Saturday, January 08, 2011

خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد


نه از افسانه می ترسم، نه از شیطان

نه از کفر و نه از ایمان

نه از دوزخ، نه از حرمان

نه از فردا، نه از مردن

نه از پیمانه می خوردن

خدا را می شناسم از شما بهتر

شما را از خدا بهتر

خدا را می شناسم من

خدا از هر چه پنداری جدا باشد

خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد

نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد

که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ی وحشت نما باشد

هراس از وی ندارم من

هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من

خدایا بیم از آن دارم

مبادا رهگذاری را بیازارم

نه جنگی با کسی دارم، نه کس با من

بگو موسی، بگو موسی، پریشانتر تویی یا من؟

 

 

2 comments:

م said...

سلام
نمی دونم که چی هست؟ شعر نو یا ... . به هر جهت خیلی ارامش بخش بود. ای کاش می شد که خودمون و خدا را بیشتر می شناختیم. ای کاش

راستی نمی دونم که
comment
من رو دریافت کردید یا نه؟ در ارتباط با پست قبل بود. وقتی که
send
می شد کمی اذیت کرد.
به هر جهت پیروز باشید

simin said...

نمی خواهد خدا بازیچه دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد
واقعاً شعر زیبایی هستش
شما می دونید شاعر این شعر کیه؟