Sunday, April 15, 2007

زهي حماقت


امروز يه جلسه تو استانداري داشتيم كه در اين جلسه واقعيات مدهشي از جامعه واسه ي من خود نمايي مي كرد! الان عرض مي كنم!: يه داستان آفريقايي هست كه اگه يادم باشه كتابش كادوي تولد 6 سالگي منه! اسمش گربه ها و خروسها بود.وداستان وقتيه كه گربه ها مستخدم خروسها بودند. خروسها به گربه ها گفته بودند : اگر به اوامر ما گوش ندين با آتشي كه تاج ما از اون تشكيل شده شما رو مي سوزونيم. بيچاره گربه ها هم ترسيده بودند و نوكري اونها رو مي كردند تا اينكه يه شب يكي از گربه ها مي خواست زايمان كنه و آب گرم مي خواست ! از قضا آتيش اجاقشون خاموش شده بود! واسه ي همين يه مقدار تركه داد به بچه بزرگترش تا بره و از خونه خروسها كه خوابيدند و از تاج اونها آتيش بياره! بدبخت بچه گربه با ترس و لرز رفت و تركه ها را ماليد به تاج خروسه! اما هيچ اتفاقي نيفتاد ! چند بار اين كار رو انجام داد ولي بي فايده بود بعد با ترس و لرز دستشو كشيد به تاج خروسه! مثل يخ سرد بود! با ترس و لرز برگشت خونه و ماجرا رو واسه ي مامانش تعريف كرد! مادرش گفت: بي عرضه ! عرضه اين كار رو هم نداشتي! واسه ي همين خودش پا شد رفت خونه خروسا ! وقتي خودش نتيجه نگرفت آروم دستش و كشيد رو تاج خروسه! ديد يخه! از فرداي اون روز گربه ها به جون خروسها افتادن و تا حالا دشمنيشون ادامه داره! حكايت روساي بلوف زن همينه! ديشب يكي از روساي قبلي مركز رشد زنگ زد به من و تهديد كرد كه اگه بگي پول قراردادت رو نگرفتي چنين و چنانت مي كنيم( بعدا فهميدم كه به همه هم گفته بوده)وقتي رفتيم تو جلسه خيلي از اين پخمه هاي مركز ترسيده بودند و گفتند ما پولمون رو گرفتيم! اما من و يكي ديگه از بچه ها گفتيم كه نه! يهو جلسه به يه كابوس وحشتناك واسه يه آقاي دغلباز تبديل شد! منم اسنادي رو كه بدست آورده بودم نشون دادم و گفتم مي خوام بفرستم سازمان بازرسي كل كشور رنگ از رخسارش پريده بود! صداش در نمي و اومد! اياديش سرو صدا كردند كه از جلسه اخراج شدند. نتيجه اين شد كه قرار شد پول ما رو بهمون بدن! ولي اوناي ديگه چون خودشون اعتراف كرده بودند كه گرفتيم ( به دروغ) چيزي واسشون نماسيد! تا كي گربه هاي ما مي خوان از خروسها بترسند من نمي دونم؟ شما چيزي مي دونين؟

1 comment:

Unknown said...

سلام
بنازمت!!! جالب بود!!!