Thursday, November 20, 2008

"باز هم "خرسی که می خواست خرس باقی بماند








سلام
نمی دونین چقدر شاد شدم وقتی دیدم اونور دنیا هم آدم هایی هستند که دوستدار مفاهیمی هستند که من و سایر دوستان بهشون علاقه داریم وهمه و همه حول یک موضوع حول یک داستان اونم از داستانهای دوره کودکی واین که چقدر زیبا و تاثیر گذار بوده اتفاق نظر داریم حیفم اومد در تکمیل پست سال 1386 خودم در باره این کتاب و کامنت های زیبای دوستان حتی بعد از یک سال یافته های جدیدم رو و نظرات خواننده های غیر ایرانی رو قرار ندم
با هم می خونیم و لذت می بریم:
Submitted By: lynette on 11/16/2008
I purchased this book in 1978, maybe, cannot remember. BUT it was a Christmas gift for my son who was 4 at the time. One of the most beautiful books, airbrush illustrations which are wonderful.
He carried it around for months and was fascinated with the message that it sends. Environmental
concerns, factories and human interaction with nature and being what you should be-- and who
you truly are...
nice sentiments gently told for children.
i believe it may have won a caldecott or an honorable mention.
I highly recommend.
I am sure my son will keep his for his own children in the future.

Wednesday, November 19, 2008

کلمه خدا

سلام
امروز یه خورده زودتر بیدار شدم (هم واقعی و هم استعاره ای) و تصمیم گرفتم زود تند سریع بیام بشینم پای سیستم و اگه بشه جواب سئوال دوستان رو بدم چون دیگه داشت حوصله اشون سر می رفت ..اما نمی خوام جواب رو به صورت معمول بگم که مثلا این جواب سئوال متئور هستش یا جواب سئوال بهنوش یا ... همین جوری می خوام نظراتم رو بنویسم و صد البته پاسخ مرتبط با اون سئوال ها هم درش مستتر هستش.من این دفعه می خوام درباره ارتباط صحبت کنم و ظرافت های اون . همه ما و حتی ناشنوایان وقتی می خواهیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم از کلمات استفاده می کنیم. به نظر من کلمه چیزی نیست به جز چند هجا که مفهومی رو در ذهن شنونده متبادر می کنه. از جمع مفاهیم ذهنی به ازای هر کلمه معنای خاصی استنتاج میشه...پس یک نکته همین الان روشن شد این که ممکنه دو نفر از یک کلمه برداشت دقیقا یکسانی نداشته باشند برای مثال فرض کنید دو نفر یکی دارای کور رنگی( اصلا این اصطلاح رو قبول ندارم) ویکی با چشم نرمال ( این یکی رو که دیگه اصلا قبول ندارم) جلوی اسمان بگذاریم و بگوییم این آسمان چه رنگی است؟ هر دو میگن : آبی! ما هم می گیم به به...چه وحدت آرای جالبی! اما اگه راهی بود تا می تونستیم سیگنال اعصاب بینایی اونها رو با یک سیگنال مرجع خیالی مقایسه کنیم می دیدیم که یکی به سیگنال آبی مرجع لغت آبی رو اتلاق کرده و دیگری به سیگنال سبز مرجع این لغت رو داده و شاید شخص دیگری به سیگنال قرمز مرجع این لغت رو اتلاق کنه... اما چون همیشه این اشتباه ( هم تشخیص و هم تناظر حس با کلمه) رخ داده به نظر ناظر بیرونی همه چیز درسته و وحدت رویه وجود داره اما ممکنه یکی از این دو از رنگ آسمان که به زعم هر دو آبی خوانده می شود لذت ببرد و دیگری لذت نبرد. حال این پرسش مطرح می شود که واقعا رنگ آسمان لذت بخش است یا خیر؟ اینجا هم باید گفت ( مثل نظریه نسبیت اینشتین) تا ناظر که باشد؟
همانطور که قبلا گفتم هیچ قانونی در جهان به صورتی که ما به آن قانون می گوییم وجود ندارد.ما هر برداشت لذت بخشی را از محیط که توانسته ایم در قالب کلمات محصور کنیم با لفظ " قانون "آنرا خطاب کرده ایم .غافل از اینکه شاید برای دیگران لذت بخش نباشد.در مورد آموزه های دینی هم به نظر من روال بر همین هستش به اندازه تمام آدم های جهان دین اسلام وجود داره و به همین اندازه دین مسیح یا یهود. چون حس ها و نگرش ها و تلقی آدم ها از کلمات متفاوته و ما نمی تونیم خالص و ناب بگیم معنای این کلمه دقیقا چیه؟؟؟؟؟
اما حدودی شاید؟من برای این حرف خودم از قرآن مثال میارم... ( چون به اعتقاد من شما هرگاه می خواهید با کسی بحث کنید بایستی از همان ابزار مباحثه استفاده کنید که طرف مقابل بهره می جوید وگرنه به نتیجه قابل قبول نخواهید رسید)در قرآن همه جا دروغ نکوهش شده است اما می بینیم که یوسف نبی برای نگه داشتن بنیامین نزد خودش به دروغ متوسل می شود آن هم دروغی از نوع وحشتناک که تهمت دزدی است. حال این پرسش مطرح می شود که آیا یک پیامبر ابراهیمی اید باید با یک رویکرد ماکیاولیستی با جهان برخورد نماید ( که هدف وسیله را توجیه می کند) یا خیر؟
یا اصلا این رویه در آموزه های دینی ما و آموزه های الهی وجود دارد؟ که برای انتفاع از شرایط به دروغ متوسل شویم؟ اگر چنین است آیا همه دروغگو ها که برای انتفاع دروغ می گویند مجرمند یا از اتهام مبرا؟
آیا معنای دروغ در قرآن چیزی است سوای آنچه به ما آموخته اند یا تقسیر معنای دروغ برای هرکس در هر موقعیت متفاوت است؟ مثال دیگر: شیر یعنی چه؟ من منظورم شیر باغ وحش یا شیر آب ظرفشویی نیستش من منظورم شیر خوراکی هستش.... ما به چه چیزی شیر می گوییم؟ و به چه چیزی شیر نمی گوییم؟ تعریف:؟
؟" ماده ای ( مایعی) که در شرایط آزمایشگاهی مایع بوده و از سلولهای چربی لیپید و آنزیم های خاص و کلسیم و... تشکیل شده باشد و حتما از پستان پستانداران تراوش شده باشد"؟
تعریف خدا از شیر: مایعی که از بین سرگین و گوشت و خون از بدن پستانداران به بیرون تراوش می کند.
بسیار خوب ؛ حالا بیاییم این رو به صورت این مفهوم پیچیده شده در کلمات بپذیریم و بگوییم که شیر صرفا همینه و چیز دیگه ای نیست. یعنی منظور و مراد از این کلمه بی کم و بیش باید همین باشه و لا غیر...یعنی اگه ما اون مواد تشکیل دهنده شیر رو توی آزمایشگاه روی هم بریزیم بهش شیر نمی گن!!!؟
پس اگه توی قران داریم که در بهشت رودهای جاری از شیر هست یعنی در سر منشا اون رود فرشتگان تعداد زیادی گاو یا هر حیوون دیگه ای رو بستند و دارند شیر می دوشند و میریزند توی رودخونه...در این صورت خداوند برای تحقق وعده به گاو نیازمند شده است چه در غیر این صورت آنچه که در رود بهشتی خواهد بود شیر نیست واین خلاف وعده است...تازه عین این مطلب در باره کلمه رود و کلمه عسل و شراب هم وجود دارد...حالا نگاه کنید که برداشت از یک آیه به ظاهر ساده که از کودکی درباره آن با ما صحبت کرده اند چقدر متفاوت می شود...حالا به من بگویید برداشت از کلمه کفار- قتل - جهاد - و... به چه صورت خواهد بود؟
آیا همین کلمات به ظاهر ساده دارای معانی بسیار پیچیده نیستند؟ که از یکی پیامبر رحمت می سازد و از دیگری اسامه بن لادن؟
شاید به قول یکی از دوستان که درباره
redundancy
در قران پرسیده بودند ما برداشت های خودمون رو به خداوند نسبت دادیم و منجر به عدم تطابق اون ها با هم شدیم؟
شاید به همین دلیل در قرآن گفته شده است:
یا ایها الذین آمنو آمنوا! ای کسانی که ایمان آورده اید ؛ ایمان بیاورید. چون این نوع ایمانها ایمان نیست
ما معمولا با دوبرداشت از کلمه روبرو هستیم:
برداشت اول: کلمه مولود وجود بشر است و خداوند با آن با ما صحبت کرده است در این صورت به تعداد آدم های روی زمین بایستی معنا ذیل هر لغت در لغتنامه ها وجود داشته باشد.
برداشت دوم: کلمه یک معنای عمیق در کائنات دارد و همه ما روزی با هم در کائنات بوده ایم و در حضور خدا این کلمات را آموخته ایم سپس به روی زمین آمده ایم و برخی پدیده های زمینی را به صورت ناقص با آن کلمات نامیده ایم. مثلا نوشیدنی بسیار لذت بخشی بوده است که ما آنجا به آن شراب می گفتیم و در این جا به مایع الکلیک ناشی از تخمیر انگور شراب اتلاق کرده ایم و مفاهیم قاطی شده اند. به هر حال با این وصف منظور از کلمات قتل -جهاد و ... هم مشمول همین تناظر زمینی شده و از رسیدن به معنای واحد مورد اجماع باز خواهند ماند چرا که در اجرای هر یک ممکن است حقی پایمال شود . در اینجاست که به قول قران: فتلقی آدم من ربه کلمات!!! آدم از پروردگارش کلمات را آموخت... پس تفسیر هر کلمه از کلمات خدا نیازمند راهنمایی الهی و اجرا توسط فرستاده آموزش دیده از سوی خداست... و چنین نیست که هر ننه قمری بیاید و بخواهد مجری فرامین الهی شود یا خود را مفسر کلام وحی ..نایب آقا و...ولی نمی دونم چی چی... قرار بگیرد بلکه به قول حافظ: نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند....؟
اما تنها یک کلام وجود دارد که چه در بهشت و چه در دوزخ وچه در آسمان و چه در زمین همواره یک معنا یک حس یک عظمت ویک تجلی دارد: و آن " مهربانی" است که به نظر من خود خداست... و همیشه در ما حس خوبی را ایجاد می کند هیچ کس نمی داند وقتی مورد مهربانی واقع می شود یا مهربانی می کند این لذت به کجای جسمش وارد می شود آیا لذت را در چشمش می جوید و حس می کند یا سرش یا قلبش یا مغزش یا دستش یا پا یا کلیه اش؟ لذت را حس می کند اما نمی تواند توصیفش کند که این به نظرم همان تعریف ذات اقدس الوهی است که تجلی واقعی آن در زمین تنها در یک کلمه خلاصه می شود:
مادر
مادر دوستت دارم
همه مادران- مادرانی که بهشت زیر پا های آنان است همه و همه تجلی کلمه الله هستند آنچنان که عیسی ( ع) می گفت به من کتاب داده شده که جز خدا را نپرستم و به مادر خود احترام کنم.
راست گفت خداوند بلند مرتبه بزرگ.
با من موافقید؟

Saturday, November 01, 2008

گریزی به سریالهای فارسی

1.پوشش ایرانی :

در خانه ایرانی مردها با کت و شلوار هستندو و پسرنوجوان خانواده هم با شلوارو کاپشن جین میخوابد وزن ها با یک روسری یک شال روی آن ویک تل زیر روسری و یک پیراهن و یک جلیقه روی آن رفت و آمد میکنند و البته معمولا با همین لباس بر روی صندلی به خواب میروند و این تازه ویژگی خانواده هایی است که در سریال ایرانی مذهبی نیستند و از نبود معنویات رنج میبرند وگرنه در خانواده های مذهبی زنها علاوه بر پوشش گفته شده یک چادر هم دور خودشان میپیچند و این تازه در شرایطی است که فقط زن و شوهر در خانه هستند .

در ایران هیچ مردی در کنار زن خود یا همزمان با زن خود نمی خوابد معمولا دو حالت پیش میآید :

یا مرد دیر میآید و زن غذا را آماده کرده ولی مرد میل ندارد و میرود تا بخوابد

.یا مرد در حال خواندن روزنامه است و زن در این حالت خسته است و میرود تا بخوابد

در کل در ایران انسان ها همیشه خسته هستند

2.خانواده های ایرانی به تنظیم خانواده اهمیت میدهند و به ندرت بیش از دو فرزند دارند (این همه جوان احتمالا از کره ماه به ایران آمده اند) تازه نصف انها هم بچه دار نمی شوند و این یکی از معضلات مهم در ایران است که در اکثر موارد منجر به این پیام بهداشتی میشود که انسانها میتوانند بچه ای را از پرورشگاه آورده و از این طریق به بهشت بروند

3.خانواده های ایرانی از نظر وضعیت مالی به دو دسته تقسیم میشوند:

دسته اول خانواده های فقیر هستند که روابط افراد خانواده بسیار خوب است از همه جای خانه صدای آواز بلبل به گوش میرسد خانه انها معمولا قدیمی است و دست کم 2000 متر و معمولا در بهترین نقطه تهران( اما شما نباید گول خانه آنها را بخورید چون آنها به نان شب هم محتاجن) همچنین پدری زحمتکش وجود دارد که به آن آقاجون گفته میشود آقاجون در خانه معمولا در حال وضو گرفتن لب حوض است (مگر در مواقعی که از هوش رفته است )چون اقاجون ها از یه بیماری صعب العلاج رنج میبرند که همه را نگران کرده است .اما همسر اقاجون یعنی عزیز جون مدام در حال انجام کارهای خانه است و مرتب یه دستمال دستش گرقته و آنرا به درو دیوار میمالد مگر در حالتی که عزیز جون غش کرده یا در حال آوردن چایی است (در ایران انسانها در اوغات فراغت چایی می خورند)اما دختر خانواده با آقاجون خیلی صمیمی است دختری مذهبی است که همیشه در حال رفتن به دانشگاه است وپسر خانواده هم همان دهقان فداکار سابق است که همیشه به دیگران کمک میکند و در همه حال مشغول فداکاری است اگر کسی احیانا تصادف کند او را به بیمارستان میرساندو اگر کسی خلافی را انجام دهد او به عهده میگیرد و در زمان فراغت برای عبادت به مسجد میرود( مگر در حالتی در حال آوردن چایی برای اقاجون است )مهمترین دیالوگ دختر خانواده هم اقاجون است که با انواع صداها بنا به حس صحنه بیان میشود البته مواردی هم دختر اقاجون عاشق میشود که در این حالت شاهد یازی تاثیر گذار و زیر پوستی هستیم که با جمع کردن لبو لو چه و بر گشتن ناگهانی به سمت دوربین و یا گرفتن یک سیب و مالیدن به سر و کله همراه است(سیب نماد عشق است)



اعضای این خانواده معمولا رضا حسین علی و دخترها فاطمه و زهرا هستند .و ما از این خانواده نتیجه میگیریم که انسانهای فقیر خیلی خوشبختند

دسته دوم خانواده ثروتمند هستند پدر خانواده یعنی مهندس بیرون مشغول کار است و ووقتی بر میگردد خسته است و میرود که بخوابد و در این حالت به بجه ها اهمییتی نمی دهد به هیچ عنوان مهندس نباید ریش داشته باش (حداکثر سبیل ) و نماز هم نمی خواند(بر خلاف آقاجون) دختر این خانواده در همه حال مشغول بغض است و همیشه یاس فلسفی دارد(در اثر کمبود معنویات) از دین و ایمان درست حسابی هم برخودار نیست (بر خلاف دختر اقاجون) و در اوقات بیکاری به یاد پسر اقاجون اینا به گریه و زاری میپردازد و مشغول فرصتی است که زحمات او را جبران کند.

و پسر خانواده که اسم او معمولا بهروز روزبه بهزاد و........هر نوع اسم اصیل ایرانی است خلاف بزرگی را انجام داده است یا معتاد شده یا اکس زده و یا با موتور کسی را زیر کرده که این ها همگی در اثر کم توجهی پدر خانواده است و معمولا چند دوست هم دارد که از نسل بازیگران قدیمی یعنی گربه نره مرحوم و مرحوم روبای مکار هستند اسامی انها هم کامبیز آرش کوروش یا داریوش است و موهاشون را از پشت میبندند و معمولا چند کیلو ژل هم بر روی سر خود حمل میکنند و همیشه پسر مهندس را گول میزنند و به قول معروف خفن هستند اما همسر مهندس هم زن بی ایمانی است که در اوقات فراغت برای آینده نگران میشود و خیلی تجمل گرا است و نمی داند که اسراف از بزرگترین گناهان است( در قسمت آخر میفهمد که مهم صفا و صمیمیت است)و هر موقع مهندس را میبیند این وظیفه را داردکه به او بگوید همه چیز که پول نیست و مهندس هم دردیالوگی تاثیرگذار معمولا میگوید آیا مگر من چه یرای شما کم گذاشته ام؟(این دیالوگ تقریبا حدود هزارو پانصد و دو بار تکرار میشود) این خانواده در یک اپارتمان لوکس زندگی میکنند اما چون پول خیلی بد است انها همیشه در حال رنج هستند و به دلیل پول زیاد همگی عصبی هستندو خودشون را به در و دیوار میزنند و ما متوجه میشویم که مرتب آنها در حال دور شدن از هم هستند(بر خلاف اقاجون ایتا که هی به هم نزدیک میشوند)زن مهندس غذا را همیشه از بیرون سفارش میدهد اما همه بیرون غذا خورده اندوما نتیجه میگیریم ادم های ثروتمند خیلی بدبختند و دین وایمان ندارند .



4.در سریال ایرانی مردی نجیب و با کمالات وجود دارد که البته حتما ریش دارد مدتی را در جبهه های حق علیه باطل بوده است و احتمالا چند ترکش هم در نقاط حساس دارد که هیچ کس نمی داند (در قسمت اخر همه میفهمند ) در اوقات بیکاری حافظ میخواند و در سایر موارد مشغول راز و نیاز است به هیچ عنوان مستقیم حتی کج هم به هیج موجود ماده ای در عمرش نگاه نکرده است او هم اکثر اوقات یک عزیز جون دارد که تنها مشکلش این است که عروس گلش را پیدا کند(همیشه هم با دختر اقاجون مخالف است اما در قسمت آخر موافقت میکند و دلیل موافقت و مخالفت حتی در قسمت آخر هم معلوم نمی شود) نام مرد با کمالات هم علی حسین رضا و یا محمد است فرد مذکور در قلب دختر اقاجون است و این دو یکی ازصدها پسر و دختری هستند که در قلب هم هستند در واقع در یک سریال ایرانی به ازای هر دختر حتما یک پسر وجود دارد که در ابتدای سریال در قلب هم میروند و تا آخر هم بیرون نمی آیند حتی اگر زنی بیوه هم درسریال باشد حتما میتوانید در مقابل آن مردی همسر مرده را پیدا کنید و عنصر تعلیق و دلهره و گره افکنی در این جاست , تماشاگر باید حدس بزند آیا کدام دختر در قلب کدام پسر است یا بالعکس که همین موضوع بسیار مهم بیش از پیش بر پیچیدگی اثر می افزاید اصولا چیزی به نام حرکت دوربین هم معنی ندارد دوربین ثابت است و بازیگران که به ندرت حرکت میکنند هر چند دقیقه یکبار یکی از جملات گهربار خود را میگویند و از چلوی دوربین رد میشوند و احتمالا اگر عوامل صحنه هم حضور نداشته باشند اتفاق خاصی نمی افتد و موسیقی تاثیر گذار فیلم هم در بین دیالوگ ها به راهپیمایی روی اعصاب تماشاگر میپردازد(همانند موزیک انتظار تلفن) و هر چند دقیقه یکبار بدون دلیل خاصی نواخته میشود لوکیشن سریال هم خانه مهندس و خانه اقاجون است و به ندرت تغییر میکند



5.همه افراد در سریال ایرانی فیلسوف هستند جملات نیچه و مارکس و سارتر به راحتی توسط اقاجون عزیزجون و حتی بقال و قصاب محله بیان میشود همچنین هیچ محدودیت سنی برای علاقه مندان برای یازی در نقش ها و کاراکترهای مختلف وجود ندارد مثلا انسان میتواند 33 سال داشته باشد باشد و در نقش یه پسر دبیرستانی ظاهر شود (فقط بایستی انسان چشمانی زاغ داشته باشد)و همچنین میتواند 18 ساله باشد و با دو تا تار موی سفید مصنوعی که استثناعا از روسری بیرون زده است در نقش عزیز جون ظاهر شود ,.

.6. اما قسمت اخر مهمترین قسمت است در این قسمت همه متحول میشوند پسر مهندس در اغوش مهندش اشک میریزد دختر مهندس که خودش در قلب پسر اقاجون است دیگه بغض نمی کند و برای عبادت به امام زاده میرود اقاجون که همه جوایش کرده بودند شفا پیدا میکند مهندس میفهمد که پول بد است و دوست های خلاف کار پسر مهندس هم به جزای اعمال خود میرسند و در اغوش پدران خود متحول میشوند و شروع به کمک به نیازمندان میکنند و دختر اقاجون هم به پسر نجیب فیلم بله میگوید (در این حالت دختر میگوید هر چی اقاچونم اینا بگه) و داستان با هفت یا هشت تا عروسی پایان میابد

نکته مهم این است که به هیج وجه نباید در این سریال ها به دنبال دلیل برای یک اتقاق باشیم وچیزی به نام منطق روایی اصلا وجود خارجی نداردهمین که اینقدر پیام های بهداشتی داده میشود همین که ما میفهمیم که انسان باید به نیازمندان کمک کند و پول خوشبختی نمی آورد و اینکه دوست های نا باب خیلی بد هستند و پدر و مادر ها باید مراقب باشند تا بچه هایشان معتاد نشوند به نظر کافی است زیرا که اصولا چیزی به نام شعور تماشاگر(اگر وجود داشته باشد) از طرف کارگردان به رسمیت شناخته نمی شود