Monday, November 16, 2009

از عشق آن سرو روان

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود

No comments: