Sunday, December 25, 2011
Friday, December 23, 2011
گرین برق در سال 90
Friday, December 16, 2011
راه من
من زنده بودم ...اما...انگار مرده بودم.... از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم..... باری جنون ما بود ..این راه بی نهایت....... بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم.... اما نشد میسر ..یکبار یا که بیشتر در آینه ببینم ...تصویر ناب خویشم....از بس که پیش رفتم از دیده ها برفتم...از یادها برفتم... بی مایگان دربند در سرزمین نابم.... در قلب مهربانم... من را برون فکندند تا جای خود بیابند ...وانگه به طعنه گفتند :......جایی روا نباشد در سرزمین این قوم . ..زیرا که رفته ای تو از یادهای این قوم......من بودم و حوادث....با رنج های حادث....در جاده های تردید....تردید از اینکه دارم قلبی برای این قوم ....یا سرزمینی در بند؟
علی صانعی ....25/آذر/1390
Monday, December 12, 2011
سخنرانی من در هفته پژوهش سال نود
پدران ما در گذشته نه چندان دور شاید 5000 تا 2000 سال پیش از لفظ " پژ" به معنای عامل جان بخش و حرکت دهنده جهان نام می بردند . امروزه شاید لغت انرژی کمی نزدیک باشد به "پژ"...
و اگر کسی رفتاری دلچسب و جان بخش داشت آن را " پژمان" می گفتند یعنی مانند " پژ" !
واگر کسی یا چیزی شاداب نبود و طراوت و زندگی خود را از دست داده بود آنرا " پژمرده " می گفتند یعنی فاقد "پژ"!
و اگر کسی در جسمی مرده یا شی بی جان با هنر یا صنعت روح می دمید و نشاط و شادابی و کاربرد به آن جسم می بخشید و یا یه تعبیری " پژ " در جسم می دمید به او لقب " پژوهنده " یا " پژوهشگر" می گفتند ..... از همین دست لغات رامشگر و رمنده و...در زبان پارسی بسیار است.
با چنین تعبیری اولین پژوهشگر پروردگار جهان است که پژ یا روح جاویدان و زنده خودش را در جسم بی جان آدمیان به ودیعه گذاشت.... بکار بردن آیات عربی در یادآوری این مسئله تکرار مکررات بوده و دوستان بهتر از بنده اشراف دارند ..فقط توصیه می کنم که از این زاویه و از زاویه دید پدرانمان به عمق مطلب نگاه کنیم تا متوجه تقدس لفظ پژوهش و پژوهنده وپژوهشگری بشویم.
ابیاتی که هم اول سخن تقدیم شد پاسخ منظوم بنده بود به دوستی که از من معنای پژوهش و پژوهشگری و پژوهنده را پرسیده بود و خصلت همه پژوهشگران در بیت آخر آورده شده بود که :
همه آفرین گوی " پژ آفرین" همه دوستدار "جهان آفرین"
در تولید ثروت از دانش:
مملکت ما تاریخ پرفراز و نشیبی رو پشت سر گذاشته و حاکمان زیادی رو به چشم دیده که بعضی با طیب خاطر ایرانیان بر آنها حکم راندند و بعضی به زور وجبر بر آنها حاکم شدند.هرجا که حاکمان ایرانی و مردم دوست بودند علم و دانش و اقتصاد ایران جهش های سریعی داشت به گونه ای که بزرگی و شکوه ایران در دوره دوره هخامنشی شاید مرهون روش حکومتی کوروش و داریوش بود که در کتیبه هایشان به زبان پارسی باستان این جمله را نقش کرده بودند : زورا نی کنوم ....که به معنای این است که " ستم نمی کنم " و این چنین بود که عملکرد عادلانه حاکم پژ را در جامعه جاری و ساری کرد و به کشور زندگی داد.
پس در آن برهه حاکم و آهنگر و چوب تراش و آشپز وطبیب و جنگاور همه و همه پژوهنده بودند یعنی "پژ" یا عامل زندگی بخش را به جامعه خودشون تزریق می کردند.
اما در دوره های تاریخی بعدتر از حمله اسکندر تا عباسیان و مغول تا قرن نهم هجری وضعیت ایران وارونه بود : به قول فردوسی:
شده بر بدی دست دیوان دراز زنیکی نبودی سخن جز به راز
مردم صبور ایران تحت فشار و خفقان شدید در حالیکه قدرت ظالمه حاکم خودش رو بر جان و مال و ناموس مردم مسلط می دید زندگی می کردند . در این صورت ارزش های اقتصادی مردم آرام آرام تغییر کرد و به صورت یک آتش زیر خاکستر باقی ماند تا به انقلاب صنعتی رسیدیم.
اصولا روانشناسان معتقدند که هر جا عده ای احساس سر خوردگی بکنند هر چه بیشتر در خود فرو رفته شوند عقاید رادیکال تر و افراطی تری رو پیدا می کنند.
این مساله در مورد اجداد تحت ستم ما نیز صدق می کند یعنی اینکه ارزش و احترامی که مردم ایران سابق بر این برای دانش و پژوهندگی قائل بودند و این پژوهندگی موتور محرکه چرخ اقتصاد مردم بود امروزه با شرایطی مواجه شده بود که دیگر خوبان و مبتکران ودانشمندان در صدر نبودند و به جای آنان قاتلین و سفاکان مقدونی و عرب و مغول بر آنها مسلط بودند و اموالشان را به تاراج می بردند.
واکنش به این مساله باعث شد که عقاید منعطف و مبتکرانه ایرانی جایش را به عقاید رادیکال -و شاید مسکن ناکامی ها و شکست های نظامی و اجتماعی در برابر اقوام مهاجم به ایران - بدهد.
در این برهه جدایی دانش از ثروت آغاز می شود ...دانش و ثروتی که همیشه در فرهنگ ایرانی با هم توام و همزمان بودند . اگر دو دوره پیشدادی جمشید حاکم مردم ایران بود کسی بود که آتش و آهنگری را کشف کرده بود و قبل از اینکه پیشوای سیاسی باشد پیشوای تکنولوژیک و راهنمای فناوری ایرانی بود. اصلا کی خسروی و کلاه کیانی خاص فناوران کشور ایران بود کسانی که به فر ایزدی فنی را به مردم می آموختند .
آنقدر جدایی دانش از ثروت زیاد شد که به دو قطب جداگانه و متضاد تبدیل شدند و مردم مختار به انتخاب یکی از دوجبهه شدند و طبیعتا جبهه ثروت در مقابل توده مردم و در همراهی با مهاجمین و ستمگران بود.
این مسئله شاید به نظر وهن گذشته پدرانمان بیاید ... اما آوردن چند مثال از متکلمین و تاثیر گذاران بر اخلاق ایرانیان از قرن هفتم هجری موید این مساله است :
سعدی علیه الرحمه می فرماید :دانش و خواسته است نرگس و گل که به یک جای نشکفند به هم . آن که را دانش است خواسته نیست ...وان که را خواسته است دانش کم!!
دوبرادر یکی خدمت سلطان کردی دیگری به زور بازو نان خوردی ( آهنگری فناوری مدرن دوره خود بوده) ...باری توانگر گفت درویش را تو چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن رها یی یابی ....گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهایی یابی؟
به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر
همانطور که حس این دو داستان کوتاه به شخص منتقل می گردد تقابل علم و دانش و فناوری با ثروت و قدرت است.... یعنی فقط شما می توانید یکی از دو سو را برگزینید و نه هر دو!!
بعد از این دوره با حمله مغول کلمه " خان" وارد ادبیات و زبان ما می شود و ضربه سهمگین تری به آن وارد می شود ....در این دوره دانشمندان ما قتل عام شدند...کتابخانه ها به آتش کشیده شد و ملیونها ایرانی به بردگی خوانین مغول درآمدند.... در این بین اگر هم قرار بود کسی دانشی یابد فقط دانش هایی که به درد سلطان می خورد در شعر و شاعری و تملق سلطان کاربرد داشت اجازه رشد داشت مثل صرف و نحو و عروض و... در این بین، ستارگان زیرک ایرانی که با زیرکی قصد تغییر احوال ایران با دانش را داشتند به بدترین شکل قتل عام شدند یا تحت فشار مردند ...از عبداله مقفع تا خواجه نصیرالدین طوسی و خواجه نظام ها و این سینا ها و جرجانی ها و...
گفتیم که دوره خان و خان بازی آغاز شد دانش به محاق رفت صنعت به بیماری!! شعر زیبای نحوی و کشتی بان در آثار مولوی در قرن نهم بسیار زیبا حال و احوال تقابل دانش بی فایده روز و اقتصاد و امرار معاش روزانه ایرانیان را نشان می دهد:
آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتی بان نهاد آن خود پرست
گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت : لا گفت نیم عمر تو شد بر فنا
دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب کرد آندم خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو!!! گفت : نی ای خوش جواب خوبرو!
گفت کل عمرت ای نحوی فناست زان که کشتی غرق این گردابهاست
در این ابیات هم جدای از تعابیر عرفانی و...از دید اجتماعی ما شاهد تشتت و دو دستگی میان ایرانیان هستیم که اثرات روانی آن در قالب ضعف در کار تیمی و عدم اعتماد به یکدیگر تا امروز برجاست.
در شاهنامه فردوسی در هیچ دوره ای شاهد خامشی و جواب ندادن ایرانیان به هم نبودیم ...حتی کاوه در دربار ضحاک با صدای بلند پرخاش می کند...چه بر سر ایران و فرهنگ آن آمد که یک نحوی با یک ناخدای کشتی نتوانند با هم به راحتی صحبت کنند؟ و چرا نجات جان نحوی برای کشتیبان که نماینده طبقه عامه است اهمیتی ندارد؟ این مسئله حاکی از تقابل بین طبقه عامه – دانش – فن – ثروت و قدرت است.
این بلا در سایه سرکوب نظامی و سیاسی و جاسوسی در بین ما رایج شد. در هنگامی صدها سال بعد آرامش نسبی در ایران حاکم شد این مسئله همچنان در لایه های حافظه مردم ما باقی ماند و به صورت افسردگی مزمن در فناوری و اقتصاد ما بروز کرد. بگذارید مثالی بزنیم:
سال گذشته بازدیدی داشتیم از موزه آبگینه در خیابان سی تیر در تهران در منزل قوام السلطنه ....بازدید کنندگان موزه کم بودند و همین مسئله باعث شد با فراقت به بررسی تحول صنعت آبگینه در ایران و جهان بپردازم....در این موزه قطعات شیشه ای و جام ها و گلدان های شیشه ای از سرتاسر جهان .از یونان باستان و ایران باستان تا عصر حاضر موجود است . دردآور این بود که تا آخر دوره ساسانی تفاوت محسوسی بین صنعت شیشه و آبگینه ما با اروپا نبود اما با و قوع جنگ ها مسائل فرهنگی وروانی و جدایی دانش از ثروت وهنر از معاش ، خود را در صنعت آبگینه ما به شدت نشان می دهد....استفاده از قالب های بد فرم و زمخت و بد رنگ در در شیشه گری ایرانی در مقابل ظرافت و زیبایی و استفاده درخشان از رنگ در شیشه گری اروپایی خود را نمایان می کند!!
انسان با دیدن این آثار ناخودآگاه به یاد این بیت شعر می افتد:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد!!
همه این ها تا پیش از انقلاب صنعتی و ورود ماشین آلات به صنعت جهان بوده است....و به ناگاه جدایی دانش و فن ایرانی از قدرت و ثروت منجر به پیش افتادن جوامع غربی و عقب ماندگی ما شد.
تا زمان انقلاب سفید پهلوی دوم ،ایران دارای اقتصادی ایزوله بود یعنی مردما ن ایران در سایه خان و خانبازی به یک تعادل بخور و نمیر رسیده بودند ...در این وضعیت در روستا مواد غذایی و کشاورزی تولید می شد و در شهرها به اندازی نیاز روستا ها مواد و مصنوعات لازم جهت زندگی...روستایی گندم و شیر و گوشت به شهر می آورد و بیل و خیش و لباس به روستا میبرد ...این چنین اقتصادی یک اقتصاد نیم مرده و نیم بند بود. نه با نوسان قیمت نفت کاری داشت و نه با نوسانات جهانی طلا!!
اما رابطه با غرب سبب شد در جهت منفعت کمپانی های غربی این تعادل از بین برده شود و تحت لوای عوام فریب انقلاب سفید و لغو خانسالاری نظام اقتصادی قبل را از بین برده و یک نظام مبتنی بر واردات کالا های ضروری و صادرات مواد اولیه شکل بگیرد.
اقتصاد غرب بعد از انقلاب صنعتی بر مبنای اضافه تولید و تلاش برای صادرات شکل گرفته بود و چه جایی بهتر از بازار بکر ایران؟ زمین های زیر کشت را که روزگاری در پناه همان خانسالاری نیم بند ،زیر کشت انواع محصولات بود و نیاز مردم را برآورده می کرد قطعه قطعه کردند و به کشاورزان دادند...وآنها نیز اکثرا زمین ها را فروختند و به شهر ها آمدند و خوش نشینی را برگزیدند....از بین رفتن کشاورزی در ایران راه را برای واردات گندم آمریکایی و سیب فرانسوی و گوشت انگلیسی باز کرد و هجوم روستاییان با استعداد ایرانی به شهرها کارگران مفت و مجانی برای کمپانی های غربی ایجاد می کرد.
کارخانه های غربی در ایران مستقر شدند و سود زحمت کشیدن مردم ایران به جیب دیگران سرازیر شد. اینها همه و همه ناشی از تقابل اقتصادی ایجاد شده ناشی از جدایی دانش و فن از ثروت بود و این چنین بود که در مدارس شهر و روستا نظام آموزشی بیمار ما موضوع انشایی را به کودکان ما داد که هرگز در هیچ مدرسه اروپایی و آمریکایی طرح نشده بود:
علم بهتر است یا ثروت؟
و هنوز ایران و ایرانی در تصمیم انتخاب یکی از دو گزینه معطل مانده است. از طرفی دانش آموز ما که در آینده دانشجوی مملکت است ، با ارزش اخلاقی دانش روبروست! و از سوی دیگر با نظام اقتصادی چند صد ساله بیماری که هر چه بی سواد تر راحت تر!! واردات و دلالی نه نیاز به سواد خواندن و نوشتن دارد نه حتی دانش فنی...!!! تنها پول داشته باشید....حمایت های قانونی و بانکی و.... در اختیار شماست....و با سو استفاده از نیاز های اقتصادی هم وطنانتان می توانید به ثروت های بادآورده و افسانه ای برسید.
اما بشنویم از دانشگاه های ما که با ارائه دانش های دست چندم با کتابها و جزوات نیم بند دانشجویان را برای صنعت و اقتصاد مهیا می کند...تا سال 1985 تفاوت چندانی بین نظام آموزشی دانشگاه های ایران با غرب نبود اما اکنون این تفاوت ها به صورت ماهوی درآمده و آنها صنعت را هرچه بیشتر با دانش عجین کرده اند و ما هرچه بیشتر در دام نظریه پردازی گرفتار می شویم.... کشورمان بالاترین رشد تعداد مقالات ISI در جهان را دارد...اما آیا توانسته ایم 1% این مقالات را به اقتصادمان وارد کنیم؟
دیگران چطور؟
در چنین اوضاعی استفاده از پارک های علم و فناوری به عنوان یک دارو برای آشتی فنی بین علم و صنعت و دانش و ثروت آغاز شد ...اما ته ریشه های فرهنگی همچنان در ایران ما وجود دارد که این دو بال پرواز را با افتخار از هم جدا می کند!! نخبگان جوان ما می کوشند در فضای مهیا شده درون پارک ها ایده های خود را به عاملی جهت تامین نیازهای روزمره کشور درآورند تا آرام آرام اقتصاد ایران از وضعیت بیمار کنونی و مبتنی بر صادرات نفت خارج شود.و به ارزش افزوده بالاتری با اتکا بر دانش روز دست یابد.... صنعت معرق و خاتم کاری و گلیم بافی امروزه به هنرهای دستی و به یک تفنن بدل شده اند و ارزش صنعتی خود را ازدست داده اند ....دیگر کسی زمین را با خیش شخم نمی زند امروز تراکتور است و کمباین و فردا روبات های کشاورز...اقتصاد بر مبنای دانش و فن ترسیم شده است و هر کس بخواهد در مقابل اقتصاد پر قدرت دانش بنیان قد علم کند در طرفه العینی منهدم خواهد شد. لذا گریزی نیست به جز تمرکز و حمایت از تامین نیاز های فناورانه خود از دست ها و ذهن های جوانان خلاق و فناور ایرانی.
در این راه برخی شعارداده اند و برخی عمل کرده اند ...برخی سنگ انداختند از روی جهالت ! و برخی یاریمان کردند با برادری!
اما این راه تغییری می طلبد به درازای تاریخی که از حمله مهاجمین به ایران بوده است تا امروز! تغییر در فرهنگ عامه به مدد ادبیات مدرن و جدید ایرانی که آرام آرام ذهنیت تقابل دانش و ثروت را کم رنگ کند ....این بهترین کمکی است که می شود به نهادینه کردن فعالیت های دانش بنیان اقتصادی نمود.... مملکت ما اکنون به حرف های زیبای" پائلو کوئلیو" و "برایان تریسی" به گونه لالایی می نگرد زیرا که ادبیات خودمان را با چارچوب گذشته هماهنگ کردیم که علم بهتر است یا ثروت !!...تاثیر گذاری فرهنگی ما بر روی نسل آینده کم رنگ است.
سیاستمان باید بر مبنای تنش زدایی با همسایگانمان باشد تا امکان صدور کالا ها و خدمات دانش بنیان ایرانی به بازار های دیگر با کمترین هزینه فراهم شود . نگاه صنعتگران ما باید به این باشد تا بازار های کشور های دیگر را به تسخیر درآورند ونه صرفا کالای نیم بندی را جهت مصرف کننده مجبور!!! داخلی تدارک ببینند.
در این بین آنچه که در تبدیل دانش به ثروت بسیار مهم است تغییر فرهنگی ریشه ای است که بایستی در ذهن کودکانمان ارائه دهیم تا به جای بیل گیتس ها و استیو جابز های فرنگی نمونه های داخلی داشته باشیم.... تا زمانی که نسل جوان ما از مصادره منزل پروفسور حسابی ها توسط بانک ها خبردار می شود هرگز تبدیل دانش به ثروت را باور نخواهد کرد و برای تامین مایحتاج خود به تاراج منابع کشورش رضایت خواهد داد و این چنین است که شایسته سرزنش بزرگان خواهیم بود که به ما بگویند: وای بر مردمی که می پوشند آن چه را که خود نمی بافند!!
با تقدیم احترام
مهندس علی صانعی – 21 آذر ماه 1390
هفته پژوهش – دانشگاه خلیج فارس- بوشهر
سمینار " پژوهش و فناوری ، تبدیل علم به ثروت "