Friday, February 20, 2009

آسمان پر ستاره و وجدانی آسوده....آنچه من دارم

این پست را با عاشقانه ای ایرانی و معاصر به انجام میرسانم:
نامه نیما یوشیج به همسرش
ه عالیه نجیب و عزیزم
می‌پرسی با کسالت و بی خوابی شب چه طور به سر می‌برم؟ مثل شمع: همین که صبح می‌رسد خاموش می‌شوم و با وجود این، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیا است.
بالعکس دیشب را خوب خوابیده‌ام. ولی خواب را برای بی‌خوابی دوست می‌دارم. دوباره حاضرم. من هرگز این راحت را به آنچه در ظاهر ناراحتی به نظر می‌آید ترجیح نخواهم داد. در آن راحتی دست تو در دست من است و در این راحتی... آه! شیطان هم به شاعر دست نمی‌دهد، مگر این که در این تاریکی شب، خیالات هراسناک و زمان‌های ممتد ناامیدی را به او تلقین کند.
بارها تلقین کرده است: تصدیق می‌کنم سالهای مدید به اغتشاش طلبی و شرارت در بسطی زمین پرواز کرده‌ام. مثل عقاب، بالای کوه‌ها متواری گشته ام، مثل دریا، عریان و منقلب بوده ام. بدی طینت مخلوق، خون قلبم را روی دستم می‌ریخت. پس با خوب به بدی و با بد به خوبی رفتار کرده ام، کم کم صفات حسنه در من تبدیل یافتند: زودباوری، صفا و معصومیت بچگی به بدگمانی، خفگی و گناه‌های عیب عوض شدند.
آه ! اگر عذاب‌های الهی و شراره‌های دوزخ دروغ نبود، خدا با شاعرش چه طور معامله می‌کرد.
حال، من یک بسته‌ی اسرار مرموزم، مثل یک بنای کهنه ام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است. یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده می‌شود. سرم به شدت می‌چرخد. برای این که از پا نیفتم، عالیه، تو مرا مرمت کن.
راست است: من از بیابان‌های هولناک و راه‌های پر خطر و از چنگال سباع گریخته ام. هنوز از اثره ی آن منظره‌های هولناک هراسانم. چرا؟ برای این که دختر بی‌وفایی را دوست می‌داشتم، قوه ی مقتدره‌ی او بی تو، وجه مشابهت را از جاهای خوب پیدا می‌کند.
پس محتاجم به من دلجویی بدهی. اندام مجروح مرا دارو بگذاری و من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم.

گفته بودم قلبم را به دست گرفته با ترس و لرز آن را به پیشگاه تو آورده ام. عالیه‌ی عزیزم! آن چه نوشته ای، باور می‌کنم یک مکان مطمئن به قلب من خواهی داد. ولی برای نقل مکان دادن یک گل سرمازده‌ی وحشی، برای این که به مرور زمان اهلی و درست شود، فکر و ملایمت لازم است.
چه قدر قشنگ است تبسم‌های تو
چه قدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت می‌غلتد
کسی که به یاد تبسم‌ها و صدا و سایر محسنات تو همیشه مفتون است.
نیما

2 comments:

Unknown said...

چقدر قشنگ برای خانوم شون نوشته اند.
با احترام و مهربانی
کاش بعضی از مرد های این دوره یاد بگیرند.

منصوره said...

عنوان پست خییلی قشنگ هست.
چند سوال: 1- این عالیه خانم واقعا یک زن مهربان و با قدرت تحلیل بالا بوده است که این جنین نیما جذب شده یا اینکه داستان " عظمت در نگاه هست" هست؟
2- ایا نیما با اوازه ای که دارند اینقدر برای شارژ شدن به همسرشون "وابسته " هستند؟
3- ایا این نامه با شخصیت های مذکور وجود خارجی دارد؟

نمی دونم؟