Sunday, November 29, 2009

خسرو شیرین دهنان ...که زند تیر به مژگان به همه صف شکنان....دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود


داستان- سرنوشت پند ها

من خودم از اون دسته آدم هایی هستم که اعتقادم بر اینه که تمام زندگیمون رو خودمون می سازیم. اما بر آنچه گذشته غصه خوردن رو درست نمی دونم . خیلی از ما آدم ها ممکنه زندگی های سختی رو در برهه هایی پشت سر گذاشته باشیم . ناکامی ها دیده باشیم....شاید همین الان هم وسط یکی از اون ناکامی ها باشیم!!! اون چیزی که مسلمه اینه که بدونیم کام یا ناکامی یک مفهومه ساخته ذهن ماست... فقط و فقط بایستی به اون چه که رخ می ده " رضا " باشیم چون زیباترین وضعیت ممکن همینه که ما بهش می گیم " سرنوشت" !!!!!!!!! یک زمانی بود که خود من با تمام اقتدار درونیم با تمام سکوت درونیم با تمام جنب و جوش رفتاریم و با همه ناگفته ها و گفته ها قائل به یکی از دو فلسفه لذت بودم که اگه لا به لای پست های من بگردید آثار اون ها رو می بینید ... الان به یه درک دیگه رسیدم از لذت!!!!!  لذت را نه اپیکوری می دانم آن گونه که اپیکور می گفت: " لذت بهره بردن حداکثری از مواهب و ارضای نیاز های شخصی است" و نه لذت را آن گونه که افلاطون می گفت :" لذت نبود درد است" درک کرده ام امروز با تمام قوا فریاد می زنم که لذت درک این نکته است که این جهان به زیبایی هرچه تمام تر بنا شده و در نهایت زیبایی است خواه من در قعر باشم خواه اوج... که قعر و اوج ساخته ذهن خود من است.

چرا به این نتیجه رسیدم؟ مدت زیادی فکر کردم .... به اندیشه های گفته شده و نا گفته. به معابد و دیر ها به همه کفر  ها و مذهب ها به هر آنچه قسم خوردند و نفرین کردند و به همه دانسته ها و نادانسته ها به همه درک ها و خشم ها و به ساعتم!!!!!!!!!!

و در آخر پاسخ را بسته به دستانم دیدم...... بیدلی همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد...... این که گفتم ساعتم ...نه شوخی کردم و نه به گزاف گفتم واقعا آنچه باعث شد بفهمم کجا ایستادم همین ساعت مچی من بود.... از روی اون راز های زیادی برمن آشکار شد راز های شگفت و شگرف.... فهمیدم چرا اهرام ساخته شده اند؟ چرا معابد آزتک ها به آن شکل هستند و چرا سمبل ماسون ها و معماران مثلث بودو چرا در اثر معروف و مرموز لئوناردو داوینچی انسان درون دایره و درون یک مثلث و بر روی تن او دو مثلث در هم فرو رفته نقش شده...... همه اینها سالها روی مچ من بود شب و روز و من نمی دیدم.... بیاد میارم جمله ای از یک فیلم آمریکایی قدیمی رو که می گفت: یک کابوی تنها تویه یک شب سرد زمستون یک گنجشک رو پیدا می کنه که از سرما روی زمین افتاده بود و داشت یخ می زد... اونو بر میداره و توی پهن فرو می کنه تا یخ نزنه و راهش رو می کشه و میره... یک  کشیش میاد و می بینه یک گنجشک توی پهن گیر کرده و داره از توی پهن به اون نگاه می کنه... با خودش می گه باید به اون کمک کرد .... و بعد گنجشک رو از توی پهن در میاره و تمیز می کنه و میره.... گنجشک کوچولو از سرما یخ زد و مرد... و اون کابوی گفت: هیچ وقت فکر نکن اونی که تو رو توی پهن فرو کرده واقعا دشمنته یا اونی که تورو از منجلاب در میاره فرشته نجات تو هستش.... جهان مثل یک میوه است حوادث اون به زیبایی طرح شده اند و فقط باید منتظر رسیدن اون میوه شد ... بعد طعم خوش اون رو خواهی چشید... طعم خوش زیبایی و پیروزی رو و در آخر به این نتیجه می رسی که اگه مسیر جهان اینچنین نبود ؛ اگه اون ناکامی ها - به زعم خودت- نبود الان اینجا نبودی که الان با غرور ایستادی ....!!! اگه حوادث به هر گونه دیگه ای رخ می داد که اون لحظه ها آرزوش رو داشتی به هیچ صورت ممکن نبود تو به پیروزی برسی که ارزش همه اون سختی ها را داشته باشه... اینه که میگم " رضا" همین مفهمه..... فیلم میلیونر زاغه نشین رو هم که می بینی همین حس رو پیدا می کنی.... این حس که هر لحظه تلخ زندگیت برای اینه که صاحب یک پاسخ و یک بصیرت بشی که قراره اون پاسخ  توی یک مسابقه باعث نجات تو بشه و در آخر به هر آنچه محکم در ذهنت پروروندی برسی و یاد بگیری که به کم قانع نباشی.

برگردیم به موضوع ساعت: تا حالا از خودت پرسیدی چرا شبانه روز رو به 24 ساعت تقسیم کردند؟ چرا 25 ساعت نشد؟چرا 23 ساعت نشد؟

چرا دانشمندان این همه با رمز و راز از این مطلب سخن گفتند؟

دلیلش محاسبه سینوس هستش.... اگه محیط چرخان کره زمین را بخواهیم به کوچکترین زاویه ای تقسیم کنیم که سینوس اون عدد درست یا به عبارتی عددی گویا باشه راهی نداریم جز اینکه اون رو به زاویه های پانزده درجه تقسیم کنیم که در این صورت سینوس پانزده درجه نصف سینوس سی درجه یا به عبارتی بیست و پنج صدم خواهد بود. این تنها راهی بود که امکان داشت یک نظم و یک قرار قابل پیش بینی برای محاسبه شب و روز و تنظیم نظمی انسان ساخته برای جهان ایجاد کرد...و این گونه بود که انسان خواسته و ناخواسته تن به تنفیذ اراده خود برای تفسیر جهان داد... و شروع به تفسیر جهانی کرد که در آن بود و خودش را لا به لای معادلات گیر انداخت غافل از اینکه زیبایی جهان بر مبنای نا معادلات است.

دانسته من در باب جهان از صفحه دایره ای ساعتم آغاز شد که چرا اینقدر این شکل زیباست؟ و با چه تناسبی یک عدد به دایره ای زیبا تبدیل می شود؟ 

پاسخ آن را در عدد پی یافتم عدد مرموزی که کل جهان را ترسیم کرده از ماده و انرژی تا زیبایی و زشتی!!! از جبر تا انتخاب!!!

عدد پی ضریبی است که هیچ کس نمی تواند مقدار دقیق آن را بگوید اعشاری های آن تا بی نهایت ادامه دارد....چنین عدد مرموزی دایره زیبا را می سازد..... محیط دایره هم با دقت قابل محاسبه نیست اما نامحدود هم نیست! همه می دانیم که مجموع زوایای داخلی اشکال هندسی همیشه ضریبی از " پی" است و ساده ترین شکل هندسی که مثلث است مجموع زوایای داخلی آن دقیقا پی است.

همین پی کره زمین را ترسیم کرده خورشید و ماه را ترسیم کرده و کل کائنات را ترسیم کرده....همین "پی" که مقدار دقیق آن را نمی دانیم همین پی ماده و انرژی و تمام جهان را ساخته.... به همین دلیل همواره این عدد به صورت یک راز قابل احترام برای دانشمندان و متفکران بود ...همین بود که اهرام را به گونه ای ساختند که از هر طرف به آن نگاه کنی مثلث دقیقی را می بینی!!!

و اهرام را به گونه ای ساختند که در لحظه غروب افتاب یک ستاره از یک راس هرم طلوع کند و در نیمه شب به نقطه اوج هرم برسد و در هنگام طلوع آفتاب در راس مقابل هرم غروب کند....و بدین سان نیم دایره ای را حول هرم ترسیم کند که محیط آن  "پی" برابر  نصف قاعده هرم باشد....

عواقب " پی" چیست؟ ..... عاقبت وجود مبارک  "پی" در جهان وقوع نامعادله به جای معادله است ... ما همواره سعی می کنیم جهان را با برهان نظم توصیف کنیم و برای آن ناظمی را در نظر بگیریم... به همین دلیل در باب حق انتخاب دچار تردید می شویم که آیا انتخاب وجود دارد یا خیر؟ اما نمی نگریم که  "پی" باعث ایجاد زیبا و زیباتر در جهان می شود و اراده ای مرموز در نهاد انسان او را به برگزیدن زیباتر امر  می کند... اما خرده های عدد"  پی" که ما با ایجاد معادلات کامل ( و نه نا معادله) در جهان در نظر می گیریم باعث ایجاد عدم تعادل در جهان می شود  و بجای ترسیم زیبا و زیبا تر جهان را به دو قطب زشت و زیبا تفکیک می کند ... پرسش من اینست فرض کنید با معادله جهان را به تساوی و به زیبایی بکشانیم در بین همه زیبا ها هستی همه همسان و دقیقا همسان و زیبا!!! چگونه می توانی یکی را برگزینی؟ در این حالت است که معادله باعث به قهقرا رفتن حق انتخاب می شود... آنچه که در داستان خلقت انسان خود نمایی می کند دقیقا همین ماجراست که شیطان به معادله اعتقاد داشت و خداوند به نامعادله !!!

شیطان دو طرف معادله را به رخ خدا می کشید که علامت بزرگتر به سوی آتش است و نه خاک و تو حتی قائل به تساوی هم نیستی و می خواهی علامت نامعادله را عوض کنی؟ می گویی به چیزی سجده کنم که از من پست تر است؟.....

فکر کردن به عواقب " پی " را به شما وا می گذارم امیدوارم از زیبایی جهان "لذت" ببرید و از حق " انتخاب" !!!!!!!!!!!!

چنین جهان زیبایی آیا نیاز مند کسی است که در آن " معادله" ایجاد کند .... آیا ایجاد " عدالت" به معنای مورد قصد بشر.... عین ستم و عین زشتی و عین  خواسته شیطان نیست؟

پس بالاخره کدام یک؟             π        >  =  <

 

 هرچه آن " خسرو " کند " شیرین " بود.


Saturday, November 28, 2009

آواز جدید استاد شجریان - موج خون

شرم تان باد ای خداوندان قدرت
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم،سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی،موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هاتان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان ‌آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است،وجدان شماست
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید

Monday, November 16, 2009

از عشق آن سرو روان

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود

Monday, November 02, 2009

کتاب اسرار

نقدی بر " کتاب اسرار"

نمی دونم فیلم کتاب اسرار با بازی نیکلاس کیج و دایان کروگر رو دیدین یا نه؟ من به تازگی این فیلم رو دیدم. هم قشنگ بود هم نه! از این نظر قشنگ بود که یک سری اطلاعات تاریخی که توی ذهنم بود و به صورت جزایر پراکنده بودند رو یه جورایی به هم پیوند داد و از  یک نظر قشنگ نبود چون  سبک کاری فیلم تقلید کور کورانه ای بود از " کد داوینچی" و " ایلومیناتی"( یا همون فرشتگان و شیاطین) اثر دن براون ! من وقتی فیلم ایلومیناتی رو میدیدم با خودم می گفتم : اه بازم میشه روند داستان رو حدس زد!  هرچند استفاده از دو عنصر تعلیق و دلهره این دو فیلم رو جذاب کرده بود اما " کتاب اسرار" رسما شورش رو درآورده و پر از خالی بندی های الکترونیکی هستش از کلون کردن گوشی گرفته تا کارهای مسخره به اصطلاح الکترونیکی که یکی از شخصیت های داستان انجام می ده !!! من که خندم گرفته بود....کلا مثل یک بازی کامپیوتری خسته کننده و تکراری درستش کردند...ماجرا ی داستان بازهم حول و حوش تئوری توطئه می چرخه و از زمان ملکه ویکتوریا در انگلیس تا عصر حاضر میاد. البته اطلاعات جالبی رو هم به مخاطبش می ده مثل:

میز کار ملکه انگلیس و رییس جمهور آمریکا دو قلو هستند و در قرن نوزدهم ساخته شدند و کاملا شبیه هم هستند و مکانیزم های مخفیانه زیادی دارند.

مجسمه آزادی در نیویورک  دارای یک دوقلوی کوچکتر در پاریس هستش که دارای جملات مکمل هستند.و.....

آخر داستان این پرسش سر جاش باقی می مونه که اگه همه این مسائل در باب تئوری توطئه درست باشه نبایستی منتظر وقوع یک " ماتریکس" واقعی باشیم؟ از کجا معلوم؟



--