گیتار من....
سالها قبل صحنه ای دیدم که تا امروز تفکر درباره اون صحنه دست از سر من بر نداشته.....شاید قبلا لا به لای نوشته های من اون رو خونده باشید یا یادتون مونده باشه....
سال 87 بود اگه اشتباه نکنم...که یک شب جوانی رو دیدم که سر یک کوچه نشسته بود...گیتارش رو آتش زده بود و خیره به شعله های اون نشسته بود و فقط رقص شعله ها رو نگاه می کرد...
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد...
گذشت تا امروز ...که من هم ساز خوش آوای خودم رو نابود کردم....
هرچیزی که شروعی داره لاجرم پایانی داره
به قول نمو در سه گانه ماتریکس:
every thing has a beginning ...has an end!
No comments:
Post a Comment