جرم گیتار- اتانازی
شب اسرار زیاد داره ... فرصت خوبیه برای فکر کردن...دقیق شدن ... مواخذه
خود و.... منم از این فرصت خوب استفاده می کنم شب ها پیاده روی های
طولانی انجام می دم که معمولا 4 ساعت یا بیشتر طول می کشه... شاید هر شب
به اندازه نصف طول تهران رو هر شب میرم و بر می گردم و چه چیزها که نمی
بینم .... همه در سکوت و سیاهی شب صحنه های تلخ و شیرین... بی معنی و پر
هیاهو یا نغز و ساکت....چیزی که می خوام براتون بگم از یه شب سرد در
زمستان امسال شروع شد که من ساعت 11 شب قدم زنان می رفتم که در کنار
خیابون صحنه عجیبی رو دیدم ... خیلی تکان خوردم.... شاید شما هم بودید
منقلب می شدین... از دور کنار دیوار سر یک کوچه تاریک شعله های آتیش
زبونه می کشید و من سایه یه پسرجوون با مو های بلند که پشت سرش بسته بود
با ریش های بلند و یک پالتوی بلند که روی زمین جلوی آتیش نشسته بود... و
متفکرانه به این شعله ها نگاه می کرد در حالیکه دست راستشو مشت کرده و
بود مشتشو زیر چونه اش گذاشته بودو آرنجش رو روی زانوی راستش گذاشته بود
من نزدیک تر شدم یه دفعه یکه خوردم.... شعله ها از گیتارش بود.... کنار
دیوار گیتارش رو به آتیش کشیده بود و داشت به این رقص شعله ها نگاه می
کرد...
رقص شعله های یک گیتار .... راستی اگه یک گیتار نتونه با صدا ؛ رقص و
طرب بیاره شاید بتونه تمام تلاششو تا دم مرگ بکنه تا شعله های سوزنده اش
رو به رقص بیاره... رقصی که هیچ کس نتونه جلوش رو بگیره رقص بی صدا زیبا
و دل انگیز ..گرم و سرمست..... شایدم این گیتار باید نغمه ای ساز می کرده
تا دلی رام بشه و نتونسته !!! شاید این گیتار دلی رو شکسته که در محکمه
شبانه محکوم به سوختن شده باشه.... شاید گیتاری که اجازه خوندن نداشته
تقاضای مرگ کرده ...شاید یک اتانازی بوده ...!! و هزار و یک شاید... شاید
هزار و یک داستان هزار و یک شب....و اون شب شاید شب هزار و یکمش بوده...
من اون شب دوربینم باهام نبود تا عکسی از این صحنه بگیرم به یادگار... وه
که چه یادگار تلخی می شد رقص شعله های یک گیتار معصوم ... راستی گیتار
معصومه؟ شایدم خاطر اون گیتار غمگین بوده و شده مصداق: کی شعر تر انگیزد
خاطر که حزین باشد؟
الانم که دارم می نویسم یاد اون شعر معروف افتادم که:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تورا زین سوختن, مطلوب چیست؟
گفت آتش: بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زان که می گفتی : نی ام ! با سرو و عود
همچنان در بند خود بودی که بود!
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
سوخت چون اشکی که بر جانم فتاد........
1 comment:
Salam,
man in she're atash dar neyestsan ro ke gozashti kheili dust daram, in she'r ye juraee ba ejraye fogholadeie Shahram Nazeri ajin shode; har vaght mikhunamesh un ahang ham tuie zehnam playback mishe!
thnx
Post a Comment