Monday, August 16, 2010

ماورا الطبیعه یا حماقت؟

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:

دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال به جای
اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می‌گفت جاده قدیمی با
صفاتره و از وسط جنگل رد می‌شه!

اینطوری تعریف می‌کنه:

من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی20 کیلومتر از جاده دور
شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمی‌شد. وسط جنگل،
داره شب می‌شه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم
دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!! راه افتادم تو دل
جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی
آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. اینقدر خیس
شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی
عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی
جلو نیست!! گند زدم به خودم. داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور
بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و
برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم
ماشین هم همینطور داشت می‌رفت طرف دره. تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا
اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. تو لحظه‌های
آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده!
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره
یا کوه می‌رفت، یه دست می‌ومد و فرمون رو می‌پیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در
رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. اینقدر تند می‌دویدم که هوا کم
آورده بودم. دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد. رفتم توی قهوه خونه و
ولو شدم رو زمین. بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی
تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند. یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر
خیس اومدن تو، یکیشون داد زد:

"ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‌دادیم سوار شده بود."

2 comments:

منصوره said...

سلام
خیلی بامزه بود.
با نگاه طنز بهش نگاه کنی کلی می خندی اما اگر به قسم اولتون توجه کنم جای چند تا سوال هست:
این دوست شما در طول مسیر هیچ وقت متوجه اون دو نفری که ماشین رو هل میدادند نشده بود؟
و ...

best

منصوره said...

سلام مجدد
من بعد از گذاشتن کامنت قبلی
به این نتیجه رسیدم که از همون اولش دوستتون می خواسته شما رو
"سر کار" (البته ببخشید) بذاره و ...(البته با فرض اینکه اصلا دوستی بوده که این رو تعریف کرده باشه)
به هر جهت شما هم خواستید با خوانندگان وبلاگتون شوخی کنید و .. .
که من ظاهرا کمی موضوع رو جدی گرفته بودم و باور کردم.
لطفا اگر ممکن هست کامنتهای من رو در مورد این پست حذف بفرمائید.
Anyway, up to you!
best