Sunday, April 29, 2007

انتخابات دور دوم در فرانسه-چالش های عمیق


ساعات باقی مانده تا انتخابات دور دوم در فرانسه بسیار حیاتی است این رویارویی بین " نیکلاس سارکوزی" و سگولن رویال


اولی از اتحاد برای جنبش مردمی و دومی از حزب سوسیالیست .هردو مصمم و هردو استاد لحظه های دشوار .هردو گستاخ و هردو بدزبان و تند خو!گاهی اوقات از خودم می پرسم براستی چه صفاتی زیبنده یک سیاستمدار است؟
اما خوب یک کم از هردو می گم تا بهتر بشناسیدشون :(البته بگم که این مقاله اون مقاله ای نیست که قولشو داده بودم و قرار بود آپ کنم یک خلاصه مسخره از اونه ,مقاله قبلی رو به لحاظ اینکه دیگه خیلی وارد جزییات شده بودم وپته بعضی ها بد فرم روی آب می اومد رو آپ نکردم , و تصمیم گرفتم یه خورده محافظه کارانه تر بنویسم) تنبلی ناشی از تایپ رو هم مزید بر علت بدونین!

نیکلاس سارکوزی: وزیر کشور دومینیک دو ویلپن در همین دوره اخیر ریاست جمهوری ژاک شیراک دارای تمایلات راست افراطی, معتقد به اخراج خارجی ها از سرزمین مادری فرانسه! مخالف اشتغال اتباع بیگانه! کسی که ی خواهد ساز خود را در حزبش بزند در حال حاضر او عضو حزب حاکم UMP است " اتحاد برای جنبش مردمی یا همان یو ام پی" دست گل های لفظی او را در جریان غائله پاریس و نانت و مونت پلیه یادتون هست؟ گفته بود این شورشیا مشتی آشغال خارجی هستند؟ خیلی ها فکر می کردند که عمر سیاسی سارکوزی با این ادبیات در فرانسه به اتمام رسیده است .اما رای بالا در دور اول حرف تازه ای بود.که یادآور آرای ژان ماری لوپن بود




در انتخابات قبلی تفاوت آرای شیراک با لوپن را داریم که می بینیم زیاد هم نبوده!

حالا این نتیجه دوباره برای سارکوزی و رویال تکرار میشه یا نه خدا می دونه!در سیاست خارجی هماهنگی هایی با جمهوری خواهان در آمریکا و حزب کارگر در انگلیس داره اما تفاوت هایی در حمایت از اسراییل داره! برعکسش حزب سوسیالیست که رویال از اون میآد!
واما سگولن رویال: 53 ساله مادر سه فرزند نامشروع از دبیر اول حزب سوسیالیست.اون 27 ساله که یک زندگی پارتینری با دبیر اول حزبش داره (ازدواج مزدواج یوخ!(مصمم و مقتدر) یادآور اقتدار مارگارت تاچر

هیلاری کلینتون و کاندولیزا رایس.


و البته رفیق فابریک آینده همسایشون آنگلا مرکل:

دوستدار اسراییل:

دشمن درجه یک ژوزف راتزینگر(پاپ)؟

من احتمال میدم با یک اختلاف اندک سگولن رویال بره بشینه توی کاخ الیزه دلایلش رو نپرسید چون توی مقاله قبلی نوشته بودم وازآنجا که بوی قرمه سبزی مقاله قبلی خیلی زیاد بود خودم تصمیم به یه هوا .... از اینا گرفته ام! فقط در آینده نزدیک ما اخبار بیشتری از حسن حبیبی و کمال خرازی خواهیم شنید. می گید نه؟

Saturday, April 28, 2007

بازدید معاون محترم وزیر علوم تحقیقات و فناوری


روز جمعه برای آپ کردن یه مقاله درباره انتخابات فرانسه به دفترم اومده بودم . که یهو دیدم در دفتر باز شد و دکتر منصور کبگانیان معاون پژوهشی وزیر علوم تحقیقات و فناوری به همراه معاونت پژوهشی دانشگاه خلیج فارس و آقای دکتر مصلح ( مسئول محترم پارک علم و تکنولوژی خلیج فارس ) و فرماندار بوشهر وارد دفتر شدند.من حسابی جا خورده بودم چون انتظار ورودشون رو نداشتم .تازه دفتر هم اصلا آماده نبود و تجهیزات شرکت هم برای بازدید یک هیئت مالزیایی در نمایشگاه استانداری بود.حالا من مونده بودم و چند تا محصول محدود وکلی سئوال از طرف معاون وزیر. بیشتر روی پروژه های نظامی و طرح استخراج منیزیوم از آب دریا که نهایی شده است مانور کردم.خیلی مورد توجه واقع شد چون از خوش شانسی من رشته خودش مکانیک بود وبا تکنولوژی که من استفاده کرده بودم آشنایی کامل داشت.فهمید که چه کار بزرگی توی این فضای محدود انجام دادیم.بعدش با همراهانش صحبت کرد تا هرچه زودتر طرح کارخانه پایلوت استخراج منیزیوم رو در پارک تکنولوژی راه اندازی بشه اونهم با مدیریت من. خوب باید بگم جدا واسم غیر منتظره بود به خصوص که من برنامم برای رفتن از بوشهره. بد شانسی پرسید ازدواج کردی یا نه؟ گفتم نه هنوز. با خنده به همراهانش گفت: زودتر یه دختر بهش بدین نگهش دارین! خنده تلخی کردم! بعدش یه سری سئوالات مدیریتی ازم کرد و وقتی از سرویس دهی 24 ساعته شرکت به مشتریان شنید! تعجب کرد و بعد با لبخند گفت:که پس اصلا ازدواج نکن!
این یکی پیشنهادش بیشتر با اهدافم سازگار بود! بعد از تمام شدن گفتگوها خداحافظی کردند و رفتند. من مونده بودم ومقاله ای که هنوز آپ نکرده بودم ! می ترسم انتخابات دور دوم فرانسه برگزار بشه و من هنوز مقاله انتخابات فرانسه رو آپ نکرده باشم.

Thursday, April 26, 2007

چرا صبح خیزان؟


یکی از دوستان زنگ زد پرسید چرا اسم وبلاگ رو گذاشتم صبح خیزان؟
جریانش خیلی ساده است! من به حکیم نظامی ارادت خاص دارم! یه بار دردلی باهاش کردم و ازش خواستم منو با یک شعر وصف کنه! مثل فال حافظ گرفتن ! کتاب رو که باز کردم این شعر اومد:

سلطان سریر صبح خیزان
سر خیل سپاه اشک ریزان
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی عشقبازی
قانون مغنینان بغداد
بیاع معاملان فریاد
طبال نفیر آهنین کوس
رهیان کلیسیای افسوس
جادوی نهفته دیو پیدا
هاروت مشوشان شیدا
کیخسرو بی کلاه و بی‌تخت
دل خوش کن صدهزار بی رخت
اقطاع ده سپاه موران
اورنگ نشین پشت گوران
دراجه قلعه‌های وسواس
دارنده پاس دیر بی‌پاس
مجنون غریب دل شکسته
دریای ز جوش نانشسته
یاری دو سه داشت دل رمیده
چون او همه واقعه رسیده
با آن دو سه یار هر سحرگاه
رفتی به طواف کوی آن ماه
بیرون ز حساب نام لیلی
با هیچ سخن نداشت میلی
هرکس که جز این سخن گشادی
نشنودی و پاسخش ندادی
آن کوه که نجد بود نامش
لیلی به قبیله هم مقامش
از آتش عشق و دود اندوه
ساکن نشدی مگر بر آن کوه
بر کوه شدی و میزدی دست
افتان خیزان چو مردم مست
آواز نشید برکشیدی
بی‌خود شده سو به سو دویدی
وانگه مژه را پر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی
کی باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلی آویز
گو آنکه به باد داده تست
بر خاک ره اوفتاده تست
از یه طرف دیگه من هر روز صبح سر ساعت 6:30 دقیقه بیدارم! پس دلیل خوب دیگه ای هم دارم. حالا حساب کنید اگه اسم وب لاگ سحر خیزان بود باید کی از خواب بیدار می شدم?

Sunday, April 15, 2007

قفقاز منطقه نا آرام

منطقه قفقاز از دیرباز جزواستراتژیک ترین نقاط جهان بوده وهست. از نظر من این منطقه به دلایل چندی حائز اهمیت است.
1: این منطقه شاهراه دسترسی روسیه به آسیای صغیر و دریای مدیترانه و بالتیک است.
2: به لحاظ عبور خطوط لوله نفت و گاز روسیه به اروپا و آسیای صغیر برای روسیه شریانی حیاتی محسوب می شود.
3: به لحاظ تفاوت مذهبی این نقطه با سایر همسایگان اغلب مناقشات مذهبی فراوانی را به همراه داشته است.
4:منطقه قفقاز قطب تولید گندم و جو برای روسیه محسوب می شود و سالانه میلیونها تن گندم از این سمت به سوی سن پطرزبورگ و شمال روسیه ارسال می شود.
5: به لحاظ کوهستانی بودن منطقه تسلط بر این نواحی که عمدتا نفت خیز نیز هست با عث تسلط بر منابع آبی مناطق همجوار از قبیل اوکراین, گرجستان ,اوستیای شمالی و.... نیز هست.همچنین با استقرار تنها چند سامانه پدافندی در کوهستانهای منطقه می توان از نفوذ هوایی روسها بر مناطق همجوار به شدت کاست.



با فروپاشی شوروی سابق مردم این منطقه نیز مانند مردم سایر جمهوری های شوروی اعلام استقلال کردند که اولین شورای استقلال به سرپرستی " صورت حسین اف " تشکیل گردید

ولی بر خلاف سایر جمهوری های شوروی و بنا به دلایل ذکر شده در بالا روسها قفقاز را ارث پدری و حیاط خلوت خود می دانستند. ایجاد یک کشور مسلمان سنی مذهب و با گرایشات وهابی در دل خاک های سرزمینی اسلاو ها مسئله ساده ای نبود که روسها بتوانند به راحتی سر بر بالین بگذارند وتشکیل چنین دولتی یعنی دستیابی آمریکا به عمق استراتژیک روسها ! مسئله ای که کابوس روسها بود هرچند که آمریکاییها نیز به خاطر نزدیکی بیش از حد قفقاز به اروپا با اکراه از تشکیل چنین دولتی سخن به میان می آوردند .باری با تشکیل این دولت در همان روزهای اول سیل تانک های T72 روسی به قفقاز به راه افتاد و درگیری های شدیدی به وقوع پیوست .بلافاصله کشورهایی که به لحاظ مذهبی گرایشات نزدیکی با مسلمانان این منطقه احساس می کردند به کمک قفقازیها شتافتند که از این دسته می توان به سعودی ها و ایران اشاره کرد البته عمده اهداف ایران و عربستان در این حمایت اثبات برتری و داعیه رهبری بر جهان اسلام بود که هر کدام سعی در پدر خواندگی این جنبش ها داشتند . در این بین با اولتیماتوم شدید روسها به ایران مبنی بر عدم حمایت از قفقازیها ایران سانسور خبری دلخواه روسها را بر اخبار قفقاز و به خصوص چچن و اینگوش را اعمال کرد و در عوض امتیازات ظاهری از روسیه گرفت که از جمله یک پیمان دفاعی مشترک بود که در زمان وزارت دفاع علی شمخانی به امضا رسید.اما هیچگاه به مرحله اجرا در نیامد. اما عربستان همچنان با چراغ سبز آمریکا به حمایت از چچنی های وهابی ادامه می داددر این بین آمریکا با تجهیز چچنی ها به سلاح های سبک ونیمه سنگین مدرن هدایت شونده از قبیل موشک های استینگر( مشابه آنچه که به مجاهدین افغانی اعطا کرده بود) و موشک های دوش پرتاب استرلا و انواع سلاح های انفرادی ضد زره , نارنجک های دو مرحله ای و سیستم های مخابراتی سبک پیشرفته توانایی درگیری روسها را در پایان جنگ سرد تخمین می زد .از این بین می توان به سرنگونی چندین میگ پیشرفته 29 روسها, انهدام چندین هلیکوپتر فوق پیشرفته mill 24 HIND روسها که به تانک پرنده مشهور بودند اشاره کرد. اوج فضاحت روسها وقتی بود که یک فروند سوخوی 27 آنها در چچن هدف یک فروند موشک دوش پرتاب استرلا (که فقط 1000 دلار قیمت داشت) قرارگرفت و سرنگون شد. اینجا بود که روسها فهمیدند باید به هر ترتیبی که شده باید چچن را از زیر نفوذ آمریکا آزاد کنند.تراکم سلاح های پیشرفته در این منطقه به سود دولتهای تحت تحریم آمریکا هم بود چرا که سرویس های اطلاعاتی منطقه با معاوضه اقلام حیاتی غذایی مانند روغن نباتی و برنج و سوخت با چچنی ها به موشک های استرلا و استینگر دست یافتند. که برای نمونه هم اکنون تکنولوژی این موشک ها بدست ایران افتاده و به تولید انبوه آنها مشغول است .حادثه ای که می تواند در هر درگیری به کابوسی برا ی جنگنده ها یا شکاری های متجاوز به ایران درآید

.و این از جمله مسائلی بود که در دکترین نظامی آمریکا دقت کافی به آن نشده بود تنها ضربه زدن به خرسهای خاکستری( روسها) با عث شد که امتیازاتی به دست دشمنان آمریکا بیفتد. با تصرف گروزنی توسط نیروهای زرهی لشکر ششم کوهستانی روسها و کشته شدن " صورت حسین اف " بلافاصله معاون وی و وزیر دفاع دولت خود خوانده چچن" جوهر دودایف" جانشین او شد ودر حدود 18 ماه مقاومت سرسختانه ای را صورت داد که البته این مقاومت ها با اعزام چریک هایی از گروه های القاعده وجهاد اسلامی وسودانی ها و اعراب وهابی تقویت شد. روسها هم که این مسئله را از چشم آمریکایی ها می دیدند شروع به تجهیز ایران کردند و به قول معروف بازی " ول کن تا ول کنم" را با یانکی ها آغاز کردند. این مسئله باعث شد تا آمریکاییها در یک شب با فرمان بیل کلینتون اهداف خاصی را در افغانستان ,لیبی,سودان, سومالی و یمن مورد حمله قرار دهند این حملات از یک رزمناو در پایگاه "دیگو گارسیا" در اقیانوس هند و یک زیر دریایی در خلیج فارس و با شلیک موشک های "توما هاوک " انجام شد و با این پیغام دست روسها را به گرمی فشردند.اعزام نیروها از سایر کشورها به چچن به حالت تعلیق درآمد, سیل پول از جانب وهابیون عربستان قطع گردید وبا لو دادن کد مخابراتی سیستم پیام رسانی " جوهر دودایف " که از یک ماهواره آمریکایی استفاده می کرد به روسها, "جوهر دودایف" را دو دستی به دام کوماندوهای روس انداختند که منجر به کشته شدن " جوهر دودایف " گردید.بعد از آن آمریکاییها دیدند که می توانند باز هم امتیازاتی را با روسها ردو بدل کنند به همین خاطر به طور کامل دست از حمایت چچنی ها نکشیده بودند و با به قدرت رسیدن " اصلان ماسخادوف " و جایگزینی او با "جوهر دودایف" مقتول روند مبارزات چچنی ها با روسها وارد مرحله تازه ای شد. چچنی ها یاد گرفتند به جای حملات کلاسیک به حملات انتحاری روی بیاورند که در این راستا آموزشهای سلفیون وهابی بسیار موثر واقع شد.با در گرفتن اختلافات مرزی بین گرجستان و روسیه در زمان ریاست جمهوری ادوارد شواردنادزه ,چچنی ها توانستند پایگاه های آموزشی خود را در مناطق جنگلی و صعب العبور عمق خاک گرجستان ایجاد کنند که بمباران و تجاوز به حریم هوایی گرجستان توسط روسها مناقشات مرزی روسها و گرجی ها را تا درگیری در یک جنگ تمام عیار سوق داد.اما از آنجا که هدف آمریکا به خطر انداختن جریان آزاد انتقال انرژی به اروپا نبود دست به یک معامله پر سود با روسها زد!
ابتدا دولت ولادیمیر پوتین را- که همانطور که در پست های قبلی به آن اشاره شد و در حال اصلاحات سیاسی اقتصادی در روسیه بود – تحت فشار های امنیتی گذاشتند که از آن جمله می توان به گروگان گیری در تئاتر مسکو-گروگانگیری و قتل عام در مدرسه بسلان –انفجار های متعدد در مسکو و....اشاره کرد



که همگی توسط چریک های چچنی و با حملات انتحاری همراه بود و هدف آنها القای حس نا امنی در روسیه و تشدید فشارهای اقتصادی متعاقب آن بر دولت پوتین بود.پوتین که خودش یک افسر سابق کا گ ب بود به صرافت متوجه این مسئله شد و چنان خشونتی در سرکوبی این اقداما ت نشان داد که در تاریخ جهان بی سابقه بود برای مثال می توان از بکارگیری نوعی گاز خفه کننده جدید در تئاتر مسکو اشاره کرد که باعث کشته شدن گروگانگیران و بیش از 300 گروگان روس شد ! هنگامی که اجساد را خارج می کردند خبرنگاران متوجه شدند که گروگانگیران حتی فرصت فشاردادن کلید های انفجاری که در دستانشان بود را پیدا نکرده بودند! قدرت کشندگی این گاز جدید به حدی بود که در کمتر از سه دهم ثانیه شخص را از پای در می آورد . روسها با بکارگیری این گاز در حقیقت دو هدف را دنبال می کردند: اول نشان دادن ضربه شست قوی به چچنی ها! دوم مطرح کردن این احتمال که اگر خدای ناکرده این گاز سر از بازار سیاه درآورد و مثلا در متروی نیویورک یا واشنگتن دی سی پخش شود چه عواقبی منتظر یانکی ها خواهد بود!
آمریکایی ها قافیه را باخته بودند به همین خاطر دست به یک معامله زدند: روسها در حملات ناتو به صربستان زیاد مداخله نکنند ولی در عوض " اصلان ماسخادوف" برای روسها! روسها علی رغم خون اسلاوی که در رگهای خودشان و صربها بود به عادت قدیم منافع خودشان را ترجیح دادند و به صربها خیانت کردند نتیجه این شد که موشک های ناتو بلگراد را شخم زد و از دیگر سو اصلان ماسخادوف به محاصره درآمد و کشته شد
.بعد از اصلان ماسخادوف نوبت به " شامیل باسایف" بود. باسایف برای دچار نشدن به سرنوشت رهبران گذشته در کوهستانها آواره بود!و گهگاهی به حملات ایذایی دست میزد .اما با روی کار آمدن یک دولت دست نشانده روسها در گروزنی و ایجاد ثبات نسبی این روسها بودند که برنده واقعی منطقه قفقاز شدند!عکس العمل آمریکاییها این بود که منطقه قفقاز را محاصره کند در این بین پروژه انقلابهای رنگی در دستور کار قرار گرفت ودر ابتدا در یک کشور که نفوذ روسها کمرنگ شده بود بخت خود را آزمودند چه جایی بهتر از گرجستان! با درگیری های مرزی بین روسها و گرجی ها اختلافاتی بین " ادوارد شوارد نادزه" که در زمان شوروی سابق وزیر امور خارجه بود و پوتین بروز کرده بود به همین خاطر روسها دل خوشی از او نداشتند پس طبیعی بود که پروژه انقلاب نارنجی با سرعت و دقت بالایی به جلو برود در این بین یک خانم خوش تیپ که نخست وزیر بود بنام " تیمو شنکو" با حمایت از نامزدمورد حمایت غرب بنام"میخاییل ساکاشویلی" آرام آرام غزل خداحافظی سیاستمدار کهنه کاری مانند " شوارد نادزه" را خواندند! بعد از آن اخبار ضد و نقیضی رسید که " شامیل باسایف " کشته شده است! این که این خبر راست است یا دروغ در آینده نزدیک روشن خواهد شد اما هرچه که هست قفقاز به ثبات مورد نظر روسها بسیار نزدیک شده است.
بعد از آن نوبت اوکراین بود که حیات خلوت روسها بود. این منطقه به دلیل انبارهای موشک های قاره پیمای اتمی که جزو تاکتیکی ترین سلاح های روسها هستند(روسیه همچنان پایگاه های نظامی خود را در اوکراین حفظ کرده است) و تاسیسات غنی سازی اورانیوم و محل های استقرار رادار های برد بلند روسها منطقه ناموسی روسها است.
در پروژه انقلاب رنگی در این جمهوری رقابت بین دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری نامزد حزب حاکم" ویکتور یانوکوویچ" و نامزد طرفدار غرب " ویکتور یوشچنکو" به اوج خود رسید و کار تا آنجا پیشرفت که" یوشچنکو" توسط سرویس اطلاعاتی روسی با سم "پولونیم 241" به طرز فجیعی مسموم شد و تا پای مرگ پیشرفت! هرچند که تحت مداوای متخصصین خارجی زنده ماند اما صورت او به طرز فجیعی آسیب دید ( خانم های ایرانی که جهت لیپو ساکشن یا تاتو کردن یا کشیدن پوست یا.... به کلینیک های زیبایی مراجعه می کنند بروند خدا را شکر کنند که این سم در اختیار شوهرانشان نیست!) در این بین با به قدرت رسیدن یانوکوویچ طرفداران یوشچنکو به دیوان عالی شکایت بردند و مقرر شد که آرای انتخابات مجدداٌ باز شماری شود با بازشماری مجدد آرا یوشچنکو به ریاست جمهوری رسید ولی چون هنوز اکثریت مطلق آرا در پارلمان را در اختیار نداشت مجبور شد با نخست وزیری یانوکوویچ موافقت کند به همین ترتیب توازن قوا با برتری غرب در اوکراین به سرانجام رسید اما بازی هنوز تمام نشده بود. روسها به عوض نفوذ خود در ایران را گسترش دادند وبا مذاکرات پشت پرده حقوق ایران در دریای خزر را ماست مالی کردند وبا در اختیار قرار دادن سیستم های موشکی تور ام 1 به ایران ,کابوسی برای آمریکاییها درست کردند.گاه و بیگاه با شل و سفت کردن در نیروگاه اتمی بوشهر به باج گیری از ایران مشغولند. اما تجربه نشان داده که روسها اهل معامله هستند و همیشه در معادلات سیاسی طرف قوی تر را می گیرند آنچنانکه حتی در دوره پیش از انقلاب با لو دادن افسران توده ای در ساختار ارتش ایران به معامله با حکومت مستبد ایران قبل از انقلاب دست زدند.لذا با توجه به تجربه های تاریخی باید بیاموزیم آنکه به همخون اسلاو خود خیانت میکند قطعا دوست خوبی برای آنها که از دید او تنها یک بازیچه هستند نیست.لذا تاریخ به ما میآموزد که از تاریخ پند بگیریم و بنا به گفته علی (ع): نه در یاور بی مقدار سودی است و نه در دوست به تهمت گرفتار!این مطالب با استفاده از خاطرات خودم نوشته شده و بدیهی است به عنوان نظر شخصی من ایراداتی به آنها وارد است که دوستان مطالعه کننده قطعاٌ اینجانب را از نظراتشان بی بهره نخواهند گذاشت.شما چه فکر می کنید؟

سهم مطبوعات در زندگی من

بین پست هایی که تا حالا آپ کرده بودم پست قبلی(خاطرات تکرار شدنی-اقتصاد دانایی محور-تردیدها) بیشتر از همه به دلم نشست چون اونطور که نگاه می کنم رو نوشتم نه اون طور که " متداوله" اولش سخت بود.اون هم به دلیل اینکه مردم عادت کردند یه سبک خاص یا یه ادبیات خاص توی نوشته های وبلاگ ها باشه خیلی تصنعی از خودشون یا از محیط اطرافشون حرف بزنن ولی من دوست دارم اون طور که نگاه می کنم و اون طور که حدس میزنم بنویسم .فکر می کنم قلمم هم با من بیشتر همراهی می کنه وقتی خودم هستم. همیشه نوشته هام رو با یه خاطره یا یه تلنگر شروع می کنم برای اینکه موقع نوشتن ارتباطم با محیط اطراف قطع بشه .توی اینجور مواقع به یه حالت خلسه می رم و فقط این قلمه که روی کاغذ می لغزه یا انگشتامه که کیبرد رو لمس می کنه ! لذت بخشی این پدیده توی زندگی من شاید با هیچ چیز دیگه قابل مقایسه نباشه ! اصولا نوشتن رو خیلی دوست دارم مخصوصا اگه بخوام خیلی جدی بنویسم!احساس می کنم پدیده های سیاسی اجتماعی رو خوب می فهمم و می تونم خوب ارزیابی کنم این هم به مدد ستاره شناسی و غیب گویی و این حرفا نیست علتش دنبال کردن ریاضی وار حوادثه! از بچگی به مطالعه علاقه زیادی داشتم. زمستون های بروجرد بسیار سرد بود و من که خیلی سرما می خوردم معمولا توی رختخواب بودم سنی هم نداشتم 4 یا 5 سال ! خیلی هم شیطونی می کردم برای اینکه از توی رختخواب بیرون نیام مادرم که الهی خدا حفظش کنه همیشه کلی کتاب از یک کتاب فروشی نزدیک خونه به اسم کتاب فروشی" شهرام" نزدیک خونه ما می خرید و برای من که توی رختخواب بودم می خوند این دوتا حسن داشت: اول اینکه وقتی مادرم کتاب میخوند من سرجام خشکم می زد با تمام وجود گوش می کردم و لذت می بردم و از این رهگذر کلی مطلب یاد می گرفتم. دوم اینکه با میخکوب شدن من پای کتاب دیگه دنبال بازی مورد علاقم ( برف بازی) نمی رفتم و من که مشکوک به عفونت کلیه بودم زمستون رو به سلامت پشت سر می گذاشتم.نمی دونم من اینطوری بودم یا همه بچه ها توی اون سن این طوری هستند چون کافی بود یه مطلب رو یه بار برام می خوندند یا توضیح یک شکل رو به من می دادند مثل پینوکیو توی کارتون جدید پینوکیو 3000 میرفت توی حافظه و دیگه ثبت می شد! به جرات می تونم بگم تمام کتابهای بچگی با تمام جزییات و شکل ها رو الان هم به خاطر میارم .توی انتخاب کتاب مادرم خیلی وسواس بخرج میدادند و بهترین کتابهای آموزشی رو برام میگرفتند یادمه کلیه کتابهای آموزشی انتشارات " میر" در شوروی سابق که نمایندگیش در ایران انتشارات گوتنبرگ بود رو داشتم( الان هم دارمشون) .اسم نازارها مبارچیان همیشه به عنوان مترجم کتب از روسی به فارسی توی گوشمه و شکل های کتابها!
یادمه یه سال مادرم یه سری ده جلدی از کتابهای علمی کانون پرورشی رو برای من گرفته بودند و هر روز یکی رو برای من میخوندند عنوانهای جالبی هم داشتند: " ستارگان و سیارات" ," نور" ,کهکشانها, الکتریسته , مغناطیس, صوت ,و.... با یه با ر خوندن هر کتاب به طرز عجیبی اونو حفظ می شدم هنوز هم مدرسه نمی رفتم ! با این حال عاشق کتاب بودم! ظهرها باید می خوابیدم و وقتی همه به خواب می رفتند خلاف سنگین من شروع می شد ! دزدکی از زیر پتو میرفتم بیرون و می رفتم سراغ کتابها! بلد نبودم بخونم ! همین جوری شکلها رو نگاه می کردم و با خودم توضیحاتشون رو زمزمه می کردم هنوز یادمه که می دونستم سرعت صوت 330 متر بر ثانیه است اما اینکه این متر با متر زمینی که بابام می خواست بخره چه فرقی داره رو نمی دونستم! هنوز فرق متر با متر مربع رو نمی فهمیدم اما میدونستم که سرعت صوت در آب و هوا متفاوته! می دونستم باتری چه کار میکنه ژنراتور چی کار میکنه اما اینکه چرا دینام دوچرخه " وحید" پسر عموم که 8 ال 9 سالی از من بزرگتر بود چرا یک سیم داره برام لاینحل بود!( الان می دونم که سیم دوم خود بدنه دوچرخه بود)همه اینها یه طرف سواد دار شدن من یه طرف! کلاس اول کلاس آقای بهاری بودم توی دبستان آزادگان. با شروع جنگ شهرها و آغاز بمبارانها ومجروح شدن منو....به تهران رفتیم و 6 ماهه دوم رو در تهران خوندم یه گپ 3 هفته ای توی تحصیلم افتاد که خیلی جبرانش سخت بود اون موقع آقای بهاری تا "پیچ آچار " درس داده بود و وقتی تهران سر کلاس خانم اردوخانی رفتم اونا " به به چه ماه زیبایی" بوند ه اول و ه آخر چسبان! به چه بدبختی خودمو رسوندم بماند! اونم توی چه وضعیتی! توی یه دبستان توی خیابون کلیم کاشانی به اسم دبستان احسان می رفتم ! کلاس اول " برابری" که واقعاً چه اسم بی مسمایی بود ! همه یه طرف سوگلی خانم اردوخانی یه طرف ! فرید عفاف سرسخت ترین رقیب درسی من بود توی همه چیز ازش جلو بودم ! اما خانم اردوخانی تحمل اینو نداشت! ثلث دوم من شاگرد اول شدم ! اونم تویه شرایطی که تمام پنجره ها با کیسه های شن مسدود بود! روی شیشه ها نوار چسب ضربدری می زدند! صدای آژیر قرمز و پناهگاه واسه یه ما عادی بود!من بچه آرومی بودم اما از دوتا مبصر کلاس که سال بالایی بودند خوشم نمی اومد. یکیشون اسمش "آرتور وین" بود که ارمنی بود و کلاس پنجم و دیگری اسمش " محمد ایازی " بود که بعد ها توی بمبارون های تهران شهید شد و الان توی همون منطقه اسم کوچه اونها " شهید محمد ایازی" شده خدا بیامرزدش!روی تخته همیشه نوشته بود : " ایازی خر است " که البته باید اعتراف کنم کار من بود!الان خیلی دلم می سوزه چون دیدارمون به قیامت افتاده! اما خوب عالم بچگیه دیگه! از وقتی سواد دار شدم دیگه روزنامه ها رو ورق میزدم و به سختی می خوندم! چون فتحه و کسره نداشتند! من و شهرزاد دختر داییم که همسن بودیم بلند بلند تابلوی مغازه هارو می خوندیم و طبیعتا هر کس ما رو به خیابون برده بود سرسام می گرفت! ثلث سوم خانم اردوخانی ضرب شستش رو به من زد! و نمره امتحان قوه ای ریاضی رو با ثلثم جمع کرد ! و نمره ریاضی من 19.75 شد! حالا دیگه عفاف شاگرد اول شد! من کاردم میزدی خونم در نمی اومد! اینقدر عصبانی بودم که بعد از گرفتن کارنامه روی در و دیوار مدرسه با گچ نوشتم: خانم گردوخانی! (آخه بنده خدا خیلی چاق بود) و همون سال بازنشسته شد!اینها همه اعترافات منه ! بعداً کسی از اینها سو استفاده نکنه! گفته باشم!با خوندن روزنامه ها با کلمات جدیدی آشنا شدم که مادرم برام نخونده بود: موشک زمین به زمین , تک و پا تک, بمباران, حملات ددمنشانه! وقتی پرسیدم دد یعنی چی ؟ گفتند یعنی گرگ! ترسیدم! به خدا! بعثی ها! بعثی دیگه چه جونوریه؟ الان می دونم همونهایین که الان باید واسشون دلسوزی کنیم! چرا ؟
تابستون شد و قرار شد هر کسی با پول تو جیبی هاش یه اسباب بازی بخره! شهرزاد دوتا جوجه خرید که خیلی ناز بودند و وقتی بزرگ شدن به یه کابوس برای من تبدیل شدن چون این دوتا خروس به رنگ قهوه ای شلوار من حساس بودند و به من حمله می کردند که هنوز که هنوزه اوصاف ماجرا مایه خنده فامیله! والله به خدا! باری نوبت من بود و من یه کتاب انتخاب کردم! کتابی بود با عنوان زندگی نامه ماهاتما گاندی! من تا اون موقع نمی دونستم گاندی کیه چیه کجاست!


ولی خوندن این کتاب تاثیر بزرگی روی من گذاشت! دیگه نمی تونستم با هم سن و سالهای خودم
بازی کنم! بچه های دیگه یه جورایی خوش بودن و من توی اخبار و روزنامه ها دنبال اسمهای آشنایی مثل " گاندی" "ایندیرا گاندی" " راجیو گاندی" و...حزب کنگره بودم! تا پایان جنگ اوضاع به همین منوال بود !اطلاعات سیاسی من روز به روز با خوندن روزنامه ها دیدن اخبار بیشتر میشد! یادمه بعد از رفتن به کلاس پنجم با یکی مثل خودم آشنا شدم! یه پسر خوب و درس خون که علائق مشترکی داشتیم خدا هر جا هست حفظش کنه! وحید دخانی! که الان یه جورایی فامیل شدیم! با حمله صدام به کویت من و وحید ( به خصوص وحید) یه نقشه از منطقه خلیج فارس و کویت ترسیم کرده بودیم و از روی اخبار آرایش های نظامی متحدین و عراقی ها رو مشخص می کردیم ! یادمه از این کار خیلی لذت می بردیم! ما سه نفر بودیم که تویه میز می نشستیم و سه تاییمون هم رقیب سرسختی بودیم و در عین حال دوستان صمیمی و خوب توی کلاس آقای طاهری! من و وحید دخانی و حمیدرضا معماری نژاد!من الکترونیک خوندم! حمیدرضا مهندسی مکانیکش رو گرفت و وحید الان دانشجوی دکتری مهندسی شیمی بورسیه وزارت نفت در آمریکا است! شیمی شاخه مورد علاقه وحید بود و به نوعی رشته خانوادگی اونها! و الحق که خیلی خوب توی این رشته پیش رفت! باز هم بهش تبریک میگم! ما سه تا رقبای سرسختی توی کلاس آقای صباغپور داشتیم! احسان فرهاد زاده! امیر خجسته! که با همشون دوستم و الان احسان مهندسی برقشو گرفته ازدواج کرده! امیر هم مکانیک خوند و ازدواج هم کرده!منم که همچنان جزو باشگاه یازده مرد مجرد موندم!راستی اسم باشگاه یازده مرد مجرد رو آوردم! حیفم میاد از آرش دلیران یادی نکنم ! دوست خوبی که منو با کتابهای ژول ورن آشنا کرد و اولین بارقه های علمی تخیلی رو توی ذهنم زد ما در کلاس سوم با هم همکلاسی بودیم! زیاد از موضوع پرت نشیم! خاطرات کودکی به حدی شیرینه که اگه بخوام از همه یاد کنم مثنوی هفتاد من کاغذه!ولی یادمه که روزنامه اطلاعات و مجله اطلاعات علمی و گاهی هم کیهان علمی و اگه پولی برام می موند, دانستنیها همدم اوقات فراغت من بودند!بعد از تمام شدن جنگ خلیج فارس روزنامه اطلاعات در قسمت ضمائم خاطرات ژنرال نورمن شوارتسکوف فرمانده آمریکایی جنگ خلیج فارس یا همون طوفان صحرا را در مدت چند سال چاپ می کرد و من با جدیت اونو تعقیب می کردم! اینجا بود که با بازی های سیاسی جنگ نفت! و...آشنا شدم قلم شوارتسکوف بی شیله پیله و روان بود و بسیار رک اگر تونستید این کتاب رو تهیه کنید و بخونید خالی از لطف نیست!



















یادمه با ترور راجیو گاندی خیلی غمگین شدم














با برداشتن مانوئل نوریگا خوشحال شدم و درگیری های میشل عون و حزب الله لبنان و حزب امل و ....برام چیزای عادی بود!علی عبدالله صالح و محمد فرح عیدید ودرگیری در یمن غریب نبودند! و حادثه میدان تیان آن من برای من تکان دهنده بود! شاید یه پست کامل رو به تیان آن من اختصاص بدم!















اما اینو بگم من هر چی دارم از کتاب و روزنامه هاست مطبوعاتی که به درستی رکن چهارم دمکراسی لقب گرفتند و مهمتر از اینها! خانواده تربیت فرهنگی و مادر و پدر دلسوزی که راه درست زندگی رو به من یاد دادند!موافقید؟

خاطرات تکرار شدنی-اقتصاد دانایی محور- تردیدها

هنگامی که شوروی سابق فروپاشی کرد من تنها یازده سال داشتم .اما چون همیشه اخبار روز و روزنامه ها را مطالعه می کردم تاریخ سیاسی آن دوران را خوب به خاطر دارم.
آن روزها بحث اصلاحات اقتصادی در شوروی سابق مطرح بود ,فروپاشی دیوار برلین (که به خاطر دارم یک تکه از این دیوار را در منزل دوستی در دست گرفتم این تکه را دوستی از آلمان برایش آورده بود) اصلاحات هشدار دهنده در حزب کمونیست چین هشدارهای حزب کمونیست چین به گورباچف ,پیروزی لخ والسا(که از قضا تکنسین برق -الکترونیک هم بود) درلهستان اشغال چهل و هشت ساعته لتوانی لیتونی و استونی توسط نیروهای هوابرد ارتش سرخ و.... خاطرات فراموش نشدنی دیگه! اما چه شد که یاد آن دوران افتادم؟
پس از پیمان ای بی ام بین شوروی و امریکا کمکم ضعف اقتصادی روسها که مدتها آنرا زیر سانسور شدید خبری از دید جهان پنهان می کردند آشکار شد.ارقام خیالی رشد اقتصادی در حالیکه مالکیت خصوصی نفی می شدو... با بازدید گورباچف از آمریکا و درک صحیحی که گورباچف از اقتصاد بازار آزاد بدست آورد متوجه شد که در بازی شطرنج اقتصاد در حال مات شدن است ,آیا ترجیح می داد که مات شود ,اقتصاد شوروی مزمحل شود یا اینکه بعضی از مهره های خود را قربانی کند؟


در کشوری که شطرنج جزو ژنتیک مردمش است سیاست زیرکانه ای را انتخاب کرد , او روش میخاییل تال قهرمان افسانه ای شطرنج را برگزید!برخی مهره ها را در ازای پیروزی به حریف واگذار کرد!در جماهیر شوروی سوسیالیستی اکثر صنایع مهم و مادر در روسیه متمرکز بود و صنایع کوچک و غیر اصلی در جمهوری های تابعه! پس گورباچف بهتر دید خزانه تهی شوروی ( که اکنون فقط هشتاد هزار دلار آمریکا در آن قرار داشت ) را به روسیه اختصاص دهد و جمهوری های کوچک و بیچاره را به حوزه قلمرو گرگهایی از قبیل ناتو و آمریکا ببخشد ( هرچند که حیات خلوت هایی را برای خود نگه داشت) این کار گورباچف مورد تشویق حزب کمونیست چین قرار گرفت که بیشتر مائوئیست بودند تا کمونیست( اکنون از مائو ئیستی هم فقط نامی برای چین مانده)اما مدیران ارشد حزب کمونیست شوروی این اقدام دبیر کل یعنی گورباچف را بر نمی تافتند لذا هنگامی که گورباچف تعطیلات رادر شبه جزیره کریمه می گذراند با کودتای برق آسای حزب کمونیست شوروی سابق به رهبری " گنادی یانایف" مواجه شد



خوب به خاطر دارم آن روز در روزنامه اطلاعات عکسی از گورباچف و همسرش چاپ کرده بود و نوشته بود که برای زنده بودن او و زنش کار به شرط بندی رسیده است ! آن روزها تقریبا یک هفته از پایین آمدن پرچم سرخ و افراشته شدن پرچم سه رنگ روسیه در زمان تزارها در سفارت روسیه! در خیابان نوفل لوشاتو در تهران می گذشت! اوضاع در روسیه به شدت بحرانی بود.اخبار لحظه به لحظه از درگیری های شدید بین طرفداران گورباچف با افراطیون کمونیست در اطراف پارلمان گزارش می شد .ارتش بیطرفی خود را اعلام کرد و با نطق آتشین بوریس یلتسین در پارلمان مردم به خیابانها ریختند و شورای کودتا هم خود را تسلیم کرد گنادی یانایف بدون اینکه دستگیر شود به فعالیت های حزبیش پرداخت و گورباچف پس از دو دوره زمامداری و با پیروزی قاطع یلتسین بر ژنرال" لبد" که محبوبیت زیادی در ارتش داشت

جای خودرا به " بوریس یلتسین " داد.لحظه ای که گورباچف کلید سلاح های تاکتیکی هسته ای را به یلتسین تحویل داد غربیها نفس راحتی کشیدنداما روسیه ماند و ویرانی اقتصادی هفتاد ساله! متاسفانه یا خوشبختانه اقتصاد چیزی نیست که با حرف و سخنرانی بتوان آنرا درست کرد بلکه اقتصاد مجموعه ای درهم تنیده از عوامل است که همه با هم تشکیل شرایطی را می دهند که به سود یا زیان منجر می شود.اکنون یلتسین بر مسند قدرت بود


و مانده بود با این ویرانه چه کند؟ در نخستین روزهای زمامداری دست به دامان بانک جهانی شد و یازده میلیون دلاروام طلب کرد تا ماه اول زمامداری را بگذراند. بانک جهانی هم اعطای وامهای بعدی را منوط به اصلاحات اقتصادی اعلام کردند به همین دلیل یلتسین ,جوان متهوری را به نام" ایگور گایدار" را به سمت وزارت اقتصاد و دارایی منصوب کرد


و او گروهی از دوستانش را که همه زیر سی سال سن داشتند (خودش سی سال سن داشت)به سمت معاونین و مشاورینش منصوب کرد .در این ایام نرخ تورم به 450 درصد رسیده بود قیمت ها ساعتی بالا می رفتند و همچنان سیاست کنترل دولت بر کالاهای اساسی اعمال می شد.صف های طولانی مردم جلوی فروشگاه های خالی همیشه تا پاسی از شب ادامه داشت مردم پرخاشگر شده بودند پارلمان که هنوز زیر نفوذ مدیران شکم گنده وابسته به حزب کمونیست بود در کار گایدار اختلال ایجاد می کرد و به تمسخر تیم مدیریتی او را " پسر بچه های شلوارک پوش" خطاب می کردند.کار به استیضاح کشید و با تنها اختلاف یک رای گایدار از مهلکه استیضاح جان سالم به در برد ! در موقعی که همه انتظار داشتند این مدیر جوان استعفا بدهد او به نزد یلتسین رفت و در خواست اختیارات بیشتری کرد. یلتسین هم این ریسک را به جان خرید و به گایدار اختیار تام داد. او دو کار انجام داد : اول تسلط دولت بر عرضه ارزاق عمومی را از بین برد و این بازار بالقوه را آزاد اعلام کرد .گایدار در کتاب خاطراتش می نویسد
:
از فردای آن روز هنگامی که با اتومبیل به وزارت خانه می رفتم مردمی را دیدم که کالاهایی را که در خانه ها داشتند برای فروش بدست گرفته بودند و در کنار خیابانها به معامله مشغول بودند. در نخستین ساعات اعلام این خبر روستاییان زیادی به شهرها آمدند و شروع به عرضه تخم مرغ کردند با این کار در نخستین روز قیمت تخم مرغ ده درصد کاهش یافت و سایر اقلام نیز کم و بیش از قیمتشان کاسته شد.
قدم بعدی بر کناری مدیران سرخ از شاهراه های اقتصادی و صنایع مادر و پر سود بود تا بتواند سهام آنها را در قالب سهام ملی به مردم کم درآمد واگذار کند تا فاصله طبقاتی شدید ایجاد شده که حربه همیشگی حزب کمونیست در پارلمان بود را از میان بردارد.این کار با مقاومت شدید مدیران شکم گنده وفادار به حزب کمونیست روبرو شد که بارها در امور دولتی کارشکنی ها می کردند. سپس سیر نزولی قیمت ها آغاز شد تورم از 450 درصد به 76 درصد رسید که بهبودی قابل ملاحظه ای را نشان میداد اما هنوز تا رسیدن به حد نرمال راه زیادی در پیش بود.فشار ها بر گایدار تا آنجا پیش رفت تا در دومین دوره ریاست جمهوری یلتسین شخص دیگری به سمت وزارت اقتصاد و دارایی گمارده شد که سعی کرد بیشتر با استقراض از خارج و بقای مدیران سرخ یکی به نعل و یکی به میخ بزند تا چرخها بگردند.اما نمی توانست مثل گایدار سر منشا تحولات مثبت باشد نتیجه اینکه در دوره یلتسین جز استقراض خارجی شاهد تحول مثبت دیگری در روسیه نبودیم با بیمار شدن یلتسین او " الکساندر پریماکوف " را به نخست وزیری منصوب کرد

که راه گایدار را در خلال 7 ماه زمامداری به نیکی پیمود و روسیه با تورم 19 درصدی به آرامش نسبی رسید اما دوره دیگر ریاست جمهوری نزدیک بود و اکنون با ظهور چهره جوانی بنام " ولادیمیر پوتین "اوضاع دگرگون شد او روش خاص خود را داشت

او که سابقاٌ یک افسر خشن کا گ ب بود با نفوذی که در ساختارهای اطلاعاتی روسیه داشت یکایک مدیران سرخ را سلاخی کرد هواپیمای ژنرال لبد به نحو مرموزی سقوط کرد هر روز روزنامه ها از تصادف مرگبار اتومبیل یکی از مدیران سرخ نوشتند ...اما سرانجام روسیه به ثبات و آرامش نسبی اقتصادی رسید.حالا نوبت سیاست خارجی بود در دوره ای که روسها با مشکلات خودشان دست و پنجه نرم می کردند آمریکا و ناتو تاتوانستند در جمهوری های تازه استقلال یافته ریشه دواندندو امروز از آنها به عنوان اهرم فشار علیه روسیه استفاده می کنند مثلاٌ روسها در ازای ارامش چچن اوکراین را به آمریکاییها سپردند و امروز آمریکا با خالی کردن پشت یوشچنکو

و قدرت گیری مجدد ویکتور یانوکوویچ

در اوکراین , ایران را با اوکراین معاوضه می کند و روسها هم به همین خاطر دیگر از ایران پشتیبانی نخواهند کرد .اما سئوال واقعی اینجاست :
امروز ما داریم قدم در مراحلی می گذاریم که روسها یکبار رفتند و کارایی خوبی هم نداشتند طرح هایی مثل سهام عدالت شاید اقدامات مشابه ایگور گایدار را در ذهن متبادر کند ولی... در کشور ما جایگاهی مثل پریماکوف ها و ولادیمیر پوتین ها خالی است و به لحاظ قانون اساسی متفاوت امکان ظهور چنین مهره های کلیدی وجود ندارد پس آیا فرمولهای روسی قادر به حل بحرانهای اقتصادی فزاینده ما که به رغم تحریم ها تشدید خواهند شد خواهند بود سوال های بی پاسخی است که من به دنبال آنها هستم.آیا یک اقتصاد دانایی محور که نیازمند آرامش اقتصادی آرامش علمی و ثبات قدم متخصصین است محقق خواهد شد؟ آیا به اهداف ایران 1400 یا سند چشم انداز بیست ساله دست خواهیم یافت؟

زهي حماقت


امروز يه جلسه تو استانداري داشتيم كه در اين جلسه واقعيات مدهشي از جامعه واسه ي من خود نمايي مي كرد! الان عرض مي كنم!: يه داستان آفريقايي هست كه اگه يادم باشه كتابش كادوي تولد 6 سالگي منه! اسمش گربه ها و خروسها بود.وداستان وقتيه كه گربه ها مستخدم خروسها بودند. خروسها به گربه ها گفته بودند : اگر به اوامر ما گوش ندين با آتشي كه تاج ما از اون تشكيل شده شما رو مي سوزونيم. بيچاره گربه ها هم ترسيده بودند و نوكري اونها رو مي كردند تا اينكه يه شب يكي از گربه ها مي خواست زايمان كنه و آب گرم مي خواست ! از قضا آتيش اجاقشون خاموش شده بود! واسه ي همين يه مقدار تركه داد به بچه بزرگترش تا بره و از خونه خروسها كه خوابيدند و از تاج اونها آتيش بياره! بدبخت بچه گربه با ترس و لرز رفت و تركه ها را ماليد به تاج خروسه! اما هيچ اتفاقي نيفتاد ! چند بار اين كار رو انجام داد ولي بي فايده بود بعد با ترس و لرز دستشو كشيد به تاج خروسه! مثل يخ سرد بود! با ترس و لرز برگشت خونه و ماجرا رو واسه ي مامانش تعريف كرد! مادرش گفت: بي عرضه ! عرضه اين كار رو هم نداشتي! واسه ي همين خودش پا شد رفت خونه خروسا ! وقتي خودش نتيجه نگرفت آروم دستش و كشيد رو تاج خروسه! ديد يخه! از فرداي اون روز گربه ها به جون خروسها افتادن و تا حالا دشمنيشون ادامه داره! حكايت روساي بلوف زن همينه! ديشب يكي از روساي قبلي مركز رشد زنگ زد به من و تهديد كرد كه اگه بگي پول قراردادت رو نگرفتي چنين و چنانت مي كنيم( بعدا فهميدم كه به همه هم گفته بوده)وقتي رفتيم تو جلسه خيلي از اين پخمه هاي مركز ترسيده بودند و گفتند ما پولمون رو گرفتيم! اما من و يكي ديگه از بچه ها گفتيم كه نه! يهو جلسه به يه كابوس وحشتناك واسه يه آقاي دغلباز تبديل شد! منم اسنادي رو كه بدست آورده بودم نشون دادم و گفتم مي خوام بفرستم سازمان بازرسي كل كشور رنگ از رخسارش پريده بود! صداش در نمي و اومد! اياديش سرو صدا كردند كه از جلسه اخراج شدند. نتيجه اين شد كه قرار شد پول ما رو بهمون بدن! ولي اوناي ديگه چون خودشون اعتراف كرده بودند كه گرفتيم ( به دروغ) چيزي واسشون نماسيد! تا كي گربه هاي ما مي خوان از خروسها بترسند من نمي دونم؟ شما چيزي مي دونين؟

Wednesday, April 04, 2007

وجدان ایتالیایی



هجده سال بود که وقتی شبها چشم هام رو روی هم می گذاشتم و می خواستم بخوابم با یه نقطه تاریک , با یه عذاب وجدان روبرو می شدم که مثل بختک عذابم می داد.حالا جریان چی بود؟ الان مثل روز واسم روشنه , هنوز هم مثل یه فیلم سینمایی جلوی صورتم رژه میره! ده ساله بودم ! با خانواده به شهر بازی رفته بودم , بابام بهم پول دادند و گفتند برو واسه ی خودت بستنی ایتالیایی بگیر! یه بیست تومنی نو و تا نخورده بهم دادند,منم خوشحال و خندون با نوه عموم , مهدی( اونا هم توی شهر بازی بودند) رفتیم طرف غرفه بستنی ایتالیایی!
تیر ماه بود و توی بعد از ظهر گرم تابستانی بستنی ایتالیایی خیلی فاز می داد! رفتم جلوتر , روی تابلو نوشته بود : هر عدد 15 تومن! سر آقاهه هم خیلی شلوغ بود! من جلو رفتم و به آقاهه گفتم : یه بستنی بدین. پول رو هم بهش دادم!
حالا باید یه پنج تومنی بهم میداد. اما توی اون شلوغی آقاهه خیال کرد من پنجاه تومنی دادم بهش ! واسه ی همین سی و پنج تومن به من پس داد! من تا چند لحظه سر جام خشکم زده بود یه فرشته از سمت راست منو می کشید و می گفت : پول رو پس بده! آقا شیطونه هم از سمت چپ می کشید که: بابا بی خیال ! هم بستنی می خوری هم می تونی بری پاپ کورن بخری ! تازه لواشک هم می تونی بخری!
آخرش زور آقا شیطونه چربید! خیلی سریع از اونجا دور شدم! ترسیده بودم! نه پاپ کورن خریدم نه لواشک! ولی بعداٌ توی یه پارک دیگه هله هوله خریدم. از اون شب لعنتی تا یازدهم فروردین امسال که سال 86 باشه یه شب یا یه روز نبود که به این موضوع فکر نکرده باشم! هجده سال تمام معذب بودن خیلی وحشتناکه! بعد از اون دیگه به اون شهر بازی نرفته بودم!
آخر سال 85 یه روز داشتیم توی خونه از عذاب وجدان حرف می زدیم که من جریان رو واسه ی خانواده تعریف کردم ؛ اولش با سکوت معنا دار پدر و مادرم مواجه شدم! بعدش مادرم گفتند: آدم توی عالم بچگی از این اشتباه ها می کنه ! ولی اشتباه نکردن همیشه بهتره!
آبروم رفته بود هم پیش خدا؛ هم پیش وجدانم؛ هم پیش خانواده! از همون لحظه به این فکر افتادم که هر طور شده بستنی فروش رو پیدا کنم و ازش حلالیت بطلبم. کار سختی بود! اون شهر بازی خیلی وقت بود که متروکه شده بود. روز یازدهم فروردین یه فکر توپ از ذهنم گذشت: رفتم اتحادیه صنف بستنی فروش ها! اونجا پرسیدم که یادتون میاد کی هجده سال پیش توی شهربازی بستنی ایتالیایی می فروخته؟ کسی یادش نبود. اسناد هم چیزی رو نشون نمی داد!
ولی آدرس یه پیر مرد رو بهم دادند که از قدیم الایام تو کار تعمیر ماشین بستنی ایتالیاییه! رفتم پیشش. به آقاهه گفتم : یادتون هست کی هجده سال پیش توی شهربازی بستنی ایتالیایی می فروخت؟ گفت : فقط یه نفر توی شهر بازی بستنی ایتالیایی می فروخته که الان تغییر شغل داده و الان فلان نقطه شهر یه فروشگاه داره!
سریع خودم رو به اونجا رسوندم مغازه رو پیدا کردم! یه سرک کشیدم توی مغازه ! باورم نمی شد ! خودش بود ! الان یه پیر مرد بود که گرد سفید پیری روی موها و سبیلش نشسته بود. حالا دیگه اسمش رو می دونستم ! تعمیر کار بهم گفته بود. صداش زدم؛ از بین مشتری ها منو دید .گفتم: امکان داره چند لحظه از مغازه بیایید بیرون؟ با تعجب نگاهی بهم کرد.نمی دونم اون لحظه چه افکاری توی ذهنش اومد چون مثل کسی که با طلبکار روبرو می شه خیلی با احتیاط اومد بیرون!
سلام کردم – جواب داد.دستشو دراز کرد و دست دادیم. گفتم: غرض از مزاحمت ادای یه دینه! شما هجده سال پیش یه دستگاه بستنی ایتالیایی توی شهر بازی داشتین ؟ گفت: بله چطور مگه؟ گفتم من یه بدهی قدیمی به شما دارم ! حالا اومدم تا بدهی و جریمه اون یا حتی اگه بخواهین مبلغی رو تقدیم کنم تا منو حلال کنید! تعجبش بیشتر شد! جریان رو تعریف کردم و گفتم هجده ساله که دارم عذاب می کشم! اشک توی چشماش جمع شده بود.منو بوسید و گفت : حلالت باشه ! چه قابلی داره! کیف پولم رو درآوردم و گفتم هرچقدر بگی تقدیم می کنم. دوباره منو بوسید و گفت : این کارتو واسه یه من یه دنیا ارزش داره! حالا منو از کجا پیدا کردی؟ جریانو واسش گفتم! دوباره دستم رو محکم فشرد و گفت: به من سر بزن ,خوشحال می شم بیایی مغازه من! دوباره ازش پرسیدم: مطمئن باشم حلالش کردی؟ گفت :مطمئن باش! از شیر مادر حلالتر! باعث دوستی ما شد!
خداحافظی کردم و خیلی آسوده برگشتم خونه! برای خانواده تعریف کردم ! همه خوشحال شدند. شب هم خیلی راحت خوابیدم! دیگه کابوس بستنی ایتالیایی نمی بینم!حالا یه دوست تازه دارم ؛یه پیرمرد مغازه دار که منو از یه عذاب وجدان راحت کرد!
نتیجه اخلاقی: موقع خرید بستنی ایتالیایی پول خورد همراه داشته باشین! خیلی بهتره!