Wednesday, April 04, 2007

وجدان ایتالیایی



هجده سال بود که وقتی شبها چشم هام رو روی هم می گذاشتم و می خواستم بخوابم با یه نقطه تاریک , با یه عذاب وجدان روبرو می شدم که مثل بختک عذابم می داد.حالا جریان چی بود؟ الان مثل روز واسم روشنه , هنوز هم مثل یه فیلم سینمایی جلوی صورتم رژه میره! ده ساله بودم ! با خانواده به شهر بازی رفته بودم , بابام بهم پول دادند و گفتند برو واسه ی خودت بستنی ایتالیایی بگیر! یه بیست تومنی نو و تا نخورده بهم دادند,منم خوشحال و خندون با نوه عموم , مهدی( اونا هم توی شهر بازی بودند) رفتیم طرف غرفه بستنی ایتالیایی!
تیر ماه بود و توی بعد از ظهر گرم تابستانی بستنی ایتالیایی خیلی فاز می داد! رفتم جلوتر , روی تابلو نوشته بود : هر عدد 15 تومن! سر آقاهه هم خیلی شلوغ بود! من جلو رفتم و به آقاهه گفتم : یه بستنی بدین. پول رو هم بهش دادم!
حالا باید یه پنج تومنی بهم میداد. اما توی اون شلوغی آقاهه خیال کرد من پنجاه تومنی دادم بهش ! واسه ی همین سی و پنج تومن به من پس داد! من تا چند لحظه سر جام خشکم زده بود یه فرشته از سمت راست منو می کشید و می گفت : پول رو پس بده! آقا شیطونه هم از سمت چپ می کشید که: بابا بی خیال ! هم بستنی می خوری هم می تونی بری پاپ کورن بخری ! تازه لواشک هم می تونی بخری!
آخرش زور آقا شیطونه چربید! خیلی سریع از اونجا دور شدم! ترسیده بودم! نه پاپ کورن خریدم نه لواشک! ولی بعداٌ توی یه پارک دیگه هله هوله خریدم. از اون شب لعنتی تا یازدهم فروردین امسال که سال 86 باشه یه شب یا یه روز نبود که به این موضوع فکر نکرده باشم! هجده سال تمام معذب بودن خیلی وحشتناکه! بعد از اون دیگه به اون شهر بازی نرفته بودم!
آخر سال 85 یه روز داشتیم توی خونه از عذاب وجدان حرف می زدیم که من جریان رو واسه ی خانواده تعریف کردم ؛ اولش با سکوت معنا دار پدر و مادرم مواجه شدم! بعدش مادرم گفتند: آدم توی عالم بچگی از این اشتباه ها می کنه ! ولی اشتباه نکردن همیشه بهتره!
آبروم رفته بود هم پیش خدا؛ هم پیش وجدانم؛ هم پیش خانواده! از همون لحظه به این فکر افتادم که هر طور شده بستنی فروش رو پیدا کنم و ازش حلالیت بطلبم. کار سختی بود! اون شهر بازی خیلی وقت بود که متروکه شده بود. روز یازدهم فروردین یه فکر توپ از ذهنم گذشت: رفتم اتحادیه صنف بستنی فروش ها! اونجا پرسیدم که یادتون میاد کی هجده سال پیش توی شهربازی بستنی ایتالیایی می فروخته؟ کسی یادش نبود. اسناد هم چیزی رو نشون نمی داد!
ولی آدرس یه پیر مرد رو بهم دادند که از قدیم الایام تو کار تعمیر ماشین بستنی ایتالیاییه! رفتم پیشش. به آقاهه گفتم : یادتون هست کی هجده سال پیش توی شهربازی بستنی ایتالیایی می فروخت؟ گفت : فقط یه نفر توی شهر بازی بستنی ایتالیایی می فروخته که الان تغییر شغل داده و الان فلان نقطه شهر یه فروشگاه داره!
سریع خودم رو به اونجا رسوندم مغازه رو پیدا کردم! یه سرک کشیدم توی مغازه ! باورم نمی شد ! خودش بود ! الان یه پیر مرد بود که گرد سفید پیری روی موها و سبیلش نشسته بود. حالا دیگه اسمش رو می دونستم ! تعمیر کار بهم گفته بود. صداش زدم؛ از بین مشتری ها منو دید .گفتم: امکان داره چند لحظه از مغازه بیایید بیرون؟ با تعجب نگاهی بهم کرد.نمی دونم اون لحظه چه افکاری توی ذهنش اومد چون مثل کسی که با طلبکار روبرو می شه خیلی با احتیاط اومد بیرون!
سلام کردم – جواب داد.دستشو دراز کرد و دست دادیم. گفتم: غرض از مزاحمت ادای یه دینه! شما هجده سال پیش یه دستگاه بستنی ایتالیایی توی شهر بازی داشتین ؟ گفت: بله چطور مگه؟ گفتم من یه بدهی قدیمی به شما دارم ! حالا اومدم تا بدهی و جریمه اون یا حتی اگه بخواهین مبلغی رو تقدیم کنم تا منو حلال کنید! تعجبش بیشتر شد! جریان رو تعریف کردم و گفتم هجده ساله که دارم عذاب می کشم! اشک توی چشماش جمع شده بود.منو بوسید و گفت : حلالت باشه ! چه قابلی داره! کیف پولم رو درآوردم و گفتم هرچقدر بگی تقدیم می کنم. دوباره منو بوسید و گفت : این کارتو واسه یه من یه دنیا ارزش داره! حالا منو از کجا پیدا کردی؟ جریانو واسش گفتم! دوباره دستم رو محکم فشرد و گفت: به من سر بزن ,خوشحال می شم بیایی مغازه من! دوباره ازش پرسیدم: مطمئن باشم حلالش کردی؟ گفت :مطمئن باش! از شیر مادر حلالتر! باعث دوستی ما شد!
خداحافظی کردم و خیلی آسوده برگشتم خونه! برای خانواده تعریف کردم ! همه خوشحال شدند. شب هم خیلی راحت خوابیدم! دیگه کابوس بستنی ایتالیایی نمی بینم!حالا یه دوست تازه دارم ؛یه پیرمرد مغازه دار که منو از یه عذاب وجدان راحت کرد!
نتیجه اخلاقی: موقع خرید بستنی ایتالیایی پول خورد همراه داشته باشین! خیلی بهتره!

4 comments:

Unknown said...

سلام
سال نو مبارک!
خوب می نویسی ، مثل همه کارهای دیگه! موفق باشی!

Unknown said...

سلام مهندس جان. خوشحالم که تو فضای مجازی میبینمت. به وبلاگ من هم سر بزن و در میزگرد مجازی شرکت کن.

reza-azin.blogfa.com

Unknown said...

salam mohandes!vala ma har bastanei ke mikharim ba'de chand min ab mishe.in bastani shoma chera az eyd ta hala sare past?????:))
baba up kon Dge delemun poosid basiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii:D;)
:*

م said...

سلام
راستشو بخواید دیروز دفاع کردم و اینطوری هست که به شدت هر کاری که دلم بخواد انجام میدم، البته تا فردا. چون دوباره روز از نو و روزی از نو
این جریانی رو که تعریف کرده بودید خیلی برای من عجیب بود، یعنی هیجده سال شما عذاب وجدان داشتید؟ و بعد این همه تلاش برای رفع این مساله؟! راستشو بخواید وقتی این مطلب رو خوندم فکر کردم یه شخصیت وسواسی دارید و بعدش فکر کردم که شاید اونقدر هدفمند زندگی میکنید که هر موضوعی که ذهن شما رو به خودش مشغول کنه، در مورد اون فکری می کنید تا دست و پا گیر براتون نشه . البته میشه جورهای دیگه ای هم به قضیه نگاه کرد که در هر حالت به این نتیجه می رسم که در کل آدم "خاصی" هستید. خوش بحال اونها که با شما منافع مشترک دارند

best