Wednesday, September 24, 2008

یافت شبی چون سحر آراسته...خواسته های به دعا خواسته

سلام
اول عذر می خوام برای اینکه چند وقت نبودم دلایل متعددی داره از جمله اینکه یه مدت مریض بودم که علتش هم خستگی اسباب کشی بود ..دور از جون شما پیرم در اومد! بعدش هم ماجرای دندون عقل و...می دونید که...از این حرفها...اما باید از دوستای خوبم رحمان و آیدین عزیز که توی اسباب کشی در تهران و روح اله و امیر عزیز هم در اصفهان خیلی به من کمک کردند تشکر ویژه ویژه ویژه بکنم. آقایون مرسی ایشالاه توی عروسیتون جبران کنم...وبرای امیر جون هم ایشالله توی عروسی سالار جبران کنم یا ابا سالار!
زود برم سر اصل مطلب ...این چند وقته بحث های داغی توی وبلاگ راه افتاد که ایمییل های زیادی از طرف دوستان دریافت کردم البته به لحاظ اینکه اکثرا مسائل نظری اعتقادی دوستان و در قالب ایمیل های بسیار بلند مطرح شده بود و واقعا دوستان حرف های خیلی خصوصی اعتقادیشون رو زده بودند از درج همه اونها در این پست یا پست های بعدی معذورم اما سعی می کنم اشتراک و سئوال عمومی همه اونها رو جواب بدم...البته یه نکته رو روشن کنم...من نه ملا هستم نه کشیش نه خاخام نه موبد و نه کاهن....من یه آدم هستم مثل همه شماها ..خیلی عادی و معمولی والبته با راه و روش فکر کردن خاص خودم توی زندگی... امیدوارم از طرز فکرم بعضی ها از کوره در نرن یا مثل یکی از دوستان نگن خرافاتی...یا خشکه مذهب یا بی دین وایمون یا ...منتها من جرات نوشتن یه حرفهایی رو به خودم می دم که نگفتن اونها یه رسم شده و چی بهش می گن..تابو شدن..من آدم سنتی نیستم و معیار های خودم رو توی زندگی دارم حرفم رو هم می زنم...از بحث هم استقبال می کنم اگه یه جایی هم بفهمم که تا حالا بر خطا بودم اصلا تعصب خشک و کور ندارم ...خیلی سریع خودم رو تصحیح می کنم. همیشه یه داستان از مثنوی مولانا رو به یاد دارم:
می گن مرد کشاورزی شب هنگام از مزرعه اش وارد کلبه اش شد و توی نور چراغ پی سوزش متوجه مار عظیمی شد که وسط خونه اون چنبره زده ...فریاد زد و همسایه هاش رو به کمک طلبید که ای وای مار مار اژدها مار ...مردم هم اومدند و خانه رو محاصره کردند و آتش درست کردند و مشعل آوردند و در نور مشعل دیدند که اون چیزی که وسط اتاقه یه طناب ضخیمه که از سقف افتاده و اصلا مار نیست...! همسایه ها با خنده و شوخی مرد کشاورز قصه ما رو تا دم در خونه اش بدرقه کردند و رفتند...اما مرد کشاورز باز هم می ترسید که نکنه یه چراغ دیگه ای هم باشه که اگه اون چراغ بیاد بفهمیم که این طناب هم نیست و شاید یه چیز خطرناک دیگه یا یه آژدها باشه؟ ....
مولوی با این داستان نتیجه می گیره که برداشت های ما از جهان پیرامونمون بسته به تفکراتیه که باهاشون روبرو می شیم اولا اصلا از در معرض تفکرات دیگران قرار گرفتن نباید ترسید وباید دید نتیجه هر دیدگاه و تفکری چیه آیا جهان بینی ما رو تحت تاثیر قرار می ده یا خیر آیا نتایج اون سودمنده یا خیر...؟
اما غرض از این صحبت ها اینه که من پاسخ هایی رو که میدم برای این نیست که بگم خواننده های وبلاگ من هم بیان و مثل من فکر کنند...نه ! من در مقابل سئوالات دوستان نظر خودم رو می گم فقط همین.... برام مهم نیست که رد بشند یا مقبول نظر دیگران واقع بشند...من این طوری فکر می کنم..خوب یا بد... پاشم می ایستم اما اگه یه روز با یه نظریه روبرو بشم که زیبا تر باشه قطعا برای آدم شدن به سمتش حرکت می کنم مثل مولا نا : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...کز دیو ودد ملولم وانسانم آرزوست.....گفتند یافت می نشود جسته ایم ما...گفت آری لیک آنکه یافت می نشود...آنم آرزوست.
سئوال اول: یکی از عزیزان جمله ای از نیچه رو برای من نوشته بود که نیچه گفته : از خدا فقط سایه ای مونده ..خدا خیلی وقته که مرده فقط تشیع جنازه اون رو به عقب انداختند... و خواستند که من نظرم رو بگم:
باشه ..این پاسخ منه: خیلی وقت پیشا یکی از دوستان من که رشته نمایش بود به من گفت : علی این رشته ما به چه دردی می خوره ...؟ به خدا خسته شدم...! برد مالی نداره...! من در جوابش گفتم : می دونی چرا تلسکوپ هابل ساخته شده؟ می دونی چرا رشته های نجوم و فیزیک ستارگان با هزینه های تحقیقاتی سرسام آور توی معتبر ترین دانشگاه ها ی دنیا پیگیری می شه؟ گفت نه...نجوم هم مثل رشته ما بیخوده... گفتم: نه اشتباهت همین جاست! برای تبیین جهان لازمه که ما ماده رو خوب بشناسیم تا بدونیم کجا اییم و به کجا میریم...اما این امر مسلزم صرف انرژی بالا و آزمایشگاه های ذرات بنیادین بزرگه( مشابه همین آزمایشگاه ذرات سرن که جدیدا راه افتاده)اما میدان های جاذبه بزرگ...اجرام بزرگ و شتابدهنده های بزرگ رو طبیعت برای ما فراهم کرده هر ستاره هر کهکشان هر سیاهچاله هر کوازار همون آزمایشگاه ماست فقط باید بهش نگاه کرد و نتایج رو یادداشت کرد در اونها اتفاقاتی میوفته که با صرف هزاران میلیارد دلار هزینه و صرف ملیاردها ساعت وقت و جرم نمیشه به اونها دست یافت و شما فقط لازم داری که از لای چند تا عدسی یا آنتن به اونها نگاه کنی...رشته نمایش و تئاتر هم دقیقا همینه!
به نظرت قیمت یه زندگی چقدره؟ ارزش یه عمر چقدره؟ اگه ما بخواهیم خودمون همه چیز رو تجربه کنیم عمر محدودمون برای رسیدن به همه نتایج کافی نیست...چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم خست بده... چقدر عمر باید صرف کنیم که بفهمیم خیانت عاقبتش به خودمون بر می گرده؟ چقدر عمر باید صرف بشه که بفهمیم ربا خوردن آخرش چیه؟ وتازه گیریم که فهمیدیم وقتی که نتونی دیگه راهت رو اصلاح کنی ..اون یه فاجعه است..اما! با یک ساعت نمایش " خسیس " اثر مولیر شما می فهمی که خست هیچ چیز خوبی نیست! با دیدن "مکبث" شکسپیر می فهمی که خیانت و وسوسه قدرت تباه کننده است...و هر نمایش نامه و نمایش باز آفرینی یک زندگیه که اگه بخواهی خودت تجربه اش کنی تاوان سنگینی داره ...تا حال نمایش نامه " ربا خوار" انتوان چخوف رو خوندین؟ بعدش می فهمی که ربا اثرش چیه و چقدر بده...لازم نیست خودت تجربه کنی. یه بار موقع دیدن یه نمایش یه احمق تمام عیار کنار من نشسته بود ..نمایش تلفیقی از لیلی و مجنون نظامی با واقعه کربلا بود...و من بی اختیار اشک هام جاری بود اون طرف به من گفت: موقع دیدن نمایش احساسات خودت رو کنترل کن! چند تا عشق باید لگد مال بشه و چند تا واقعه کربلا باید اتفاق بیفته تا ما بفهمیم گناهی مثل پنهان کردن احساس وجود نداره...ببینید آدمها کجا خطا می کنند!....وقتی یه نمایشنامه نوشته می شه نویسنده در فکرش داستانی رو مجسم میکنه وبا لب هاش و قلمش و فکرش به اون شکل می ده و بعد عناصر مادی صحنه به اون نمایش جان می دهند و اون رو اجرا می کنند. کل هستی یک نمایش بزرگه! نمایشنامه اون رو خداوند نوشته و عناصر مادی جهان دارند طبق اون نمایش نامه بازی می کنند. اینکه من و شما هستیم ...زندگی می کنیم و برای امروز و فردا و هر لحظه تصمیمی می گیریم برای اینه که اون زنده است ...خدا زنده تر از هر زنده ای وجود داره و جهان رو تدبیر می کنه ..اما منظورم جبر نیستش یا اختیار صرف! بگذارید با یک مثال روشن کنم: (وقتی شما با کاسپاروف شطرنج بازی می کنید اون تا آخر بازی شما رو تا لحظه ماتی با همون چند حرکت اول می دونه و شما و اون فقط بازی می کنید و در نهایت اون اتفاقی میوفته که اون می دونست..اما شما در تکون دادن مهره ها کاملا مختار بودین..این نه اختیار شما رو نفی می کنه و درک کاسپاروف از واریانت های بازی رو نفی می کنه! جهان هم همین طوره).به همین دلیه که من با نظر نیچه اصلا موافق نیستم...
من از هاوکینگ نوشته بودم و دوستی پرسیده بود که دانش فیزیک داره به معادله جهانی دست پیدا می کنه...معادله ای که تمامی اتفاقات خلقت رو با جاگذاری درون پارامتر هاش بشه توجیه و تفسیر و پیشگویی کرد! این مسئله منافی خداوند نیست؟ این مسئله جهان رو از وجود خدا بی نیاز نمی کنه؟ به اعتقاد من ممکنه که فیزیک کوانتوم به چنین چیزی خیلی نزدیک بشه اما هیچ وقت به چنین چیزی دست پیدا نخواهیم کرد. چرا که این ذهن ماست که به جهان نظم میده و برای اون معادلاتی تقریبی برقرار می کنه تا اون رو توجیه کنه... خداوند هیچ قانونی رو در جهان نگذاشته بلکه پدیده ها رو با هم ارتباط داده و زیبایی این ارتباط رو " ما" به معادلات تبدیل کردیم.دلیل من هم اینه: از دید من خداوند موجودی است که هیچ محدودیتی نداره. پس وجود یک معادله یعنی اون رو محدود کنیم که امور رو از طریق اون معادله انجام بده یا تدبیر کنه در حالیکه خدا برای تدبیر جهان نه به معادله نیوتن نیاز داره و نه به معادلات لاپلاس و نسبیت...و این همون دلیلیه که هر معادله و نظریه فیزیکی ما تا یه جایی کارگر میوفته و یک جایی جوابگو نیست. مثل معادله پلانک که برای بالا و پایین اسپکتروم به یک جور قابل طرح نیست. نمی خوام وارد بحث فیزیک بشم چون توی مقالات خودم توی مجلات اطلاعات علمی به کرات درباره اونها بحث کردم. که می تونید برین مطالعه کنید.
دوست دیگه ای پرسیده بودند: آیا تنها با نسانیت می شه به راه رستگاری رسید؟ یعنی آدم به الزامات یک دین خاص مثلا اسلام – مسیحیت یا یهودیت مثل مناسک دینی پایبند نباشه و رستگار هم بشه؟
از این طرز سئوال این دوستمون که در نوشته هاش همیشه سعی می کرد نشون بده که اصلا اعتقادات سنتی نداره و خیلی آزاد فکر می کنه...متوجه شدم که بر عکس دارای اعتقادات نهفته کاملا سنتی هستش!
پاسخ من به این دوست بسیار عزیز" یک آشنا" اینه: ببین دوست من اول بیا با هم تعریف کنیم که رستگاری یعنی چی؟ از یه متدین مذهبی سنتی بپرسی می گه: بعد از مرگت بری بهشت... جهنم نری... از حوری های بهشتی و نهر عسل و نهر شراب و...غیره بچشی و.... حالا می خوام ازت بپرسم اگه منظورت از رستگاری این تعاریف هستش که توی نقشه این گنج مطابق تعریف راه خودش رو گنجوندند...نمی تونی بگی رستگاری اینه ولی راهش چیز دیگه ایه! متوجه منظورم می شی؟ منظورم اینه که خودت باید اول رستگاری رو تعریف کنی بعد راهش رو خودت پیدا می کنی....و می ری به طرفش...مناسکش رو هم با آداب تمام و عاشقانه انجام می دی...این بحث هم مال حالا نیستش از زمانهای دور مطرح بوده ...منتها چون خیلی از مردم حال و حوصله فکر کردن درباره رستگاری رو ندارند واسه یه این دسته که خدا در قرآن اونها رو " مرجون لامر لله" نامبرده اومده گفته بهشت این طوریه اون طوریه جهنم این طوریه اون طوریه...باید نماز و روزه و حج وزکات و خمس و...اینها رو بدی...حالا به نظرت باید به اندازه یک چهلم مالت یا یک پنجم سود سالیانه ات به فقرا کمک کنی اگه این کار رو کردی به وظیفه ات کامل عمل کردی ...؟ اگه 17 رکعت نماز خوندی تویه یه روز یا 30 روز روزه گرفتی و حج رفتی دیگه خیلی کارت درسته؟ می خواهی بری بهشت؟ مگه پدر مان " آدم " تویه بهشت نبود ...چه تحفه ای بود؟
مگه حافظ نمی گه:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت .........نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم!
عزیز من پدر ما " آدم" قمار باز بزرگی بود که بهشت رو به تجربه کردن جهان وکسب آگاهی در قمار با خدا باخت...چرا ما باید حسابگر بشیم؟ به قول مولا نا ما " مقامر زاده ایم" یعنی فرزندان بزرگترین قمارباز جهان! حضرت آدم ابوالبشر...کسی که هیچ چیز نداشت پای قمار- اون هم چه قماری!- نشست و همین دلیریش بود که اون رو محبوب خدا کرده بود همین دلیری بود که ابراهیم سر قمارش به خدا جانش رو می باخت و وقتی توی منجنیق گذاشتنش تا به داخل آتش پرتابش کنند و جبرییل ازش خواست تا از خدا بخواهد که نجاتش بده.... گفت: اون خدایی که من می شناسم خودش از حال و روز من خبر داره من لازم نیست ازش چیزی بخوام... و اینجا بود که خدا از توجیهاتی که بشر اسم قانون بهشون داده تبعیت نمی کنه و ما اسم معجزه روش می گذاریم و آتش گلستان می شه.
تویه مجلس وعظ و خطابه یه خانم تیز هوشی به واعظ گفت : حاج آقا مگه شما نمی گی بهشت وسعتش بی نهایته؟
حاج آقا گفت: چرا ...خداوند می گه! خانمه گفت وقتی که بهشت بی نهایت باشه یعنی در قیامت همه جا بهشته پس جایی برای جهنم نیست ..چون اگه جایی جهنم باشه یعنی بهشت اونجا باید تموم شده باشه که این با تعریف بی نهایت بودن بهشت منافات خواهد داشت....! شما بودین به استدلال محکم این خانوم چی می گفتی؟ تنها توجیهی که می شه آورد اینه که جهنم مرتبه پایینتری از همون بهشته...این برای اینه که کلاه شرعی ماجرا جور بشه و گرنه به قول شخصیت اصلی فیلم" کنستانتین" ( که من اون رو قریب به 23 بار تا حالا نگاه کردم) بهشت و دوزخ جای خاصی نیست! در پس همین در و دیوار اطراف ماست! در یک اتاق ممکنه یک نفر درون بهشت باشه و همون کسی که کنارت نشسته درون جهنم ...بهشت و جهنم در پس اعمال و تفکرات ماست در پس همین دیوارهاست!
از نظر من رستگاری یعنی هنگام گذر از ماده و بازگشت به نزد خدا حس کنی که با خدا قرابت داری ... هرچه قرابتت بیشتر لذتت بیشتر ! هرچه قرابتت کمتر لذتت کمتر... واین نیازی به حوری و نهر عسل و ...نداره که یکی مثل شداد بیاد و برای خودش توی دنیا بهشت راه بندازه.....حالا یکی بیاد به من بگه حوری های بهشتی شبیه مدونا هستند یا آنجلینا جولی؟ واقعا عظمت خدا اینطوری باید در حد تجارب روزانه بشر پایین اورده بشه ؟ حیف خدایی به این مهربانی نیست که بخواهیم با این تفاسیر خرابش کنیم؟
دوست من " رستگاری " خودت رو برای خودت تعریف کن تا بتونی به سمتش حرکت کنی ...اگه اجازه بدی تا دیگران برات تعریف از رستگاری ارائه بدن پس نا خواسته به اونها اجازه دادی تا راه رستگاری رو برات تصویر کنند.
یه ضرب المثل فرانسوی هست که می گه: " هر وقت همه چیز رو دونستی ...همه رو می بخشی" خدایی که همه چیز رو می دونه هم همه رو می بخشه! این کلام خداست: چه کنم با مشتی خاک جز اینکه ببخشایم!
باز هم می گم خیلی فرق هست بین آموزه های ژوپیتری با آموزه های الهی...هر چیزی که رنگ تعلق بگیره ژوپیتریه و هر چیز آدمی رو از تعلق آزاد کنه الهیه!
معنی لا اله الا الله هم همینه: به قول حافظ:
زیر بارند درختان که تعلق دارند....ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
حتی به خودت هم اگه فکر کنی و در تعلق تن باشی آزاد نیستی! گرسنگی ...تشنگی...همه باعث می شه تو یاد خودت بیفتی و این باعث می شه آزاد نباشی.
حتی به نظر من سر حروف مقطعه قرآن هم همینه شکل و ترتیب خاص حروف قادر به محدود کردن خدا نیستند او با آوردن این حروف گفته که من می تونم به میل خودم هم حروف رو کنار هم بچینم ...این که شما انسانها ازش سر در نمیارین مال اسارت شما در چارچوب کلمات هستش! اینجاست که می فهمی اگه خدا با کلمات با ما حرف زده برای این بوده که ما ینطور محدود بودیم... اما می تونیم نباشیم... شما محدود هستین؟

Friday, September 12, 2008

تولد رخی کوچولو

بیست و یکم شهریور رو که تولد رخی هستش به اون تبریک می گم ..اگه اومدی ایران هدیه تولدت محفوظه....!

بهترین هدیه دنیا

همه ما تا حالا هدیه گرفتیم. هر هدیه ای صرفنظر از قیمت مادی ممکنه که دارای اهمیت تاریخی یا نمادین باشه. من این اواخر یه هدیه بزرگ دریافت کردم وقتی که این هدیه رو گرفتم انگار که دنیا رو به من داده بودند! از شادی توی پوستم نمی گنجیدم.
این هدیه از جانب پدر عزیزم بود. البته من از زمان بچگی تا حالا هدایای زیادی از پدرم دریافت کرده بودم اما این یکی یه چیز دیگه بود! شاید اگه همین الان بدون هیچ اطلاعاتی اون هدیه رو به کسی بدین .بی اعتنا اون رو به یک گوشه ای پرتاب کنه و بگه این چیه؟ اما این هدیه برای من یه دنیا ارزش داشت. چون می دونستم این هدیه به حدی بزرگه که پدرم درباره اون هیچ وقت با کسی صحبت نمی کرد و افراد خیلی کمی از بزرگی این شی کوچولو اطلاع داشتند. اما این شی کوچولو برنجی چی هست؟

بهترین هدیه دنیا
یه گل سینه از جنس فلز برنج( مفرغ) که به رنگ پرچم فلسطین رنگ آمیزی شده و بر روی اون کلمه درشت" فتح" و تلفظ انگلیسی اون زیرش حک شده.... پدرم تعریف می کردند ...:" سال 1358 یعنی اوایل انقلاب یاسر عرفات رهبر جنبش فلسطینی فتح برای دیدار از ایران اومده بودند و پس از دیدار با آیت الله طالقانی و سایر رهبران انقلاب به اهواز می آیند و برای مردم اهواز سخنرانی می کنند. این سخنرانی توی استادیوم ورزشی اهوازبرگزارمی شه.بعد از اون مرحوم یاسر عرفات برای ایراد یک سخنرانی هم به دانشگاه جندی شاپور( شهید چمران فعلی ) تشریف می برند. چون اون موقع دانشگاه جندی شاپور از مراکز اصلی گروه های مبارز مسلمان از قبیل المنصورون بود و افرادی مثل وزیر دفاع سابق ( دریادار شمخانی) و دبیر مجمع تشخیص فعلی( محسن رضایی) از سران این گروه ها بودند و صد البته این گروه ها دوره های آموزشی خودشون رو پیش از انقلاب در فلسطین و زیر نظر گروه فتح به رهبری یاسر عرفات دیده بودند. به همین دلیل اهواز و دانشگاه جندی شاپور برای سخنرانی مرحوم عرفات انتخاب شد."
اون روزها من تازه به دنیا اومده بودم و مادرم و خواهر بزرگترم که اون موقع 5 سالش بوده به همرا پدرم به دانشگاه می روند و چون اون موقع پدرم مدرس دانشگاه بودند به همرا خانواده در ردیف اول جای می گیرند.( من اون موقع منزل مادربزرگم بودم) هوا هم خیلی گرم بوده با اینکه دی ماه بوده! و همین مسئله باعث می شه تا در حین سخنرانی عرفات خواهرم به شدت تشنه بشه و تقاضای آب کنه...عرفات هم که در حال سخنرانی بوده در همین لحظه متوجه خواهرم می شه و با خنده از محافظ فلسطینیش می خواد که قمقمه آبش رو به خواهرم بده... تویه همین اثنا خواهرم یک نفس همه آب قمقمه رو سر می کشه و عرفات با دیدن این صحنه در حین سخنرانی به خنده می افته... همین مسئله باعث می شه همه متوجه ردیف اول بشن...بعد از سخنرانی وقتی پدرم میرند که قمقمه رو پس بدهند ابو عمار( یاسر عرفات) با خنده دستی به سر خواهرم می کشند و گل سینه خودشون رو از سینه باز می کنند و اون رو کف دست پدرم می گذارند . و می روند..... این گل سینه برای پدرم همیشه در حکم یه گنج بزرگ بود و وقتی پدرم من رو لایق این هدیه دونست و اون رو به من هدیه دادند منم خدا رو شکر کردم...من عرفات رو خیلی تحسین می کنم ..مبارزی که 55 سال از عمر 75 سالش رو در راه آرمانش صرف کرد و روزی مشتی سایه نشین از خدا بی خبر اون رو به " سازش" متهم می کردند که البته در برابر وجود آفتاب گونه این رادمرد تاریخ فلسطین ذوب شدند ...یادم میاد سال 78 من دانشجو بودم و بعد از معاهده غزه اریحا که همون عده سایه نشین عرفات رو به سازش متهم می کردند اسراییل به قصد ترور عرفات رام الله رو اشغال کرد و عرفات در داخل دفتر کارش تنها با 32 نفر از محافظانش وصائب عریقات و ابومازن ( محمود عباس) 115 روز مقاومت کردند و 22 نفر از محافظان عرفات در خلال این 115 روز درون دفتر کار یاسر عرفات به شهادت رسیدند و همون جا به خاک سپرده شدند ...اون روزها همه رسانه ها اخبار مقاومت عرفات در دفتر کارش رو تیتر اول می زدند ...و وقتی شیمون پرز که اون موقع وزیردفاع اسراییل بود اعلام کرد که عقب نشینی ما از رام الله تنها با دیدن جسد عرفات ممکن خواهد بود ... همون هایی که تا حالا عرفات رو به سازش متهم می کردند و نوچه های اونها مثل حماس و جهاد اسلامی خفه شده بودند و توی هفت تا سوراخ قایم شده بودند... یادم میاد اسراییل هر روز اعلام می کرد که عرفات به قتل رسیده .. ووقتی سازمان ملل درخواست چند ساعت آتش بس کرد قرار شد یک عده خبرنگار برای کسب خبر از داخل سنگر یاسر عرفات به داخل اون برند...من اخبار رو تعقیب می کردم ..یادمه تویه خوابگاه یه عکس از عرفات داشتم و هر روز باهاش حرف می زدم ..تا روزی که اکثر خبرگزاری ها خبر از کشته شدن عرفات دادند..من تنها چیزی که تونستم بگم این بود:
دیگه آفتاب چشماتو نمی سوزونه... دیگه کابوس محبت نمی بینی......دیگه بیدار نمی شی با نگرونی....که بخوای بری یا که بمونی....
دیگه تقریبا همه داشتند مطمئن می شدند که عرفات شهید شده که خبر سی ان ان همه رو به وجد آورد: مصاحبه با یاسر عرفات درون سنگر محل کارش!
خبرنگار سی ان ان نوشته بود که ما پس از عبور از حلقه محاصره سربازان اسراییلی وارد ورودی سنگر عرفات شدیم یک سنگر بتونی قدیمی که جز با نیروی ایمان و مقاومت فلسطینی ها امکان حفظش وجود نداشت... خونها و پوکه هایی که همه جا ریخته بود و تنها در فاصله 20 متری سربازان اسراییلی که با انواع سلاح در صدد کشتن ابو عمار بودند – یاسر محمد عرفات با یک قبضه کلاشینکف بر روی صندلی اتاقش نشسته بود در حالیکه تمام میز تحریرش در اثر اصابت گلوله سوراخ سوراخ شده بودو وقتی که از او پرسیدیم آیا می توانید با این شرایط سخت تاب بیاورید؟ در حالیکه آب و غذای شما تقریبا به پایان رسیده و مهمات کمی هم برای شما مانده؟ و ابو عمار با قدرت پاسخ داد: در گذشته با شرایط سخت تر از این هم جنگیده ام امروز تنها 5 کیلو بیسکویت داریم و چند لیتر آب در حالیکه در نبرد آبادی ثور بدون آب و غذا جنگیدیم ...من با شرایط سخت تر ازاین هم جنگیده ام من 72 سال است که زندگی کرده ام دیگر چیزی از خدا نمی خواهم اما جگرم برای این جوانانی که بدنهایشان را سپر گلوله های دشمن می کنند آتش گرفته ...به حمدالله شکست متجاوزین نزدیک است....ووقتی از او پرسیدیم از مردن هراسی نداری؟ اسلحه اش را در دستش فشردو محکم جواب داد : شما با برادرتان یاسر عرفات صحبت می کنید! مرگ برای ما عزت است!..... الله اکبر!
چند روز بعد با فشار بین المللی و با قیام مردم رام الله در حالیکه کفن پوش حلقه محاصره دفتر عرفات را می شکستند ابو عمار با غرور تمام در حالیکه پیکر شهدا را تشییع می کرد پا به کلیسای ظهور گذاشت و برای مردم رام الله سخنرانی کرد.
.....
اگر روزنامه های آن موقع را داشته باشید می بینید که خالد مشعل و اسمعیل هنیه .... سایر رهبران حماس آن موقع به سوریه گریخته بودند .......و یک سال و نیم قبل وقتی بر علیه فتح شورش کردند و دفاتر فتح را در غزه اشغال کردند در حالی که تصاویر عرفات را پاره می کردند و مانند اراذل و اوباش به این رادمرد شهید توهین می کردند.... با خودم گفتم از کوزه همان برون تراود که در اوست... تو اول بگو با کیان دوستی ...پس آنگه بگویم که تو کیستی؟

Friday, September 05, 2008

رسانه- منطق- پرسشها - تاثیر پذیر ی و جایگاه تفکر شخصی 2!؟

سلام مجدد.
ادامه پست قبلی رو اینجا پی می گیریم. بحث تا اونجا پیش رفت که عرض کردم هر کلامی یک بویی داره...دوست خوبی پرسیدن ..:که اگه کسی این مشام رو نداشته باشه یا بینیش کیپ باشه چی کار باید کنه ؟
یا اگه دو نفر با دو تربیت مختلف اسلامی و غیر اسلامی رو بخواهیم از دید خدا بررسی کنیم رنکینگ اونا چیه؟
فرمایش این دوستمون منو یاد یه منظره روی دیوار معبد آمون در مصر انداخت که در منطقه نوبی مصرقابل مشاهده هستش و وقتی اونو می بینی سرجا ت خشکت می زنه... صحنه ای از روز جزا به قلم مصریان باستان
.
در این صحنه مشاهده می شه که خداوند با کلاهی از سر شغال بر تخت نشسته و فرشتگان در حال سنجش قلب مردگان محشور شده هستند تمامی مردگان قلبشون رو در دست دارند و به نوبت به حضور فرشتگان می رسند و فرشتگان با قرار دادن قلب اونهادر ترازوی (عدالت)به اندازه مهربانی موجود درقلب اونها به اونها پاداش میدند.
صحنه ای عقلانی از قیامت که بی واسطه پیامبران ترسیم شده منطق و عقل همه انسانها ما رو به سوی قیامت رهنمون می شه واین چیزیه که فیزیک کوانتوم هم امروزه بر این باور یقین داره و از نظر تئوری بیگ بانگ هم براحتی اثبات می شه ممکنه شوکه شده باشید..اما برای دونستن این موضوع یک کتاب مفیدبه شما معرفی می کنم: تاریخچه زمان اثر استفان هاوکینگ و دنباله اون :جهان در پوست گردو.
من این کتاب رو با جان و دل خوندم
برای دیدن پست اون موقع به پست مارچ 2007 مراجعه کنید
اینکه شما با چه تربیتی بزرگ شدید یا کجا بزرگ شدین هیچ وقت رو پرفوم دتکتور یا شامه الهی شم اثر نداره شما هر جا که باشین از دروغ بدتون میاد از مهربانی لذت می برین...از اعتماد کردن ممنون می شید.
این همون شامه الهی هستش. خداوند از هر جنبه کامل بوده و هست و خواهد بود اما چرا دست به خلقت زد؟
به قول اون شعر قدیمی درباره دختر همسایه:
:
اومد لب بوم قالیچه تکون داد
قالیچه اش گرد نداشت خودشو نشون داد

اول همه داستاننها می گیم یکی بود یکی نبود الان هم و تا همیشه همون یکی هستش...فقط خدا.... خداوند در جهان تک وتنها بود در نهایت زیبایی...در نهایت قدرت اما هم قدرت و هم زیبایی در حالی به درجه کمال می رسند که هم شناخته بشند و هم تحسینن بشوند. خداوند دلبسته خودش شد و با خودش عشق می باخت که از این قران زیبایی و قدرت همه چیز پیدا شد...قران سعدین...نزدیکی دو خوشبختی


......خداوند همه چیز رو به جز انسان خلق کرد و همه
معترف بودند به قدرت و زیبایی اون اما نه می توانستند و نه می خواستندش ....که مانند او باشند....
به قول حضرت حافظ:
جلو ه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
خداوند انسان را با پتانسیل های بالاخلق کردو با سه نگاه:
نگاه اولی که بشر به خدا کرد این بود که چقدر زیباست؟ در نگاه دوم بشر حس کرد که چقدر او رو می خواد .در نگاه سوم بشر به خودش نگریست و دید که چقدر شبیه حضرت حق هستش پس به فرمان الهی عاشق خودش شد.علت آفرینش زن و مرد هم همین هستش...زن سمبل و نشانه جمال الهی و مرد سمبل جلال حضرت حق هستش این دو با هم می توانند کامل بشوند و هرگاه از هم جدا باشند از ته دل آه خواهند کشید...
یه حدیث از امام جعفر صادق خوندم که خیلی خوشم اومد...ایشون می فرماید: نام اصلی خداوند "آه" است که همه و همه از هر نژآد و قومیت از روز اول خلقت با این نام آشنا هستند و در لحظات تنهایی و اندوه بی درنگ و از ته دل اورا فرامی خوانند و اورا صدا می کنند.
: که در عربی هم

همین لغت با گرفتن " ال" معرفه و تشدید "ل" برای تاکید به " الله" تبدیل می شود.
جالب اینجاست که این :آه ...هم در اوج غم و اندوه و هم در اوج لذت و شادی از وجود انسان ساطع میشه...هرگاه که از خودش بیخود می شه و خودش رو فراموش می کنه و از یاد خودش غافل می شه روح و جسمش بهش یادآوری می کنند که الان فقط اون نام رو که می دانی به زبان بیار..."آه"....؟

. و چقدر زیباست....به یاد بیاریم کی ها آه کشیدیم؟ هر بار که به کل از یاد خودمون غافل شدیم.
این همون مشام الهی یا پرفوم دتکتور ماست...
خداوند قلبهای ما رو می سنجه و می بینه که ما چقدر مهربان هستیم...چند بار آه کشیدیم و خودمون رو از یاد بردیم و اون رو در ذهن مجسم کردیم؟
حالا بمن بگین کسی که به ظاهر به اصول مذهبی پایبنده و طبق " رسم و عادت" اونها رو انجام میده چقدر در خط خداونده؟
آیا همون عبادات حجابی نیست بر دیده او که باید خدا رو بشناسه؟ در فلسفه داریم:معرفه الاشیا به اضدادها...یعنی شناخت هر چیز با مطالعه متضاد اون میسر است...هر کسی که اگه به اصول دین و وجود خدا شک نداشته باشه چطور می تونه صاحب یقین بشه؟
اگه فنا پذیری جسم رو نبینه چطور می تونه جاودانگی حق رو بدونه؟
راستی حق چیه؟ هر چیز زیبایی اصلا خود حقه....به همین خاطر هستش که حق و هم زیبایی هر دو خواستنی هستند...به قول یک نویسنده::
beauty is true..true is beauty!
از نظر من این دوتا اصلا یکی هستند به همین خاطر هستش که می گم ما می تونیم رایحه خوش خدا رو حس کنیم...از روز اول به دنیا اومدنمون.
بیاین بیاد بیاریم دوران کودکی رو...
کودک هر جا که حس می کنه حیاتش به خطر می افته گریه می کنه و با لیخند مادرش که به کمک اون می شتابه به اون ارامش می ده که اون قرار نیست نابود بشه ککودک همیشه افراد رو به این دلیل دوست داره که حس می کنه از اونی که دوست داره یک خیری نصیبش می شه...وبه خاطر همون خیر هستش که اون رو دوست میداره...یه جایی میرسه که به اون عادت می کنه تا جایی که شروع به کفران نعمت می کنه...من داشتم روی این موضوع تحقیق می کردم ...که چند درصد ادمها در دوران کودکی حداقل یک بار آرزو کردند که فرزند پدر ومادر دیگری بودند...نتیجه این بود...نزدیک به همه جمعیت اماری مورد مطالعه من حداقل یکبار ارزوی این موضوع رو کرده بودند.....
اما با بزرگ تر شدن و نگریستن به عشق و دوست داشتن از منظر دیگه. دیگه هیچ وقت این آرزو رو نکردند و اون وقتی بود که فهمیدیم عشق فرایندی بالاتر از حفظ حیات هستش به سخن دیگر فهم گذشت و ایثار و دریافت زیبایی فارغ از پوسته جسمانی باعث عشق می شه.
اینجاست که مرگ در راه عقیده و آرمان مقدس می شه...!؟
و اینجاست چون هرکس دارای یک ایده هستش فرآیند حذف هر انسان از منظر خدا نکوهش شده است...و به همین خاطر هستش که خدا وند می گه کسی که یک نفر رو بکشه مثل اینه که همه مردم رو کشته.
.

ادامه دارد

رسانه- منطق- پرسشها - تاثیر پذیر ی و جایگاه تفکر شخصی !؟

سلام
مثل اینکه بحث دفعات قبل ما داره به جاهای قشنگی می رسه....سئوالات داره ریز تر می شه و منم از بیان نظرات خودم برای اونایی که از من نظر خواستن - خوشحالم.
دوستی که یکی از آشنا هاست لطف کرده بودند و باز هم سئوالاتی رو از من پرسیده بودند و با یک مثال جویای نظر من شده بودند...ببخشید که این همه من من کردم ..اصلا از بیان این کلمه به تعداد خوشم نمیاد ...اما شد دیگه....! ایشون بحثی رو باز کردند که احتیاج به یک مقدمه داره:
اول این که ما الان در حال استفاده از یک رسانه هستیم...رسانه برای شما و برای من نویسنده متن. هر رسانه ای به لحاظ تعداد کاربر تاثیر پذیری خاص خودش رو داره که جذابیت اون رسانه رو معین می کنه ...از نظر علمای فن رسانه تعداد مخاطب قطعاپارامتر تعیین کننده ای هست.هر چقدر تعداد مخاطب یک رسانه بیشتر باشه ما بیشتر تحت تاثیر اون قرار می گیریم. برای مثال یک تبلیغ یا بحث تلویزیونی خیلی بیشتر از همان بحث به صورت مکتوب تاثیر خودش رو روی مخاطب می گذاره و همین مساله نقطه ضعف بسیاری از آدمهاست.
بسیاری از آدمها با فرآیندی دست به گریبان هستند که من اسمش رو می گذارم تاثر رسانه ای- یعنی شخص چقدر می تونه از اعتقادات خودش در مقابل یک رسانه دفاع کنه و تحت تاثیر اون قرار نگیره...
دوست خوب من در باره یکی از همکارانشون و عدم تمایل ایشان به مطالعه یک کتاب و ترس از اعوجاج اعتقادات گفتند.باید بگم حدود 90 درصد مردم اصلا نمی دونند که به چه چیزی اعتقاد دارند و خیلی سطحی و طوطی وار اقدام به پذیرفتن یک سری مسائل و پر کردن خلا های ذهنی خودشون می کنند .طبعا هر رویکرد پرسشگرایانه با عملکرد ارتجاعی آنها و به صورت شدید و مواجه با مقدسات! مواجه می شه.
خیلی مسخره است...مثلا داشتم با دوستی که ادعا می کرد خیلی خیلی از قرآن و حدیث اطلاع داره و سعی میکرد به برخی سوالات فقهی با دید جامد نظر بده و پاسخ بده مباحثه کردم و یک جمله عربی خیلی معمولی رو گفتم و بعد گفتم با توجه به این آیه حرف شما مردوده! یه دفعه توی فکر فرو رفت و بعد حرفش رو طوری اصلاح کرد تا با اون جمله عربی من در تناقض نباشه...بعد من بهش گفتم اینو بنویس... بنده خدا نوشت.. بهش گفتم فلانی چیزی که من گفتم اصلا آیه نبود تو چطوری ادعا می کنی که می تونی خوب رو از بد تشخیص بدی تویی که هنوز فرق کلام بشری با کلام الهی رو متوجه نمی شی...؟
توی فکر رفت...بنده خدا باید چی کار می کرد ..ما ها رواینطوری بار آوردند.
هر کلامی یک بویی داره ...یک عطری داره برای همین هم می گن: " از حرفات بوی خوبی به مشام نمی رسه"؟سخن الهی هم همینه حرف خدا یک عطری داره که به دل می شینه اگه دیدی یکی داره حرف می زنه و سخنش به دل می شینه بدون که عطرش رو از طرف اون ذات داره... اگه دیدی چیزی رو به اسم خدا بهتون گفتند اما بوی خوبی ازاون استشمام نمی شه بدون که جعلیه.هرکسی و در هر مرتبه ای یه طوری از اون ذات اقدس تا ثیر می گیره:
یکی از بوی دردش ناقل امد
یکی از رنگ صافش عاقل آمد
یکی از جرع ای گردیده صادق
یکی از یک پیاله گشته عاشق
یکی دیگر فرو خورده به یکبار
خم و خمخانه و ساقی می خوار
عطر خدا هم همینه وقتی به مغز کسی وارد بشه سعدی و حافظ و فردوسی وادیسون و اینشتین و لینکلن و مارتین لوتر کینگ و مولانا ایجاد می کنه..که به قول حضرت حافظ...هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم.
کسی که خدا روبشناسه و خودش رو بشناسه فریادخواهدزد...که ما عرفناک حق معرفتک.. چون متوجه می شه که ذات باریتعالی چقدر عظیمه...به همین خاطر اونو توی ظرف کوچیک جا نمی ده ...هر کسی هم هر تجسمی از خداداشته باشه خدا عینا با همون تجسم با هاش مواجه می شه..برخی آدمای ساده لوح خیال می کنند شب اول قبر که می گن نکیر و منکر بالای سر آدم میان به زبان عربی فصیح ازش می پرسند که : من ربک؟ خدای تو کیه...و خیال می کنند بایدبگن : ربی الله... و همین...زهی حماقت! این به این معنا است که در عالم غیب هر کس با تلقی خودش از پروردگارش محشور می شه اگه پروردگارشروبا خودش مهربون ندونه خدا هم با اون همون طوری رفتار می کنه که اون می خواد... برای همین هم می گه الله اکبر...یعنی از هر چه خیال کنی خدا برتر است...همه خوبیها به نوعی بیان کننده اوست و هیچ صفتی اورا کامل بیان نمی کنه.
به همین خاطر باید دراین طرز تلقی ها دقت کرد...

ادامه دارد

Wednesday, September 03, 2008

تبريك به برندگان

سلام
يادتون هست چند وقت پيش كه بوشهر بودم يه دونه مصاحبه راديويي داشتم و توي همون مصاحبه يه مسابقه راديويي مطرح شد؟
از صدا و سيماي بوشهر تماس گرفتند و اسامي افراد برنده شده رو اعلام كردند تا جوايزشون رو بفرستم.اما سئوال چي بود و جوابش چي چي بود؟:
چون اون مصاحبه مربوط به كارآفريني بود منم تصميم گرفتم يه سئوال در خور تامل طرح كنم. براي همين هم اين سئوال رو طرح كردم:
همه پيامبران الهي با اينكه رهبران ديني بودند اما همه اونها به شغل هايي مشغول بودند و از راه حلال ارتزاق مي كردند( نه اينكه از بيت المال بخور بخور كنند يا از مواجب شرعي مردم مثل زكات و ...؟) شركت كنندگان بايستي براي ما شغل 3 تا از پيامبران رو مي گفتن تا برنده مي شدند.
.
.
. اما جواب:
حضرت ابراهيم ع: ايشان اولش مجسمه ساز بود بعد چوپان شد و بعد از اون به حرفه بازرگاني مشغول شد
حضرت مسيح ع: ايشان تا لحظه آخر به حرفه نجاري مشغول بودند.
حضرت ادريس ع: ايشان به حرفه خياطي مشغول بودند
حضرت داوود ع: به حرفه استخراج آهن و آهنگري مشغول بودند
حضرت سليمان ع: علاوه بر پادشاهي به پرورش اسب مشغول بودند.
حضرت نوح ع: به صنعت كشتي سازي و دامداري مشغول بودند.
حضرت موسي ع :به دامداري و جمع آوري گياهان دارويي مشغول بودند
حضرت هود ع: به باغداري مشغول بودند
حضرت صالح ع: به پرورش شتر مشغول بودند
حضرت لقمان (حكيم) : به تدريس هندسه و منطق و فلسفه مشغول بودند(دانشگاه آزاد داشتند- بهش آكادمي افلاطون مي گفتند- شايد ندونيد اما لقمان يا لافونتن يا همون پلاتو يا افلاطون اولين آكادمي علوم رو براه انداخت- خداوند به او پيشنهاد كرد كه از بين حكمت يا پيامبري يكي را برگزيند و او حكمت را برگزيد-او در يونان و مصر فعاليت كرد و كتاب مهم جمهوريت را نوشت- قابل توجه كساني كه نظام جمهوري را غير الهي مي دانند.)؟
حضرت محمد ص: ايشان به حرفه بازرگاني اشتغال داشتند.
.
.
.
اما اسامي برندگان:

(( مربوط به مسابقه تلاشگران ))
1- حوريه رستمي
2- عبدالحكيم شميلاوي
3- عليرضا پورغلام
4- مرواريد سعيدي
5- شهناز بغلاني
6- سيده صغري سجادي
7- آمنه ياري
8- امير حسن حسين پور
9- معصومه ياحسيني
10- زينب ماندگار
11- سفيه ابوالحسني
12- زهرا بهادري
13- غلامحسين فخر
14- ادهم طالب پور
15- وحيده حسيني
16- محمد مشايخ
17- عباس بحريني

خدا وكيلي من نمي دونم چندتاشون كارمند صدا و سيما هستند.... شما هم زياد كنجكاو نشيد ..خوبيت نداره...ما كه جايزه ها رو فرستاديم بجاي 17 نفر هم همون 20 تايي رو كه قول داده بودم فرستادم. شما هم جواب رو مي دونستين؟