونيسم به موزه هاي تاريخ، قبر لنين نيز به يکي از مناظر تاريخي روسيه تبديل شده است. قبر وي در حاشيه ميدان سرخ (در خارج کاخ کرملين) و از سنگ گرانيت ساخته شده است و .جسد لنين را موميايي کرده و در زير بقعه موسوم به «قبر سرخ» گذاشته اند. جسد موميايي شده لنين در پيراهن سفيد و کت و شلوار مشکي در يک ويترين شيشهاي در سالن مخصوصي با درهاي ورودي و خروجي جداگانه قرار دارد .

هر سال يکي دو بار چسد موميايي لنين شستشو داده ميشود... تصاوير زير از تلويزيون مسکو در زمان اجراي اين مراسم پخش شده است..که يه مقداري هم ممکنه ناراحت کننده باشه



اين براي اولين بار است که اجازه تصويربرداري از اين مراسم داده شده...





















Tuesday, July 10, 2007

رویکرد های آپوکالیپتیک در مباحث سیاسی

اخیرا مقاله ای نوشته بودم در حاشیه نگرش فعلی نئو محافظه کاران آمریکا ( نئو کانها) و نگرش نئو محافظه کاران ایرانی به مقوله آخر الزمان! اتفاقا در پاسخ به بحث قدیمی که با علی اسدی دوست خوبم در این زمینه داشتم شعری هم سروده بودم هم در پاسخ به علی اسدی که خودذش هم شاعره و هم در تبیین نظریات خودم در باب آپو کالیپس! مبحث آخرالزمان از دیر باز توسط همه ادیان و مذاهب بیان شده و نشانه هایی هم برای اون قید شده و نکته قابل توجه در همه اونها نبرد آخر الزمان هستش که نبردی بسیار خونین و توام با بی رحمی و بدون رحم و شفقت هستش! این نبرد بین خیر و شر روی خواهد داد و همه سعی می کنند توی جبهه خیر باشند ( البته ارواح عمه شان) اخیرا ( منظورم از سال 1996 تا به حال است) اگه به لیست فیلم های هالیوودی نگاهی بیاندازید متوجه عرایض بنده می شوید: آرما گدون- رزیدنت اویل..آپوکالیپس-ویروس 2000 و .... که همه و همه به این مبحث اشاره می کنند تا جایی که در یکی از این فیلم به نبرد اتمی بین ایران و آمریکا اشاره می کنند! بعد هم یکی ازاین آقایان داخلی در نطقی که در مطبوعات هم منتشر شد اعلام کرد که پایان پرونده اتمی ایران به ظهور امام زمان منجر خواهد شد! من دو سئوال از این آقا دارم که اتفاقا در کسوت روحانیت هم هستند.الف: بر طبق نص صریح قرآن هیچ کس جز خدای قادر و متعال از زمان قیامت خبر ندارد-سوره طه: قال علمهاعند ربی فی کتاب لايضل ربي و لا ينسي- و يا : ... ان الساعه آتيه اكاد اخفيها لتجزي كل نفس بما تسعي!
در هردوي اين آيات كه جزو محكمات هستند خداوند مي فرمايد زمان قيامت را پنهان نموده و هر كس داعيه اي غير اين داشته باشد كذاب است.اما چرا ما به چنين دروغ هايي متوسل مي شويم؟ در جنگ بين خير و شر رحمي نخواهد بود لذا با وانمود كردن اين كه چنين جنگي در راه است راه نقد و بررسي علمي و كارشناسانه را بر اعمال و رفتارمان مي بنديم . اين ره كه ما مي رويم به تركستان است.نمونه بارز اين مبحث در مناظره فرهاد رهبر رييس سابق سازمان مديريت و ستاري فر رييس اسبق سازمان مديريت قابل ديدن بود : فرهاد رهبر: ما در گير جنگيم!... ستاري فر : مملكت در گير در جنگ پرتقال و كالاي لوكس وارد مي كند؟ يا سعي در حفظ ذخاير مي كند؟
اينها نمونه هاي پناه بردن ما به جهل است تا از علم بر كنار بمانيم .ان شا الله در اولين فرصت شعر ي را كه خطاب به علي اسدي و نيز در رابطه با آخر الزمان سروده ام آپ مي كنم تا بيشتر دراين باره بحث كنيم.موافقين؟

سئوال تیر ماه

این دفعه سئوال رو به سبک صدا و سیما مطرح می کنم! ( به توصیه جناب دکتر آذین) همه مااز سیستم بلوتوث در تلفن های همراه استفاده می کنیم .لطفا بگین این سیستم چرا به چنین نامی شناخته شده؟
( یا حضرت عباس ! این سئوال چه جوری به ذهنم رسید خودم هم نمی دونم؟)

عذر خواهی و پاسخ سئوال خرداد ماه

با سلام خدمت همه دوستان ببخشید که این چند وقت نبودم آپ نکردم! سرم خیلی شلوغ بود و سفر هم بودم.اما خوب ابتدا پاسخ سئوال خرداد ماه رو بدم: که تنها آقای دکتر آذین به موضوع اشاره کردند. شاید من سئوال سختی طرح کرده بودم؟
پاسخ: علت دیدن رنگ بر روی حباب بر هم نهی طول موج های وارده به بدنه حباب با نور های منعکس شده از دیواره داخلی حباب از سوی دیگر است . این پدیده با عث می شود تا قله موج با دره موج دیگر تداخل کرده و هردو حذف شوند بدین ترتیب بعضی از فرکانس های نور مرئی حذف شده و برخی دیگر باقی می مانند. به همین دلیل نور های رنگی روی بدنه حباب می بینیم.به این اثر گاهی اثر فیلم نازک هم گفته می شود مثل نگاه کردن به پشت یک سی دی! یا ریختن نفت بر روی آب! از طرف این وبلاگ کارت پستالی برای جناب دکتر آذین ارسال خواهد شد.

Wednesday, June 27, 2007

روز جهانی مهندسین

بیست و هشتم ژوئن روز جهانی مهندسین را به همه مهندس ها اعم از آقا مهندس و خانم مهندس و مهندس ! و مهندس ؟ تبریک می گویم.امیدوارم جیبهایتان پر لبتان خندان دلتان شاد وکانون خانوادگیتان گرم و پر مهر باد اما یه نکته اساسی رو بگم : همیشه منزلت اجتماعی خودتان را حفظ کنید چاپلوسی نکرده و کار ارباب رجوع را راه بیندازید .برای درک بیشتر موضوع یک کاریکاتور از سازمانهای بوروکراتیک در ایران آپ می کنم که بدونین نباید این طوری باشین! هستین؟

Sunday, June 24, 2007

اولین همایش نخبگان استان بوشهر گامی روبه جلو

روزهای دوم و سوم تیرماه 86 در استان بوشهر شاهد برگزاری همایش نخبگان استان بودیم که با حضور بسیاری نخبگان کشوری بوشهری و بعضا جهانی تشکیل شد در این همایش بالاترین مقامات استان حاضر بودند : استاندار و معاونینش ,نمایندگان شهر های استان در مجلس ریاست حوزه علمیه قم و روسای دانشگاه های استان و قریب به 300 نفر از نخبگان استان بوشهر که از سرتاسر جهان در این همایش گرد هم آمده بودند.دیدن برخی از چهره های علمی برای من مثل یک شوک غیر منتظره بود یعنی باورم نمی شد که که این آقایان بوشهری باشند ! از جمله آقای دکتر الستی که از اعضای آژانس فضایی کانادا هم هستند..... بعضی ها هم به همایش نرسیده بودند که شنیدن نام آنها یک دنیا سرور در قلب هر ایرانی ایجاد می کرد مثل : استاد همایون خرم!


موسیقیدان برجسته ایرانی که در لندن تشریف داشتند فکر کنم دانشگاه لندن مراسم بزرگداشتی برای ایشان برگزار کرده بود!یکی از قسمت های عالی این همایش اجرای سرود ملی توسط گروه موسیقی نیروی دریایی ارتش بود که حال و هوای خاصی به مراسم داد .وقتی گروه بعد از سرود ملی سرود ای ایران ای مرز پر گوهر را اجرا کردند .قلبم داشت از سینه بیرون می پرید! نمی دانم چرا من اینقدر به این سرود دلبستگی دارم؟ وقتی این سرود پخش می شود تمام تنم آتش می گیرد .داغ می شوم ....بغض گلویم را می گیرد ....وقتی به تکه : ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم! می رسد تمام وجودم شعله می شود ....احساس ایرانی بودن تمام عیار به من دست می دهد.در کنار این همایش یک گشت دریایی بسیار جالب و مهیج هم بود که با کشتی مسافربری فیروزه انجام شد و


واقعا لذت بخش بود تا حالا اینقدر لذت نبرده بودم! جلوی عرشه کشتی نشسته بودم و ام پی تری پلیر هم توی گوشم بود و آهنگ " کریستف کلمب" " ونجلیز" هم پخش می شد... باد مخالف توی موهام می زد و کشتی با تمام سرعت ینه امواج را می شکافت ! ردکف آلود سفیدی در پهنه خلیج فارس برجای می ماند و پرچم ایران در این هوا با شکوه تمام در اهتزاز بود.... واقعا لذت بردم.بعد هم اجرای زنده مو سیقی در کابین اصلی کشتی توسط گروه بومی غلامرضا وزان بود و..... در همین اثنا مذاکرات فشرده ای هم با استاندار داشتم که امیدوارم نتایج خود را هرچه سریعتر نشان دهد! روز آخر همایش به دعوت آقای دکتر مصلح رییس کمیسیون کارآفرینی به این کمیسیون دعوت شدمو تا ظهر در این کمیسیون بودم بعد از ظهر تقدیر نامه هایی به نخبگان استان اهدا شد که یکی هم گیر من آمد...


امان از این 77 ها! این هم یه عکس از این تقدیر نامه هه! و یه عکس جدید خودم


که آق رضا درخواست کرده بود براش بفرستم....

Saturday, June 23, 2007

بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد....

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان
آقایون وخانومهای محترم ببخشید! از اینکه کامنت گذاری توی وبلاگ من یه هوا سخته! علتش پهنای باند ایران و خارجی بودن سرور وبلاگ منه.همانطور که دوستان خوب جناب آقای یوسفی و غریبی در کامنت های پر مهرشون فرمودند یه خورده سخته ولی مراحل کامنت گذاری به شرح زیر می باشد:
1: ابتدا کلیک کنید روی کلمه comment
2:صبر کنید تا صفحه لود بشه
3: توی قسمت ادیتور پیغامتون به فارسی یا لاتین را بنویسد
4: اگر می خواهید اسمتان ناشناس بماند در قسمت ناشناس تیک بگذارید وگرنه مشخص کنید که آی دی شما متعلق به کدام سایت است یاهو یا گوگل؟ و آی دی خودتون رو وارد کنید
5: روی کلمه :پابلیش کلیک کنید
6: دعا کنید که سند بشه
ممنون از حوصله شما

Wednesday, June 20, 2007

به یاد علیرضا

امروز دوباره دلم پر از اندوه بود ! یاد دوست - یاد علیرضا -علیرضای خادم الحسین که امروز چهلم این عزیز بود و مراسمی در یوسف آباد خیابان جهان آرا خیابان 33 پلاک 14 طبقه سوم برپا بود .هرچند من نتوانستم به تهران بروم اما به یاد علیرضا فاتحه ای دادم. امیدوارم در آرامش باشی علیرضا جان. ممنون از امین اتمان زاده به خاطر اطلاع رسانی این مراسم. برای خانواده علیرضا هم صبر جزیل آرزو مندم و امیدوارم در شادی های آنها حاضر باشیم

داستان بولیوی

در زمانی که مسابقه استعمار کشورهای کوچک و بزرگ بین دول اروپایی باب شده بود انگلستان بخشی از قوای ماورای بحری خود را به آمریکای لاتین فرستاد تا منادی آزادی و عدالت و از اینجور بامبول بازی ها باشند. اما مردم آزاده بولیوی درس خوبی به اشغالگران دادند.هنگامی که خبر شکست به انگلیس رسید ملکه انگلیس برآشفته شد و فریاد زد نیروی دریایی را بفرستید تا کار را یکسره کند! نخست وزیر با احترام پاسخ داد : علیا حضرتا بولیوی به دریا راه ندارد! ملکه دیگر داشت از کوره در می رفت , یک نقشه خواست و با قیچی کشور بولیوی را از نقشه جدا کرد . و دستور داد از آن پس نقشه های چاپ شده در انگلیس بدون بولیوی چاپ شوند! و بدین ترتیب تا 32 سال بعد که این ملکه زنده بود نقشه های آمریکای لاتین بولیوی نداشت!
حالا حکایت سبد مصرفی خانوار در مملکت ما هم مثل همان بولیوی است .ارگانهای اقتصادی و بانک مرکزی دست به هر کاری زدند خرابتر کردند و بلای تورم گریبان مردم را بدتر و بدتر می فشارد حال برای اینکه در محاسبه ارقام سبد مصرفی خانوار یه جورایی رشد نمایی اعداد را پایین بیاورند اقدام به افزودن کالا هایی جدید در سبد مصرفی کرده اند تا به این وسیله مثلا در اعداد و ارقام اعلامی رشد تورم را مهار کنند! حکایت همان بولیوی است! مثلا آمده اند قیمت کامپیوتر و موبایل یا سیم کارت را وارد سبد مصرفی کرده اند. اگر قیمت کامپیوتر کاهش یافته است .علتش هنر ما نیست بلکه رشد تکنولوژی در ممالک تولید کننده است که هر 6 ماه قیمت آن نصف می شود ! تازه در ایران نصف نمی شود بلکه ثابت می ماند .یعنی تورم 50 درصدی را در این بخش شاهد هستیم! ولی چون مردم عامی از قیمت جهانی کامپیوتر آگاه نیستند دولت هنر دیگران را به نفع خود مصادره نموده است. گویند در زمان رودکی مردی اشعار رودکی را بنام خود می خواند .رودکی او را گفت : ای مرد این اشعار از کیست؟ گفت : از رودکی! گفت تو رودکی را دیده ای؟ گفت: چه می گویی رودکی خود منم!
رودکی خندید و گفت: شعر دزد دیده بودم اما شاعر دزد ندیده بودم! از این به بعد ما با دو نوع تورم روبرو خواهیم بود : تورم بقالی های معمولی و تورم بقالی های خیابان پاستور.موافقین

Thursday, June 14, 2007

سئوال علمی خرداد ماه 86

قصد دارم هر ماه یک سئوال علمی توی وبلاگم مطرح کنم و به کسانی که پاسخ درست میدهند هدیه ای به رسم یادبود تقدیم کنم. از سکه مکه خبری نیست! ولی یه یادگاری کوچولو می دهم. لطفا پاسخ هاتون رو به صورت کامنت به همراه آدرس پست الکترونیکتون برام بفرستین.اگه جواب بدین و درست باشه یه یادگاری از طرف من دارین
واما سئوال:
ضخامت حباب صابون تنها به اندازه یک مولکول هستش با این حال ما روی اون بازی رنگ ها رو می بینیم انگار که یه مقدار رنگ دارند روی بدنه حباب حرکت می کنند ( رفتید حموم دقت کنین) برام بگید علت این پدیده چیه؟ ( زیاد مشکل نیست فقط باید یه خورده فکر کنین)؟

یادبود تین آن من


می دانم که چرا ده روز دیرتر این مطلب را می نویسم اما هدفم این بود که با این کار و دانستن تاریخ امروز یعنی 14 ژوئن تاریخ این واقعه خونین را به یاد بسپارید بله ,4 ژوئن 1989



روزی بود که دانشجویان چینی اقدام به یک تظاهرات ساده در اعتراض به سیاست های دولت کمونیست چین کردند و خواهان اصلاحات شدند. من نمی دونم چرا این دانشجو ها فصل گرما رو واسه این جور کارا انتخاب می کنند ؟ ما خودمون دوره دانشجویی فصل گرما در می رفتیم اما فصل سرما که می شد دست و پا درمی آوردیم!به هرحال بگذریم داشتم میگفتم!چی می گفتم؟
آها...جونم براتون بگه که اون موقع من کلاس چهارم ابتدایی بودم و می رفتم پنجم و خوب یادمه که مجری برنامه گزارش هفتگی که من از جدیتش خیلی خوشم میومد ومیاد! با آب و تاب فراوان گزارش وقایع میدان تین آن من را میداد و اون روز من فهمیدم که چه خبر شده! فیلم ها و عکس های اون واقعه به عنوان سند جنایت دولت ملحد و بی خدای چین مدام از صدا و سیما پخش میشد. مثل حالا نبود که دولت چین مسلمان شده! وما دیگه به کلک و پرش نمی پیچیم! آخه امسال صدا و سیما و مطبوعات از یادآوری مطالب مربوط به این روز تاریخی خودداری کردند.شاید واسه این بود که بد آموزی داشت. شاید هم واسه این بود که دیگه این یکی متحد استراتژیک ما ما رو نفروشه! روسها که خیلی خوب روی ما...!نکنه چینیا هم ما رو کثیف کنند؟ والله!.و اما چین و خرخره ای که دست آمریکا داره!:


جزیره فرمز یا به قول چینی ها: تایپه! که ما ها هم مثل بز توی مطبوعات و محافل ورزشیمون می گیم چین تایپه! اصالتا جزیره ای چینی بود که قبل از جنگ جهانی اول مستعمره انگلیسی ها بود( مثل هنگ کنگ) و بعدش تقدیم یانکی ها شد و پس از انقلاب کمونیستی پایگاه مخالفان دولت مرکزی چین شد.یه جورایی حکم لیان شامپو را داره!( والله می ترسم از این عنوان استفاده کنم چون فردا می بینید یه شرکت شامپو سازی توی بوشهر راه افتاد و اسمش و گذاشتن : لیان شامپو!- دیگه حالم داره از پسوند و پیشوند لیان واسه اسم شرکت ها به هم می خوره! بابا یه نفر یه ابتکاری زد دیگه بسه! یه لطیفه یه بار قشنگه)به علت روابط دیرینه حسنه آمریکا با این بخش رشد اقتصادی سرسام آوری کرد و از این راه درامد قابل توجهی هم بدست آورد که باعث افزایش قدرت حکومت تایوان شد اما به علت قدرت چین هنوز بسیاری از کشورها تایوان رو به رسمیت نمی شناسند و از کلمه چین تایپه برای اون استفاده می کنند.
مسئله تایوان برای دولت کمونیست چین در حکم چشم اسفندیار ه! یعنی هرموقع آمریکا می خواد چین رو در مخمصه بگذاره و از چین امتیازی بگیره یا اون رو به کاری وادار کنه توی خبرها می شنوید که در پارلمان تایوان بحث استقلال مطرح می شه! بعدش چین تایوان رو به اشغال نظامی تهدید می کنه! بعدش تایوان یه قرارداد خرید موشک با آمریکا میبنده و بعدش چین از آمریکا می خواد که : جون بیبیت نفروش! باهات کنار میآم!


و اون وقته که عمو سام از چین امتیاز می گیره ! و قرارداد نظامی با تایوان رو تعلیق می کنه اما یه مانور نظامی با تایوان انجام میده .اونم توی دریای چین! این بازی ( واقعا کلمه بازی برازنده است)


دیگه واسه من تکراری شده! هر وقت توی سازمان ملل یا هر جای دیگه ( مثل شورای امنیت) آمریکا کارش گیر می افته خیلی زود این بازی رو انجام میده وچین همون کاری رو میکنه که آمریکا می خواد مثل قضیه هسته ای ایران!
نمی دونم چرا دوستان ما همشون یه جورایی نامردن؟ شاید خودمون هم یه خورده ای نامردیم خودمون خبر نداریم؟ چون : تو اول بگو با کیان دوستی.....پس آنگه بگویم که تو کیستی
به نظرم حساس بودن چین روی مسئله تایوان من رو یاد حلقه ای که توی دماغ گاو های نر میکنند و از اون طناب رد می کنند می اندازه !


هرچقدر هم گاو سرکش باشه وقتی طناب متصل به دماغشو بگیری و بکشی مثل یه بره رام و مطیع می شه!چرا دوستان انتخابی ما مثل گاو می مونند؟

Tuesday, June 12, 2007

پسر با معرفت

پست امروز راجع به يكي از دوستان منه! عبدالرضا صفري! شايد بشناسيدش ؟ من و عبدالرضا از سال اول دانشكده با هم رفيق گرمابه و گلستان بوديم يا بهتر بگيم : خونه و خوابگاه و دانشكده! اون الان ايران نيست ولي شايعاتي شنيده مي شد كه عبدالرضا نسبت به دوستان قديم بي معرفت شده ولي اون در يك ماراتن نفس گير به من ثابت كرد كه هنوز دود از كنده بلند مي شه و اون با معرفت تر از اين حرفاست! اين چند وقته يه زحمت بزرگ من روي دوش رضا بود كه انصافا سنگ تموم گذاشت و كار منو يه طوري رو به راه كرد كه واقعا ازش ممنونم! هم من هم خانواده من! به اين وسيله سلام هاي گرم خودم و خانواده رو از راه دور بهش مي رسونم .اميدوارم در سفرش به ايران بتونم اين زحمت اون رو جبران كنم. هرچند كه كار بزرگ اون به اين راحتيا تلافي نمي شه! بازهم ازت ممنونم آق رضا

Monday, June 11, 2007

رو به قبله




يكي از بچه ها به من زنگ مي زد ميگفت اين همه راجع به قفقاز مي نويسي بي كاري؟
گفتم : چي مي گي بچه ؟ آينده كل مملكت ما قراره توي قفقاز مشخص بشه اگه اين همه هم راجع به روسيه مطلب آپ مي كنم علتش اينه كه طرف ما فعلا اونه ...بعد هم خيلي نامرده! دلايلش رو هم نوشتم ولي واقعا براي سياست خارجي مملكت متاسفم كه به جاي تكيه بر اصول ثابت و اتكا به خود خواستيم با حمايت قدرت ها در عرصه بين المللي ظاهر بشيم .اوج فاجعه اينجا بود كه بعد از ارائه طرح سپر دفاع موشكي از سوي آمريكا براي حراست از اروپا در برابر موشك هاي ايران تنش بين روسيه و آمريكا به شدت افزايش يافت .


ماهم خيلي خوشحال بوديم كه آره وسط اين دعوا ما هم به يه نون و نوايي مي رسيم! اما فاجعه وقتي اتفاق افتاد كه متحد استراتژيك ما ، روسيه، به آمريكا پيشنهاد داد با همكاري روسيه سپر دفاع در مقابل موشك هاي ايران را در پايگاه راداري روسيه در منطقه قبله واقع در جمهوري آذر بايجان و در ارتفاعات نزديك به مرزهاي ايران مستقر سازد .


اين مسئله براي آمريكا جاي هيچ شك و شبهه اي را باقي نگذاشت و هيچ بحثي را ادامه نداد لذا در برگشت از مسير لهستان وجمهوري چك تنها سه ساعت در اين كشور ها ماند و به سرعت به واشنگتن برگشت. اما اين طرح چرا از سوي روسيه ارائه شد. اول : نشان دادن يك ضرب شست قوي به ايران با اين مضمون: كار هر بز نيست خرمن كوفتن..... يعني زياد براي ما در سياست خارجي و نيروگاه بوشهر سوسه نيا! دوم : اگر لازم باشد ما در روابطمان با غرب به راحتي ايران را قرباني ميكنيم.... يادتان هست در پست مربوط به روسيه اين مطلب را قيد كرده بودم؟


سوم: رادار مستقر در منطقه قبله كه اصلا هم به نام "رادار قبله" ناميده مي شود رو به جنوب مستقر گرديده و از توان بازدارندگي روسيه در اروپا نمي كاهد و از طرفي كل منطقه خاورميانه و شمال اقيانوس هند و حتي شاخ آفريقا و شمال آفريقا را به طور كامل پوشش مي دهد و كليه تحركات را زير نظر مي گير. چهرم : اينكه به آمريكا بگويد هنوز هم بايد شطرنج و ديپلماسي را پيش حاجيت خرس خاكستري ياد بگيري...حاليته؟
اين نكته براي ما يك زنگ خطر بزرگ است زيرا اين بدان معناست كه ما ديگر امكان استفاده از موشك هاي سري شهاب و حتي كاتيوشا را نخواهيم داشت. واين يعني لزوم بازنگري در دكترين دفاعي مملكت.نظر شما چيست؟