Sunday, April 25, 2010

95

در روز شنبه 24 آوریل یک تجمع در محکومیت کشتار تاریخی ارامنه در سال
1915 توسط دولت وقت عثمانی برگزار گردید. این تجمع نبش خیابان ویلا در
داخل و بیرون کلیسای خلیفه گری ارامنه برگزار گردید.داغ این کشتار پس از
95 سال همچنان در اذهان ارامنه جهان تازه است . آنچه آنها می خواهند عدم
سکوت مردم جهان و پذیرش این واقعیت تاریخی است. در سال 1915 در طرح مسیحی
زدایی دولت عثمانی صدها هزار نفر از ارامنه در ناحیه ناگورنو قره باغ
فعلی یا همان ارمنستان غربی ؛ توسط دولت عثمانی قتل عام شدند. این قتل
عام شامل زن و کودک و مرد و پیرمرد و پیر زن و حتی احشام آنها
بود....اموال آنها غارت شد وکلیساهای آنها ویران شد... دولتی که خود را
خلافت اسلامی عثمانی می خواند با فراموشی همان درس های مذهبی که مسلمان
و یهود و نصاری را برادر خطاب می کند اقدام به این قتل عام کردند . سپس
با تغییر در بافت جمعیتی ناحیه ارمنستان غربی اقدام به ترک نشین کردن
ناحیه مزبور نمودند. این اقدام در حال حاضر هم باعث چندین جنگ بین دولت
ارمنستان با جمهوری آذربایجان و حمایت ترکیه از ترک ها شده است. ارامنه
جهان که همواره به مسالمت جویی مشهورند هرچند که از خود دفاع نظامی نیز
نمودند اما در اقدامی ریشه ای خواستار به رسمیت شناختن هلوکاست ارامنه
توسط ترک های عثمانی در سال 1915 هستند . مسئله ای که ترک ها در سکوت
رسانه ای جهان غرب حاضر به عذر خواهی در این زمینه نیستند.زیرا می دانند
محکوم به پرداخت غرامت و حذف ادعای ارضی نسبت به ارمنستان غربی خواهند
شد. به امید حذف نسل کشی همه ابنای بشر از کره خاک.

Saturday, April 10, 2010

کارآفرینی؛ ثبات اقتصادی- توسعه شهری به قلم علی صانعی

کار آفرینی؛ ثبات اقتصادی - توسعه شهری
در بین دوستان و همکاران اغلب صحبت هایی پیش می آمد از تولید و وام و طرح کسب وکار یا همان بیزینس پلان ( مجبورم انگلیسی رو فارسی بنویسم تا تایپ کردنم سریعتر باشه و رشته افکارم گسیخته نشه) ...نکته قابل توجه این است که همه دوستان از نوشتن طرح کسب و کار یا همان (بی پی ) نفرت داشتند ...و البته دارند و این ریشه در تنفر ذاتی انسانها از دروغ دارد . شاید اگر بنا بود راست نوشته شود همه با اشتیاق از نوشتن صدها صفحه بی پی استقبال می کردند ... اما چرا می گویم دروغ؟
در بی پی شما برای سرمایه گذارتان شرح می دهید که شما کی هستید – چه ایده هایی دارید- چه کار می خواهید بکنید – چقدر هزینه دارد – چه مقدار منفعت خواهید برد – چه نقاط قوتی دارید – چه نقاط ضعفی دارید – فرصت ها و تهدید های شما چیست؟
با ترسیم یک دورنمای زیبا و البته مبتنی بر واقعیات سرمایه گذارتان را مجاب به سرمایه گذاری در کسب و کارتان می کنید. اما ما در ایران مجبوریم دروغ بنویسیم....چرا؟ چون مجبوریم در هنگام نوشتن کسب و کار زمان را متوقف کنیم از نرخ ثابت بهره بانکی صحبت کنیم ..نرخ تورم ثابت – بگوییم که قرار نیست یک دفعه و یک شبه تعرفه واردات یک وسیله شصت درصد افزایش یابد.... دورنمای توسعه شهری را ثابت بدانیم... نیازمندیهای توسعه را با چشم بندی پیش بینی کنیم ...در یک کلام باید با چشمان بسته وارد میدان مین بشویم.... شاید یک وارد کننده یا یک مغازه دار این سیستم مالی و اقتصادی را بهشت بداند ..زیرا قانون از کجا آورده ای ؟ وجود خارجی ندارد- پول شویی هم که از مقدسات است...کافی است هر دارایی مخلوط به حرامی را خمس و زکاتش را بدهید تا حلال شود حلال تر از شیر مادر....در چنین شرایطی از یک کارآفرین می خواهیم هم تکنولوژی ایجاد کند - هم اشتغال – هم ثروت وهم سرمایه امانتی را با نرخ سود مطمئن باز پس دهد.... آیا امکان پذیر است؟
برای تبیین این بحث به ادامه بحث اقتصادی قبلی خواهیم پرداخت:
در بحث قبلی تورم – پول – عوامل تورم زا را به اختصار معرفی کردم ( البته از دیدگاه شخصی خودم که آنرا قابل نقد می دانم) در این بحث نقش این عوامل را در توسعه جامعه و کارآفرینی بررسی می کنیم.
بازهم بگم که این مسائل دیدگاه شخصی من است و اگر در این جا می نویسم برای این است که فرصتی برای نقد و بررسی بیشتر آنها فراهم شود و از این مجال ارتقایی در آموخته های خودم و دیگران ایجاد کنم.
هدف یک بنگاه کارآفرین مبتنی بر فناوری های نو ایجاد ثروت از داشته های بی ارزش قبلی است...اصلا مفهوم تکنولوژی همین است. ابتدا چند کلمه را وا کاوی کنیم:
تکنولوژی:
Technology=techno + logy
لغت اول یعنی تکنو از واژه یونانی- لاتین با تلفظ " تخنی" گرفته شده است . تخنی را دیکشنری ها این گونه معرفی می کنند : روش- جادو- شیوه و لوژی هم که به معنای " شناخت" است.... مثلا : ژئولوژی = زمین شناسی ؛ فیزیولوژی= زیست شناسی/اندام شناسی ؛ و... و تکنولوژی یعنی: شناخت روش ها......در عربی آنرا علم الحیل می گفتند که ترجمه دقیقی از واژه تکنولوژی لاتین است. در یک جمله؛ تکنولوژی " دانش یافتن راه حلی تازه برای اموری که قبلا بوده اند یا جدیدا ایجاد شده اند" معنا می شود.
پس تا اینجا دو مفهوم قبلی و یک مفهوم جدید رخ می نمایاند:
الف) کسی که می خواهد تکنولوژی ایجاد کند باید دقیقا بداند که صورت مسئله چیست؟ یعنی می خواهد بر روی چه موضوعی کار کند.....
ب) تا کنون از چه راه هایی به انجام این کار مبادرت می ورزیدند.
و
پ )نکته بسیار بسیار مهم از دید من این است که به همه چیز از اول فکر کند....
یکی از مواردی که سم مهلک تحقیقات آکادمیک در سرتاسر جهان است این است که بخش ب و پ با هم قاطی می شود...یا به قول اهل پژوهش متدولوژی پس از مطالعه ملکه می شود....
من این مسئله را هم در دوره کارشناسی و هم در تحقیقات آکادمیکی که بعد از دانشگاه داشتم و دارم به کرات می بینم یعنی این بیماری مسری پژوهشی از نسلی به نسل بعدی و از کشوری به کشور بعدی انتقال می یابد....
همه به کارهای انجام شده قبلی نگاه می کنند...رفرنس می دهند و چنا نچه در مقطع مثلا کارشناسی یا کارشناسی ارشد بخواهی راه جدیدی را که خود یافته ای بنویسی یک خط قرمز پر رنگ روی آن می کشند و می گویند که باید رفرنس بدهی ..شما در این مقطع در صلاحیت دادن ایده و نظر نیستید... در مقطع دکتری شاید بتوانید نظر بدهید!!!.... و البته موضوع به همین جا ختم نمی شود....دانشجوی فارغ التحصیل با چنین متد مزخرفی باید وارد بازار کار شود و اقدام به خلق تکنولوژی کند....چیزی که اصلا برای ایجاد آن تربیت نشده است....این مسئله مختص ایران نیست همه جای دنیا همینطور است..نظام های دانشگاهی ابتدا با خلع سلاح نوآوری دانشجو اقدام به ایجاد حس تمکین از کتب و اساتید می کنند و چنین القا می کنند که هرچه حق و شرف وجود داشته در اندیشه های متقدمین شما آمده و شما موظف به فراگیری آن هستید...حتی حق تشکیک هم ندارید....!!! چرا نمی دانم؟
نکته جالب توجه این است که وقتی به زندگی افرادی نگاه می کنیم که نام آنها در رفرنس ها بت شده !! در می یابیم که این افراد خود از دشمنان چنین شیوه آموزشی بودند و قوانین این چنینی را بر نمی تافتند... برای مثال در مهندسی برق نوابغی مانند " پل دیراک" ( اسطوره مورد علاقه من) یا "نیکلای تسلا" - جرج وستینگهاوس – ادیسون( که البته سواد آکادمیک نداشت) همه و همه کسانی بودند که یک چنین نظام منحط آموزشی را به سخره می گرفتند و کار خود را می کردند.... . امروزه همان نظام آموزشی یافته های آنها را وارد کتب درسی کرده و به لوث جنایات آموزشی خود آلوده کرده است.... حتما دیده اید که عشق اساتید دانشگاه در سرتاسر جهان این شده که چند تا مقاله در ژورنال های علمی بدهند و به قول معروف مقاله آی اس آی بدهند... وقتی می بینم یک یا چند محقق بر روی یک موضوع کار می کنند که مقاله بشود بعد از آن یک مقاله جدید می دهند و به همان مقاله قبلی رفرنس می دهند خنده تلخی بر لبم می نشیند که زهی حماقت!!! خیلی خوب است که انسان هر روز و هر روز مطالعه کند ...مطالب جدید کشف کند.... اما آیا تا کنون در مطالبی که آموخته اید تشکیک کرده اید؟ ... بگذارید مثالی بزنم:
بنده قاطعانه اعلام می دارم که سواد آکادمیک کمتری نسبت به جناب آقای دکتر تابنده مولف محترم کتاب رفرنس درس مهم تکنیک پالس دارم... رفرنس این استاد محترم از دانشگاه شریف الان در حدود 24 سال است که در تمامی دانشکده های برق کشور تدریس می شود و یکی از قویترین کتب این زمینه است.... در سال 81 من به عنوان درس دانشگاه این کتاب را خریداری کردم و شروع به مطالعه کردم در اول یکی از فصول مربوط به تکنیک های ایجاد پالس با ترانزیستور یک فرمول برای توصیف رفتار ترانزیستور مطرح شده بود که به عنوان قضیه برای اثبات سایر بخش های فصل استفاده شده بود یعنی سنگ بنای اولیه برای ادامه کتاب.... روزی که استاد محترم فرمول ریاضی این قضیه را بر روی تخته نوشت همه یادداشت کردیم...اما به نظر من یک جای کار می لنگید... یعنی با مشاهدات عملی من سازگار نبود ..قبول دارم که به دلیل وجود عوامل کائوتیک همیشه طابق النعل بالنعل تئوری از عمل یا بالعکس تبعیت نمی کند اما نه تا این حد!!! شاید 15 درصد یا همین حدود خطا بایستی وجود میداشت...از استاد خواستم که با توجه به این که این فرمول دور و دراز اثباتش در کتاب نیست لطفا آنرا اثبات فرمایید ... استاد هم پاسخ داد با توجه به اینکه اگر نیاز بود مولف کتاب خودش این کار را می کرد...و ایشان هم این مطلب را از یکی از رفرنس های بسیار معتبر خارجی( اگر یادم باشد ام آی تی بود) وارد کتاب کرده و جای بحث ندارد...!!!
اما این پاسخ جناب استاد در حکم اعلان جنگ به من بود... بعد از کلاس رفتم کلی ترانزیستور با شماره های گوناگون خریدم و وسایل اندازه گیری خودم رابرپا کردم... چون جا کم بود هم اتاقی خودم را بزور فرستادم منزل خواهرش!!! اسیلواسکوپ و فانکشن ژنراتور و 3 تا مالتی متر را راه انداختم و کلیه پارامتر ها را در دما های مختلف و شرایط مختلف با دقت اندازه گرفتم ..نتیجه همیشه با فرمول کتاب 15 درصد تفاوت داشت...قابل گذشت نبود.
شروع کردم معادلات ریاضی را به دقت نوشتم... و با معلومات ریاضی که داشتم معادله دیفرانسیل مدار رو بدست آوردم و حل کردم... یادمه که پس از حل و بدست آوردن جواب شوکه شده بودم...تمام تنم خیس عرق بود نتایج حل من با عمل کمتر از یک درصد اختلاف داشت... والبته با پاسخ کتاب از زمین تا آسمان متفاوت بود...ریاضیات که دروغ نمی گوید....ترانزیستور ها هم که کار خودشان را بلدند.... پس می ماند غلط بودن کتاب!!!
به تاریخ روی جلد نگاه کردم..... چاپ هفدهم..... چاپ اول 1364 ...خدای من یعنی همه فارغ التحصیلان محترم و محترمه همه دانشگاه های کشور این مطلب را غلط یاد گرفته اند؟ سرم سوت کشید!!! به ازای هر سال یک بار دیگر مساله را حل کردم یعنی هفده بار و همیشه پاسخ همان بود....خیلی احمقانه و عین آدم های خوشحال فردا نتایج حل را بردم دانشگاه و به استاد محترم آقای دکتر.......... فارغ التحصیل ممتاز!!! از دانشگاه.... نشان دادم.ایشان با پوزخندی فرمودند : برو تو هنوز دانشجویی و چیزی نمی دونی خیال کردی با یک فرمول مسخره که آوردی می تونی کتاب به این معتبری رو ببری زیر سئوال؟ ما خودمون تویه دانشگاه ...... اینو خوندیم اونوقت تو تویه دانشگاه آزاد بوشهر می خوای اینو رد کنی؟
چیزی بهش نگفتم.... یادمه ایام عید یک شب آقای دکتر ظهوری زنگنه از اساتید بنام ریاضی کشور که از اقوام نزدیک ما هم هستند شام میهمان منزل ما بودند... من بی اینکه بگم این فرمول مال چیه ..نحوه فرمول بندی و متغییر ها و نرخ تغییرات اونها را و حل معادله دیفرانسیل حاصله رو به ایشون نشون دادم و خواهش کردم آنرا بررسی کنند.... ایشون هم به دقت چندین بار راه حل و جواب ها رو بررسی کردند و بعد از حدود یک ساعت گفتند که کاملا درسته..... نفس راحتی کشیدم....یادمه مادرم برق شادی تویه چشماشون افتاده بود چون من روزهای مختلف با اونا سر این فرمول زیاد صحبت کرده بودم....بعد از تعطیلات رسما یک مقاله نوشتم و بردم خدمت استاد محترم- مدیر گروه گرانسنگ – اول و آخر الکترونیک ....استاد...... ایشون یک نگاه انداختند و به راحتی مقاله رو پاره کرده و درون سطل آشغال انداختند...من دوباره برش داشتم و بی هیچ حرفی بیرون رفتم.!!!
با خودم گفتم : ای زمین تو همچنان بچرخ!!! من اون موقع تازه شرکتم رو ثبت کرده بودم و داشتم سنگ بنای کاریم رو می گذاشتم با خودم عهد کردم که به هیچ عنوان کوتاه نیام... به هر زحمتی بود آدرس جناب آقای دکتر تابنده رو پیدا کردم برای ایشون نامه نوشتم.... گفتم در کتاب شما چنین اشتباهی هست... و متن حل خودم رو مجددا نوشتم....ایشون فرمودند که آقای دکتر محمدرضا عارف هم در این فرمول تشکیک کرده اند اما فرمول جایگزین ارائه نکرده اند..... من که هنوز هم نفهمیدم معنی این حرف دستت درد نکنه بود یا یک خفه شو محترمانه؟ انتظار داشتم که این فرمول در چاپ بعدی اصلاح شود اما تا به امروز همچنان با همان غلط در حال چاپ است..... بعد از اون یک روز از نیروی دریایی به من زنگ زدند که شما که آلارم خن کشتی تولید می کنید لطف کنید یک نگاهی هم به آلارم خن یکی از ناوچه های ما بندازید ... گفتم چشه؟ گفتند این آلارم رو جهاد خودکفایی دانشگاه صنعتی شریف برای ما طراحی و اجرا کرده ...در تهران جواب میده اما در بوشهر کار نمی کنه و مدام داره آژیر می کشه.....!!! بارها بردنش تهران اونجا جواب می ده اما اینجا که میاد کار نمی کنه...
نمی دونستم از کجا به من الهام شد که این اولین رویارویی بین فرمول دکتر تابنده با فرمول منه!!! وقتی رفتم اونجا و نقشه سیستم را با مهندسی معکوس درآوردم دیدم که با فرمول ایشون باید سیستم کار کنه کما اینکه در تهران کار میکرد... اما وقتی میاد بوشهر و به دلیل اشتباه فرمولی و وجود شرجی اختلاف به بیش از 30 درصد می رسید اون وقت سیستم دارای فیدبک مثبت می شد و به نوسان می افتاد.... اینجا بود که با قدرت گفتم من می دونم چشه اول 250000 تومن میریزید به حساب شرکت تا مشکلشو حل کنم.... بعد از اون با استفاده از فرمول خودم مقدار دقیق خازن فیدبک رو حساب کردم و تویه مدار با خازن تابنده!!! عوض کردم... دستگاه بدون خطا کار کرد.... اون روز بهترین روز شرکت تازه تاسیس من بودم چون با قدرت ناشی از تشکیک خودم تونسته بودم هم مشکل رو حل کنم و هم پول بگیرم....خیلی شیرین بود و البته جای تاسف برای " جهاد خودکفایی" به نظرم اول یک جهاد اکبر لازم دارند تا یاد بگیرند که هر چیزی قابل اطمینان نیست.
این مطلب رو عرض نکردم به عنوان این که از خودم خاطره در وکرده باشم....نه!!! برای این بود که وقتی با الگو های متعارف از دانشجو فارغ التحصیل بسازید قدرت عمل و قدرت خلاقیت نخواهد داشت و چون قدرت خلاقیت ندارد پس قادر به خلق راه حل جدید برای مشکل نیست .
پس تکنولوژی به وجود نخواهد آمد.....دانایی ایجاد نخواهد شد.
حالا از چنین دانشجویی شما انتظار دارید خلاق باشد و به عنوان کارآفرین مسائل صنعتی و فنی را به چالش بکشد؟
یادم هست در نمایشگاه بین المللی تهران یک جمله زیبا روی دیوار نوشته شده بود:
همه ما ذاتا خلاق به دنیا می آییم – اما در مسیر رشد ، یاد می گیریم که چگونه خلاق نباشیم!!!
دقیقا همینه!!! در تاریخ نگاه کنید ...خواهید دید که آینشتاین ها و دیراک ها و تسلا ها و ادیسون ها کسانی بودند که با نظام های آکادمیک مشکل داشتند ..اما همین افراد عمیق ترین تحولات را در دانش و فن یا همان تکنولوژی ایجاد کردند.... چون آموختند که به همه چیز یکبار از اول فکر کنند... این جمله زیبا را من از زبان هایپتیا در فیلم آگورا هم شنیدم....شاید دیگران چیزی را ندیده باشند. آیا شما مهندس کامپوتر را سراغ دارید که به اندازه بیل گیتس که دانشجوی انصرافی رشته مهندسی برق الکترونیک بوده در دنیای فناوری رایانه تحول ایجاد کرده باشد؟ چرا؟ آیا این مسئله بازنگری متدولوژی تحقیقات مارا نمی طلبد؟


برگردیم به سر بحث:
گفتیم که هدف ایجاد ثروت از امکانات کم ارزش موجود است . این همان معنا و سخن ایجاد تکنولوژی است.
تکنولوژی دارای خصلت هایی است :
در تحرک و پویایی است..... ( تکنولوژی حقیقت امروز و دروغ فردا است)
وفادار است.....در آخرین محصول کمپانی بنز باز هم رد چرخی را که انسانهای نخستین ساختند می بینید.
به کسی مدیون نیست......هر کسی می تواند یک تکنولوژی را ارتقا دهد.
در یک اقتصاد موفق شرکت های موفق شرکت هایی هستند که به تکنولوژی ها جدید دست پیدا کنند که با صرف انرژی کمتر ثروت بیشتر با ارزش افزوده بالاتر یا با فروش تکنولوژی فرصت های بهتر علمی و سرمایه گذاری را ایجاد کنند.این مسائل نیازمند مقدماتی است که مهمترین آنها ثبات اقتصادی است...یعنی محقق بداند که در صورت صرف وقت و هزینه و قرار گرفتن در مسیر درست حتما زحماتش جبران خواهد شد... در نظر بگیرید که فردی با زحمت فراوان به یک تکنولوژی جدید دست یابد اما به دلایل گوناگون زحماتش به باد رود...مثالی می زنم...در نظر بگیرید که شخصی با علم به این که چهل و پنج درصد مردم کشاورزند اقدام به صرف وقت در جهت اصلاح نژاد یک بذر نماید پس از آن به ناگهان متوجه شود که در این دو سال جمعیت روستایی از چهل و پنج درصد به سی درصد رسیده یعنی رشد و جذابیت شهری و سیاست های غلط در کشور باعث ایجاد هجوم به شهر ها شده است و بخش کشاورزی با رکود شدید مواجه شده است...
من چند وقتی رو روی این مسئله مطالعه کردم که رشد و توسعه فضاهای شهری ما با چه سیاستی گره خورده و سایر کشور های دارای تکنولوژی بالا چه سیاست هایی رو درپیش گرفتند ( این روش تحقیق من تایید متدولوژی موجود نیست...بلکه به همه چیز بدون پیش داوری و بت سازی از اول نگاه کردن هستش) متوجه شدم که بافت شهری در کشور های گوناگون در واقع در حکم پل ارتباطی بین بخش های تولید با مشتریان خارجی عمل میکنند ...و در حقیقت ساختارهای شهری دارای یک نقش بروکراتیک هستند تا یک نقش کاریزماتیک....در عصر حاضر با وجود تکنولوژی های پیشرفته مانند فناوری اطلاعات و زیر ساخت های اینترنتی نیازی به گسترده کردن نظام های شهری نیست... در کشور های خارجی دهاتی و شهری نیست!! هر کسی هر جا که راحت تر باشد زندگی می کند ..کار و تلاش می کند و در زمینه تخصصی خودش به درجه ای از تبحر می رسد .مثلا یک کارخانه پیشرفته الکترونیکی ممکن است در یک روستا باشد اما محصولاتش در ایستگاه فضایی بین المللی در حال کار باشد و دفاتر فروش آن در شهرهای بزرگ و کوچک باشند. در چنین نظاماتی تغییر حرفه و پیشه به دلیل تخصصی شدن به ندرت انجام می گیرد...دانشگاه ها تنها مسیر ممکن نیستند بلکه یکی از راه های ایجاد ثروت با ارزش افزوده بالا هستند... در همین اثنا آموزش های شغلی سینه به سینه یا همان فوت و فن های کوزه گری نسل به نسل و سینه به سینه منتقل می شوند و ایجاد تکنولوژی می کنند. برای مثال کمپانی ساعت سازی تیسوت در سوییس صدها سال قدمت دارد و نسل به نسل هویت کاری خودش را ارتقا داده... در دانشگاه ها رشته ساعت سازی که تدریس نمی شود....شما دیده اید؟ اما هر دانشگاهی با افتخار ساعت تیسوت خودش را بر روی مچ دستش می بندد و پول گزافی هم بابت آن می پردازد.
این مسئله ناشی از ثبات اقتصادی است و از آن آینده روشن قابل پیش بینی بدست می آید. چیزی که بایستی در تدوین بی پی به آن رسید.
با نگاهی به معماری شهری ممالک ثروتمند در می یابیم توسعه فرهنگی اجتماعی اقتصادی به معنای دوباره سازی ساختار های موجود نیست بلکه بکار گیری ساختار های موجود در نقشی تازه با ارزش افزوده بیشتر است که الزاما توسعه فیزیکی را نیاز ندارد. امروزه در مملکت ما هر ارگان و سازمان و دفتر ودستک و...به محض راه اندازی اقدام به احداث ساختمان های عریض و طویل وشیک وپیک می کند و هزینه های میلیاردی در این راه صرف می کنند ( که در مقاله قبل گفتم که چقدر تورم زا است)
اما به خاطر آموزش آکادمیک نادرست بکارگیرندگان این امکانات هیچ ثمره ای بدست نمی آید ...شهرها بزرگ و بزرگتر می شوند...روستا متروک...کشاورزی ویران...شهرها آباد و آباد تر..آسمان خراش ها بر پا شده و اختلاف طبقاتی نیز به فراخور آن ایجاد می شود...جرم بیشتر شده و ایجاد ثروت از راه های تکنولوژیک به دست فراموشی سپرده می شود.در چنین اوضاعی:
شده بر بدی دست دیوان دراز ------------------ زنیکی نبودی سخن جز به راز!!!-------- فردوسی

شاید درک چنین موضوعی ساده به نظر نرسد اما برای این منظور من تصاویری از گذشته و حال یکی از شهرهای اروپایی که یکی از کانون های صنعتی و تکنولوژیک فرانسه تلقی می شود را جستجو کردم و به عکس هایی اثر "پاتریک الیه " برخورد کردم که از عکاسان ارتش متفقین در جریان جنگ جهانی دوم بوده و اخیرا اقدام به عکاسی مجدد از همان مناظر کرده است... نتیجه برای من تکان دهنده بود زیرا با حفظ هویت سنتی شاهد ایجاد و بکار گیری ساختار های مدرن تکنولوژیک و کسب و کارهی موفق در همان الگو های شهری 70 سال پیش هستید .این مسئله حاکی از این مورد است که الزاما پیشرفت با آسمان خراش و ساختمان حاصل نمی شود....
به قول پروین اعتصامی: در سر عقل باید.........بی کلاهی عار نیست!!!




























سرتون رو درد آوردم نه؟

Monday, April 05, 2010

این شهر چقدر آشناست...مگه نه؟

داستانی از ایتالو کالوینو
( با تشکر از سرکار خانم مهندس سارا شریف پور عزیز به خاطر ارسال این داستان قشنگ(
شهری بود که همه‌ی اهالی آن دزد بودند. شب‌ها پس از صرف شام، هرکس دسته
کلید بزرگ و فانوس را برمی‌داشت و از خانه بیرون می‌زد؛ برای دستبرد زدن
به خانه‌ی یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمی‌گشت، به خانه‌ی
خودش که آن را هم دزد زده بود.

به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند؛ چون هرکس
از دیگری می‌دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آن‌جا که آخرین نفر از
اولی می‌دزدید. دادوستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر
به همین منوال صورت می‌گرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب
فروشنده‌ها. دولت هم به سهم خود سعی می‌کرد حق و حساب بیش‌تری از اهالی
بگیرد و آن‌ها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش
خودشان را می‌کردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از
آن بالا بکشند..به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری می‌شد.
نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.

روزی، چطورش را نمی‌دانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آن‌جا را
برای اقامت انتخاب کرد. شب‌ها به جای این‌که با دسته کلید و فانوس دور
کوچه‌ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که می‌خورد، سیگاری دود می کرد و
شروع می‌کرد به خواندن رمان..


دزدها می‌آمدند، چراغ خانه را روشن می‌دیدند و راهشان را کج می‌کردند و می‌رفتند.

اوضاع از این قرار بود تا این‌که اهالی، احساس وظیفه کردند که به این
تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد
مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه می‌ماند، معنی‌اش این بود که
خانواده‌ای سر بی شام زمین می‌گذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد.

بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن
می‌توانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون
می‌زد و همان‌طور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمی‌گشت؛ ولی دست به
دزدی نمی‌زد. آخر او فردی بود درستکار و اهل این‌کارها نبود. می‌رفت روی
پل شهر می‌ایستاد و مدت‌ها به جریان آب رودخانه نگاه می‌کرد و بعد به
خانه برمی‌گشت و می‌دید که خانه‌اش مورد دستبرد قرار گرفته است.

در کم‌تر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندار خود را از دست داد؛ چیزی
برای خوردن نداشت و خانه‌اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود. چرا
که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از
این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه
داده بود دار و ندارش را بدزدند بی‌آن‌که خودش دست به مال کسی دراز کند..
به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه‌ی دیگری،
وقتی صبح به خانه‌ی خودش وارد می‌شد، می‌دید خانه و اموالش دست نخورده
است؛ خانه‌ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد می‌زد.

به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آن‌هایی که شب‌های بیش‌تری خانه‌شان را
دزد نمی‌زد رفته‌رفته اوضاع‌شان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم
می‌زدند و برعکس، کسانی که دفعات بیش‌تری به خانه‌ی مرد درستکار (که حالا
دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد می‌زدند، دست
خالی به خانه برمی‌گشتند و وضع‌شان روزبه‌روز بدتر می‌شد و خود را فقیرتر
می‌یافتند.


به این ترتیب، آن عده‌ای که موقعیت مالی‌شان بهتر شده بود، مانند مرد
درستکار، این عادت را پیشه کردند که شب‌ها پس از صرف شام، بروند روی پل
چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند.. این ماجرا، وضعیت آشفته‌ی شهر
را آشفته تر می‌کرد؛ چون معنی‌اش این بود که باز افراد بیش‌تری از اهالی
ثروتمندتر و بقیه فقیرتر می‌شدند.


به تدریج، آن‌هایی که وضع‌شان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی
آوردند، متوچه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروت‌شان ته
می‌کشد و به این فکر افتادند که "چه‌طور است به عده‌ای از این فقیرها پول
بدهیم که شب‌ها به جای ما هم بروند دزدی". قراردادها بسته شد، دستمزدها
تعیین و پورسانت‌های هر طرف را هم مشخص کردند: آن‌ها البته هنوز دزد
بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی می‌کردند سر هم کلاه بگذارند و هر
کدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا می‌کشید و آن دیگری هم از... .
اما همان‌طور که رسم این‌گونه قراردادهاست، آن‌ها
که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدست‌ها عموماً فقیرتر می‌شدند.


عده‌ای هم آن‌قدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به
دزدی مستقیم داشتند و نه این‌که کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل این‌جا
بود که اگر دست از دزدی می‌کشیدند، فقیر می‌شدند؛ چون فقیرها در هر حال
از آن‌ها می‌دزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدم‌ها را
استخدام کردند تا اموال‌شان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره‌ی
پلیس برپا شد و زندان‌ها ساخته شد.

به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم
دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمی‌آوردند. صحبت‌ها حالا دیگر
فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند.
تنها فرد درستکار، همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر
آمد و کمی بعد هم از گرسنگی مُرد.

از مجموعه‌ی داستان شاه گوش می‌کند، ایتالو کالوینو
ترجمه‌ی فرزاد همتی و محمدرضا فرزاد، مروارید، چ سوم، 1385، صص 7-64

Friday, April 02, 2010

اقتصاد های آیینی در مواجهه با آیین های اقتصادی

اقتصاد های آیینی در مواجهه با آیین های اقتصادی
به قلم: علی صانعی
شاید برای خیلی ها وقتی کلمه اقتصاد بیان می شود میزگرد های خسته کننده و اعصاب خورد کن و کلمات قلمبه سلمبه به ذهن متبادر شود... منحنی های عجیب و غریب و بازار بورس و کلی مسائل غیر قابل فهم!!!
من در فرصت های گوناگون با بعضی از دوستانی که همکار هستند و شرکت های کوچک و بزرگ را اداره می کنند در محافل مختلف صحبت کردم و متاسفانه متوجه شدم خیلی از افراد به واقع شناخت درستی از اقتصاد ؛ فعالیت اقتصادی ؛ اشتغال ، تورم و ...ندارند و به همین خاطر در یک مقیاس دسته جمعی و یک حرکت دسته جمعی قابل سازماندهی نیستند... وقتی بنگاه های اقتصادی قابل سازماندهی نباشند کل اقتصاد یک معجون بد فرم و رو به زوال خواهد بود در این مقاله سعی خواهم کرد تا بعضی از مفاهیم ساده اما مهم را باز تعریف کنیم تا بتوانیم بحث مناسبی را به صورت آنلاین داشته باشیم... امیدوارم در صورت تمایل شما هم به این بحث ملحق بشید.
اقتصاد : اقتصاد از دید من چیزی نیست به جز از نیاز های انسان و شیوه پاسخ دهی به این نیاز ها؛ این نیاز ها با افزایش جمعیت فرهنگ ارتباطات و آداب و رسوم و مذهب تغییراتی پیدا می کنند و طبیعتا سیر پاسخ گویی به آنها نیز دچار تغییر می شود. در این بین آنچه که باعث پاسخ گویی به این نیاز ها می شود ایجاد پتانسیل های منابع انسانی برای ایجاد روندی است که برآورنده نیاز های روز افزون هرم جمعیتی جامعه شود.
( مطلب مربوط به هرم جمعیتی اغلب به عنوان راز دولتی از مردم کشور ها مخفی نگه داشته می شود)
هرم جمعیتی: هرم جمعیتی عبارتست از هارمونی سنی افراد یک جامعه که از دید آماری و با توجه به ساختار جوامع بشری اغلب به صورت یک هرم است در بالای هرم از راس هرم تا یک چهارم ارتفاع هرم تعداد افراد پیر و کهنسال ( بالای 65 سال) و از این پایین تر تا ربع پایینی ارتفاع هرم ، رده سنی جوان تا میانسال را شامل می شود. از این دسته به نیروی کار- نیروی مولد یاد می شود. در هر جامعه که این هرم شکل مثلثی خود را حفظ نماید می توان ساختار اقتصادی قابل برنامه ریزی و منسجم تعریف کرد. ربع پایینی که اغلب جمعیت قابل ملاحظه ای را تشکیل می دهد شامل کودکان زیر 15 سال می شود. این گروه در حکم مصرف کنندگان دسترنج طبقه میانی قلمداد می شوند.



در یک اقتصاد سالم چینش مشاغل ، تحصیلات و خدمات باید به گونه ای باشد که حاصل دسترنج افراد بخش قرمز هرم تامین کننده ما یحتاج دو طبق بالایی و پایینی بوده و رضایت مندی از زندگی را ایجاد نماید.مسائلی مانند قحطی ، بیماری های واگیر دار و جنگ یا مهاجرت باعث آسیب دیدن طبقه میانی هرم می شود . تجربه جنگ 8 ساله ایران و عراق و نقایص شدید در هرم جمعیتی ایران و عراق تبعات وحشتناکی را ایجاد کرد که در ادامه به آنها اشاره می کنیم.
شغل: عبارت است از هر فرآیندی که به تامین نیاز های انسانها (با قابلیت تعمیم به سایر انسانها) منجر شده و باعث ایجاد آرامش و ثبات در جامعه شود . برای مثال نیاز انسان به غذا باعث می شود کارهایی مثل کشاورزی ،دامداری ،صیادی ، پزشکی ، مهندسی ، تدریس و... جزو مشاغل قرار گیرند اما مواردی مانند سرقت، تجارت مواد مخدر ، روسپی گری ( در جوامعی که دارای هرم جمعیتی آسیب دیده هستند به عنوان یک شغل خود را به جامعه تحمیل می کند) ، قاچاق اعضای بدن به رغم داشتن فاکتور تامین نیاز انسان به علت نداشتن قابلیت تعمیم عدم ایجاد آرامش و ثبات( به دلیل برهم زدن امنیت روانی) شغل تلقی نمی شود.....( این قسمت را بخاطر بسپارید چون در بخشی از ادامه بحث یاد آوری آن ضروری است).
پول: هر گونه قرار داد برای ارزش دهی به تلاش های هرم جمعیتی در قالب مشاغل پول گفته می شود دارای دو نوع حقیقی و قراردادی است.که به اختصار به آن می پردازیم:
پول حقیقی: شکلی هم اندازه از مواد با ارزش و مورد قبول جوامع با ارزش نسبتا زیاد که طی قرار دادی عمومی نشانه گذاری شده باشد مانند مسکوکات طلا و نقره... برای مثال سکه های طلا و نقره از آنجا که طبق قرارداد مشخصی ضرب شده و در گردش هستند به عنوان پول حقیقی می توانند در گردش قرار بگیرند. معایب این نوع پول را همه می دانیم تقلب در عیار و اندازه، سرقت،وزن زیاد و ... مزیت این پول هم مقاومت شدید در برابر مسائل سیاسی و تصمیمات انسانی است.( در ادامه مثال هایی خوایم زد).
پول قراردادی: این نوع پول بر اساس قراردادی مشخص برمبنای پول حقیقی وضع می شود از این دست پول ها می توان به انواع اسکناس، چک در گردش( چک پول) نام برد.چنانچه کسی اسکناسی را به خزانه داری ای که نشر دهنده اسکناس مزبور است تحویل دهد معادل آن طلا یا نقره یا ارز خارجی تحویل خواهد گرفت. به همین خاطر چنانچه در یک کشور اسکناسی به غیر از آنکه رسما متداول است نشر و توسعه یابد عملا سیستم خزانه داری را با مشکل جدی بی ارزش شدن منابع پشتوانه ای مانند طلا مواجه خواهد کرد ودر چشم بر هم زدنی سیستم اقتصادی را متلاشی کرده و دولت را از چرخه اقتصاد بیرون کرده و سیستم دولت در سایه را جایگزین آن خواهد کرد... در تاریخ ایران در برهه ای از تاریخ ایران که ایالت آذربایجان قصد استقلال از ایران را داشت و اعلام استقلال کرد دولت خود خوانده آذر بایجان اقدام به نشر اسکناس خاص خود کرد که باعث ضربه شدید به اقتصاد ایران شد و عملا راه چاره ای برای حکومت مرکزی باقی نمی گذاشت جز اینکه با استقلال آن بخش از خاک ایران موافقت کند که سرانجام با درایت و شجاعت احمد قوام ( قوام السلطنه ) آذربایجان مجددا به خاک کشور ملحق شد.در سال های اخیر نیز مواردی را شاهد بودیم که تا آنجا که حافظه من یاری می کند در سال 2001 در بحبوحه حمله آمریکا به عراق دقیقا یک ماه قبل از حمله آمریکاییها اقدام به نشر اسکناس جدید " دینار عراقی " نمودند که توسط برخی از بازرگانان عراقی به داخل خاک عراق منتقل شد ودر چندید فقره داد و ستد نیز استفاده شدند که با واکنش شدید صدام حسین و اعدام بی درنگ کسانی که با اسکناس جدید اقدام به خرید و فروش نموده بودند موضوع سرکوب شد.
از آنجا که هر اسکناس با مقدار دقیقی از فلزات با ارزش برابر می شود و متناسب با مقدار طلای موجود در هر کشور نشر می شود اثر جعل اسکناس به راحتی قابل پیش بینی است. در این روش جاعلین به راحتی اقدام به تعویض اسکناس های بی ارزش با طلا خواهند نمود که باعث بی ارزش شدن اسکناس های نشر شده می شود.از این روش دولت آلمان هیتلری بر علیه اقتصاد انگلستان در جنگ جهانی دوم استفاده کرد. و بهترین جاعلین آلمانی را با امکانات دولتی آلمان تجهیز نمود تا اقدام به چاپ اسکناس های پنجاه پوندی کنند و از طریق هواپیما برای جاسوسان خود در انگلستان فرستاد تا آنها نیز اقدام به خرید طلاهای انگلیس و انتقال آنها به خاک آلمان اقدام کنند ... این اسکناس ها به قدری ماهرانه جعل شده بود که حتی برای خبره ترین کارشناسان بانک مرکزی انگلستان تشخیص آنها غیر ممکن بود... ضربه وارد شده به اقتصاد انگلستان از صدمات موشک های آلمانی بیشتر بود به گونه ای که بعد از پایان جنگ انگلستان کل طرح های اسکناس های خود را تغییر داد. ( این مطالب را نیز در خاطر داشته باشید چون در جای دیگر مورد استناد خواهد بود).
تورم: عبارت است از ایجاد پول غیرهمزمان با ایجاد ثروت ----از آنجا که هیچ گاه تولید پول همزمان با تولید ثروت نیست و همه ثروت تولید شده نیز به طور یکسان در همه بخش ها ایجاد نمی شود به همین سبب جهش قیمتی در ارزش گذاری کالا یا خدمات پدید می آید که به آن تورم می گوییم.باید چند مورد مهم را ذکر کنم:
اولا : ثروت از زمین به دست می آید این مسئله شامل تولید نفت، معادن ،صنایع سنگین مثل استخراج و ذوب فلزات ، صنایع شیمیایی ، چوب و جنگلداری و حتی صنایع الکترونیک( به تلویزیون خودتون نگاه کنید لامپ تصویر از شیشه است که از زمین بدست می آید – ترانزیستور و آی سی ها از سیلیکون هستند که از شن های زمین بدست می آیند – سیم ها که از مس و نقره هستند که از زمین بدست می آیند – خازن ها از فلز و کاغذ هستند که از زمین بدست می آیند. بدنه پلاستیکی تلویزیون مشتقات نفتی است که از زمین بدست می آید......اگر توانستید بخشی را بیابید که از دل زمین بدست نیامده باشد؟)- می شود به همین خاطر از چرخه خارج کردن مواد اولیه از پوسته زمین باعث کند شدن روند تولید ثروت و در نهایت به عدم ایجاد ثروت از زمین منجر می شود – به همین خاطر امروزه اینقدر برای بازیافت مواد و برگشت پذیر بودن آنها به طبیعت زحمت کشیده می شود...در غیر این صورت زمانی فرا خواهد رسید که بایستی زمین را ترک کنیم و آن را به (وال –ای) بسپاریم!!!
ثانیا:تورم به صورت عمده ناشی از پرداخت دستمزد به نیروی کار است... چنانچه دستمزد به صورت نقدی پرداخت نشود و به جای آن کالا یا خدمات پرداخت شود اثر تورمی مهار خواهد شد.
نمونه این عملکرد را در اقتصاد بدون نفت در زمان دکتر محمد مصدق تجربه کردیم که با پرداخت دستمزد های اقشار حقوق بگیر با کالا های تولید داخل هم کارگاه ها و کارخانه ها فعال شدند و هم مردمی که کالا دریافت کرده بودند به بازاریاب های کالاهای داخلی بدل شده بودند و با همان منابع محدود ریالی موجود در جامعه اقدام به داد و ستد می کردند...برای مثال معلمی که کار تعلیم و تربیت را انجام می داد ممکن بود به جای حقوق ریالی حواله یک تن آجر از یک کوره آجر پزی را دریافت می کرد و او این حواله که البته واقعی بود را می توانست با حواله ارزاق عوض کند و دهنده حواله ارزاق عمومی از این حواله برای ساخت و ساز مسکن جدیدش استفاده کند. این نوع اقتصاد کاملا واقعی بوده و باعث رونق بی سابقه تولید رشد روز افزون ثروت جامعه ایجاد رفاه نسبی سریع و ارتقای ایجاد منابع مالی- تورم منفی و افزایش تراز مثبت داد و ستد خارجی به لحاظ افزایش صادرات و ورود ارز های خارجی به خزانه و کاهش بی سابقه نقدینگی در دست مردم می شد که آرزوی هر سیستم اقتصادی است . همانطور که شاهد بودیم علی رغم تحریم شدید دولت شادروان دکتر محمد مصدق و تدوین اقتصاد بدون نفت در خلال سال های سی تا سی و دو تا کودتای مرداد سی ودو رشد اقتصادی عالی داشتیم و بهترین قوانین دادگستری و بازرگانی و مالیاتی مصوب آن دوران ایران است زیرا از زیر ساخت های مهم اقتصادی یکی همین قوانین تجاری و حقوقی است که مبادلات بازرگانی را تسهیل می کنند. در جهان هم اقتصاد کشور چین شباهت هایی با اقتصاد فوق الذکر دارد یعنی برای جلوگیری از تورم در چین به نیروی کار حقوق به صورت یوان پرداخت نمی شود بلکه نیاز های زندگی مردم مانند خوراک و پوشاک و ... به آنها داده می شود و ماهانه به هر نفر در حدود بیست دلار آمریکا پرداخت می شود تا هرآنچه دوست دارد تهیه کندو به این روش تورم ناشی از دستمزد را مهار می کنند.مضاف بر اینکه با تولید بیشتر تولید ناخالص ملی را افزایش می دهند ... بدین طریق چین مرکز تولید همه کشور های جهان شده زیرا باعث انتقال عامل تورم زا از اقتصاد کشور ها به داخل چین شده و چین هم آنرا بین جمعیت انبوهش سر شکن می کند به این طریق ایجاد تورم در آمریکا و اروپا را کنترل می کند... به همین خاطر ساده انگاری است اگر گمان کنیم منافع آمریکا و چین یا اروپا با چین در تضاد است!!! اروپا فقر و تورم را به چین صادر می کند و در عوض با دولت برده دار چین مماشات می کند و با حکومت کمونیستی که در زمان جنگ سرد با روسها به هم چنگ و دندان نشان می دادند از در دوستی در می آیند ...کالاهای ارزان تولید شده در چین به اروپا و آمریکا صادر می شود تا مردم اروپا و آمریکا طعم ثروت را بچشند و با فراوانی کالا با اندک پولی حجم انبوهی از کالای چینی را دریافت کنند... شاید از دوستان و فامیل شنیده باشید که قیمت کالاهای الکترونیکی و تولیدی چین که در ایران سر به فلک می کشد در اروپا و آمریکا بسیار پایین است اما قیمت خدمات بسیار بیشتر از ایران است...!!! برای نمونه قیمت یک لپ تاپ ساخت چین در ایران بالا و در اروپا و آمریکا پایین است.
پس آموختیم که در یک اقتصاد رو به رشد تورم امری نامطلوب نیست بلکه عارضه ملایمی است که با افزایش تولید و صادرات و در نهایت افزایش رشد تولید ناخالص ملی و رشد اقتصادی سالانه قابل مهار و حذف است.
چه عواملی تورم زا هستند؟ هرگونه عاملی که ثروت( و نه الزاما پول نقد) را از گردش خارج کند تورم زاست برای نمونه چند مثال می زنم:
الف) ساختمان سازی – ساختمان سازی یک فرآیند تورم زای شدید محسوب می شود زیرا ثروت جامعه را تبدیل به مصالح ساختمانی مستهلک شونده کرده و با تزریق دستمزد ساخت به جامعه با عث افزایش نقدینگی – کمبود کالا و در نهایت افزایش تورم می شود.... بر طبق رشد اقتصادی سالانه هر کشور مجاز به ساخت تنها تعداد محدودی خانه یا پروژه های عمرانی است که افزایش بی رویه آن باعث تورم افسار گسیخته و نابودی ارزش اقتصادی دسترنج مردم می شود.... برای مثال تزریق پول نفت در بخش های عمرانی و پروژه های عمرانی معوق در دولت نهم همچنین وام های کوچک زود بازده که سیل پول را به جامعه تزریق کرد باعث تورم شدید در جامعه و در نهایت نابودی دسترنج هفتاد و پنج میلیون نفر شد.
ب) کسری بودجه-چنانچه یک ساختار دولتی عریض و طویل باشد و تعداد زیادی کارمند داشته باشد بالتبع تعداد زیادی حقوق بگیر نیز خواهد داشت و با توجه به نرخ حقوق آنها و بازده در حد صفر سازمانهای بروکراتیک دولتی تورم افسار گسیخته دولت ها را ناچار خواهد کرد برای تامین منابع مالی در مواقعی که درآمد های دولتی کاهش می یابد- مثلا مواقعی که قیمت نفت پایین می آید ( به همین خاطر اینکه دولت بودجه سالیانه را با چه نرخی به ازای هر بشکه نفت ببندد شاخصی حیاتی است)- اقدام به چاپ اسکناس های فاقد پشتوانه یا چک پول می کند.در این حالت پول در جامعه زیاد شده اما کالا به همان نسبت افزایش نیافته است.در این وضع قیمت کالا و خدمات به ناگهان افزایش می یابد. برای مقابله با این وضع بایستی تورم را با افزایش کالا مهار کرد اما چون دستمزد کارگر نیز خود باعث تورم است این کار را با افزایش واردات جبران می کنند و با خرید کالاهای غیر ضروری و سرازیر کردن آنها به داخل مملکت به ظاهر تورم را مهار می کنند غافل از اینکه تورم با تولید کالا در داخل کشور و صادرات آن به خارج از کشور مهار می شود تا با ارز حاصل از صادرات بخشی از پول نقد را ازچرخه خارج کرد و تورم را کنترل نمود.در دولت نهم شاهد بودیم که با تغییر سبد خانوار و افزودن اقلام دیگری مثل تلویزیون ال سی دی و کامپیوتر و پلی استیشن !!! به سبد خانوار سعی در آمار سازی و پایین نشان دادن نرخ تورم کردند اما با این حال نیز نرخ تورم اعلامی بانک مرکزی در تمامی کره خاکی بی سابقه بود!!!
پ) اشتغال- گفتیم که اشتغال نیروی کار همانطور که باعث افزایش تولید می شود باعث افزایش نرخ تورم نیز می شود اما در یک اقتصاد رو به رشد نرخ ایجاد ثروت بیش از تورم بوده به همین خاطر رشد اقتصادی مثبت خواهیم داشت اما در اقتصاد های بیمار بر عکس خواهد بود. شاید به یاد داشته باشید که پس از جنگ ایران و عراق به لحظ بازسازی، اشتغال رشد زیادی داشت اما تورم هم افسار گسیخته تا 45 درصد هم رشد کرد و بعد از رسیدن به ثبات کاهش یافت در همان سالها سیل نیروی کار ایرانی به سوی ژاپن رهسپار شد...این موضوع را به یاد دارید؟ سیاست دولت ژاپن یکی از سیاست های مقابله با تورم بود ...با جذب کارگر خارجی و انتقال حقوق های آنها به داخل کشور های آنها در حقیقت تورم ایجاد شده را به خارج از ژاپن صادر می نمود!!! و کالای تولید شده را در ژاپن نگه می داشت تا اینکه ژاپن به کار تولید تکنولوژی های جدید مشغول شد.در این حالت کارخانه های مطرح خود را به چین منتقل کرد و تنها صنایع با ارزش افزوده بالا را در ژاپن نگه داشت.
در اینجا با این مفاهیم آشنا شدیم که در راستای ایجاد ثروت تورم و اشتغال دو روی یک سکه هستند که با افزایش یکی دیگری نیز افزایش می یابد تا ثروت خلق شود. اما اگر بر عکس اتفاق افتاد چه؟
یعنی هم تورم ایجاد شود و هم بیکاری!!؟ این فاکتور به معنای واقعی کلمه مرگ اقتصاد است... در علم اقتصاد این مورد را با یک شاخص انحصاری اندازه می گیرند که به شاخص "فلاکت" معروف است ... در این شاخص هرچه بیکاری افزایش می یابد تورم هم افزایش می یابد... و جامعه به سمت مصرف ثروت هایی که قبلا ایجاد کرده می رود و آنها را به صورت آب و غذا و هزینه های جاری مصرف می کند ...دقیقا مانند فرد معتادی که فرش و اسباب خانه خودش را می فروشد تا خرج اعتیادش کند.در مبارزات انتخاباتی این شاخص مطرح شد اما طبق معمول به استکبار جهانی نسبت داده شد و ادعا شد که چنین شاخصی وجود ندارد غافل از اینکه در متون پیش از جنگ جهانی دوم در اقتصاد جهانی این شاخص موجود است.
به همین خاطر اتوماسیون یکی از راه های کنترل تورم است زیرا راه را برای بکارگرفتن ماشین ها به جای انسانها در مشاغل پست هموار می کند و در عوض این فرصت را فراهم می کند تا نیروی غیر متخصص آموزش ببیند و در مشاغل با ارزش افزوده بالا خدمت کند برای مثال یک کارگر ساده اگر با کندن زمین روزی پانزده هزار تومان دستمزد می گیرد با جایگزین شدن لودر و بولدوزر و بیل مکانیکی بیکار شده و می تواند آموزش ببیند و مثلا در یک کارخانه مشغول به کار شود .در این حالت ثروت تولید شده توسط اوپنج برابر شده و حقوقش نیز دو برابر می شود اما با در نظر گرفتن تورم دو برابر و رشد اقتصادی 5 برابر عملا قدرت خرید او دو نیم برابر می شود....ظرافت مطرح کردن بحث اتوماسیون و روباتیک در شاخص های توسعه ای از همین جاست.
یک شاخص دیگر تورم زا "جنگ" است زیرا با مشغول کردن بخش میانی هرم جمعیتی به امور پرهزینه و غیر تولیدی رشد اقتصادی را کاهش می دهد...از طرفی با کشته شدن جوانان هرم ناقص شده و درتامین نیاز های دو گروه سنی در بالا و پایین خود با مشکل مواجه می شوند.... با شلیک هر گلوله ثروت های تولید شده به دود تبدیل می شوند و در بمباران ها کارخانه ها و ادوات تولید ثروت از زمین با خاک یکسان می شوند...هزینه های درمانی افزایش می یابد و بخش عمده ای از نیروی کار تا سالیان دراز به پرستاری از مجروحین جنگ مشغول خواهند بود و تا سالیان دراز بخش زیادی از ثروت ملی باید صرف خرید دارو از سایر کشور ها برای مداوای مجروحین جنگی شود...مضاف بر اینکه در هر جنگی سه اتفاق همزمان رخ می دهند:
الف) کشتار غیر نظامیان بی گناه
ب)تجاوز جنسی و تبعات مرتبت با فحشا در جبهه و در پشت جبهه
ج)نابودی ساختار های تولید ثروت مشروع
بر این موارد بایستی هزینه های وحشتناک خرید تسلیحات را نیز افزود که بار تورمی و استثماری آن قابل محاسبه نیست...
پس نهایت حماقت یک دولتمرد خواهد بود که بزرگی ملتش را در وقوع جنگ بداند یا با ایجاد بحران در پی ایجاد جنگ باشد ..هرچند که جنگ ها بهترین فرصت برای نابودی منتقدین و مخالفان سیاسی تلقی می شود.!!!
بحث در این زمینه بسیار مفصل و طولانی است و در صورتی که حوصله ادامه دادن آن را داشتید و به قول معروف بحث را گرم کردید به آن خواهیم پرداخت. وگرنه به نظر من سرتان را درد آوردم... آسپیرین دم دست دارید؟