آنگاه زنی پای پیش نهاد و گفت برای ما از غم و شادی سخن بگوی .
پیامبر گفت :
شادیهای شما همان غمهای شماست که نقابش را برداشته است .
و چاهی که خنده هایتان از ان می جوشد ، همان است که از اشکهایتان پر شده است .
و چگونه جزء این تواند بود ؟
هر چه غم ژرفتر وجود شما را می کاود ، گنجایشی فراختر برای شادی خواهی داشت .
ایا سبوی شرابتان همان سوخته جانی نیست که از کوره کوزه گران بیرون امده است ؟
و ایا ان عود که اهنگش جان شما را می نوازد ، همان چوبی نیست که دلش را با تیغ تیز تهی کرده اند ؟
وقتی شاد و خرم هستی به ژرفای قلبت نظر کن تا ببینی که این قلب همان است که تو را غمگین کرده بود ، و هنگامیکه غم بر تو چیره شده است باز در قلب خود نگاه کن تا ببینی که براستی در فراق انچه قلبت را از شادی پر کرده بود گریه می کنی .
بعضی گویند شادی از غم عظیمتر است
بعضی گویند چنین نیست بلکه غم بر شادی چیرگی دارد .
اما من با تو میگویم : که غم و شادی از هم جدایی ناپذیرند .
انها با هم نزد تو می ایند
و هنگامیکه یکی از اندو در کنارت نشسته ،بیاد ار که دیگری نیز در بستر تو بخواب رفته است .
و همانا که تو چون دو کفه ترازو میان شادی و غم اویخته ای .
و تنها هنگامیکه به کلی تهی باشی دو کفه در حال توازن کنار هم خواهند بود .
اما وقتی که خزانه دار هستی تو را بر میدارد تا زر و نقره خود را بسنجد ، در ان هنگام بناچار دو کفه غم و شادیتو بالا و پایین میرود .