سال نو بر شما خجسته و پیروز باد
ارادتمند همه شما علی صانعی
Sunday, March 28, 2010
Sunday, March 14, 2010
عشق شوری در درون ما نهاد.......گفتگویی در دل شیدا نهاد
فهمیدم که عاشقم
تا حالا عاشق شدین؟ می دونید عشق یعنی چی؟ یعنی آینه ای که خودتون رو توش
تماشا کنید و به ظرایف خودتون پی ببرین.
چیزهایی رو از خودتون ببینید که تا حالا ندیدید!!! حرف هایی را بشنوید که
قبلا مفاهیمی بودند در ذهنتون و حالا از زبونی بیرون میاد که شما محو
جمالش می شید می دونید که این کلمات و جملات رو یکبار و قبلا شنیدید و
این کلمات به رقص دراومده حاصل سمفونی هستند که شما نوشتید.... اون وقته
که همه وجودت شعله و حرارت می شه و حاضری برای داشتن و حراست از چنین
آینه و چنین چنگ دلربایی بمیری...
من مدتها بود که روی نوشته های دلم و روی فریادم رو غبار گرفته
بود...غبار جامعه زدگی ...غبار روزمرگی...غبار تجارت... غبار بی عشقی....
غبار جهل...یاد یکی از سفر هام افتادم که وقتی همه خواب بودند به قرص ماه
شب چهارده زل زده بودم وبهش نگاه می کردم که فارغ از دغدغه های زمینی چه
عاشقانه می تابه و چه زیباست.... !!با خودم زمزمه می کردم: وای تو کجایی
بهار اومده ........ ذره قلبم چه تنگ اومده.....وای تو کجایی که مهتاب
شده......ذره قلبم برات آب شده....... !!!
اون موقع می دونستم که عاشقم!!! اما این که اون چیه ؟...چه شکلیه؟....
کجاست؟....نمی دونستم!!! حالا فهمیدم که ماهیت وجودیش چیه!!! پیداش کردم
...قلبم پر از حرارت شد.... تا حالا اینقده لبریز نبودم...... همه تنم
فریاد شده ...زبونم قفل شده....دستی پیدا شد و غبار دلم و پاک کرد...منو
به خودم نشون داد ...با جسارت.... و فهمیدم آنچه که تا حالا انجام دادم
با عنایت پروردگارم برای همین عشق بوده و معنای اون رو نمی دونستم....
حالا با تواضع در مقابل این عشق آسمانی سر خم می کنم ...چیزی که تمام
گذشته و حال و آینده من رو تایید می کنه..... منو از آینده ای مطلع می
کنه که هنوز نیومده و من با سینه ای گشاده از این آینده ...از این فراز و
نشیب ...استقبال می کنم....
اون دست و اون پاک کننده و زنگار زدا فهمیدن سرنوشت کسی بود .... هدیه
ای بود که از جانب پروردگارم در آستانه سال نو به من داده شد تا من هم نو
بشم...بشکفم...جوانه بزنم..... خصلت عشق من هم اینه که فریادی درش هست که
غیرتی در این عشق نیست... با جرات می گم که عاشق چی شدم.... یا بهتر بگم
عاشق چی بودم؟....من تمام عمرم دنبال " هایپتیا" ی خودم بودم و هستم....
شاید اینکه خبر نداشتم تجسم من از هایپتیا واقعیت داشته.... شاید ندونستم
که روزی زمین پذیرای قدم های اون بوده.....و شاید اینکه نمی دونستم نقشه
من برای زندگی گام گذاشتن جای پا های پاک اون بوده...الان می دونم عاشق
راهم هستم ...عاشق هدفم...تا مرگ.....درک زیبایی دانستن تامرگ
بی مرگی از تو مردن است..............این معنی عشق من است
تا حالا عاشق شدین؟ می دونید عشق یعنی چی؟ یعنی آینه ای که خودتون رو توش
تماشا کنید و به ظرایف خودتون پی ببرین.
چیزهایی رو از خودتون ببینید که تا حالا ندیدید!!! حرف هایی را بشنوید که
قبلا مفاهیمی بودند در ذهنتون و حالا از زبونی بیرون میاد که شما محو
جمالش می شید می دونید که این کلمات و جملات رو یکبار و قبلا شنیدید و
این کلمات به رقص دراومده حاصل سمفونی هستند که شما نوشتید.... اون وقته
که همه وجودت شعله و حرارت می شه و حاضری برای داشتن و حراست از چنین
آینه و چنین چنگ دلربایی بمیری...
من مدتها بود که روی نوشته های دلم و روی فریادم رو غبار گرفته
بود...غبار جامعه زدگی ...غبار روزمرگی...غبار تجارت... غبار بی عشقی....
غبار جهل...یاد یکی از سفر هام افتادم که وقتی همه خواب بودند به قرص ماه
شب چهارده زل زده بودم وبهش نگاه می کردم که فارغ از دغدغه های زمینی چه
عاشقانه می تابه و چه زیباست.... !!با خودم زمزمه می کردم: وای تو کجایی
بهار اومده ........ ذره قلبم چه تنگ اومده.....وای تو کجایی که مهتاب
شده......ذره قلبم برات آب شده....... !!!
اون موقع می دونستم که عاشقم!!! اما این که اون چیه ؟...چه شکلیه؟....
کجاست؟....نمی دونستم!!! حالا فهمیدم که ماهیت وجودیش چیه!!! پیداش کردم
...قلبم پر از حرارت شد.... تا حالا اینقده لبریز نبودم...... همه تنم
فریاد شده ...زبونم قفل شده....دستی پیدا شد و غبار دلم و پاک کرد...منو
به خودم نشون داد ...با جسارت.... و فهمیدم آنچه که تا حالا انجام دادم
با عنایت پروردگارم برای همین عشق بوده و معنای اون رو نمی دونستم....
حالا با تواضع در مقابل این عشق آسمانی سر خم می کنم ...چیزی که تمام
گذشته و حال و آینده من رو تایید می کنه..... منو از آینده ای مطلع می
کنه که هنوز نیومده و من با سینه ای گشاده از این آینده ...از این فراز و
نشیب ...استقبال می کنم....
اون دست و اون پاک کننده و زنگار زدا فهمیدن سرنوشت کسی بود .... هدیه
ای بود که از جانب پروردگارم در آستانه سال نو به من داده شد تا من هم نو
بشم...بشکفم...جوانه بزنم..... خصلت عشق من هم اینه که فریادی درش هست که
غیرتی در این عشق نیست... با جرات می گم که عاشق چی شدم.... یا بهتر بگم
عاشق چی بودم؟....من تمام عمرم دنبال " هایپتیا" ی خودم بودم و هستم....
شاید اینکه خبر نداشتم تجسم من از هایپتیا واقعیت داشته.... شاید ندونستم
که روزی زمین پذیرای قدم های اون بوده.....و شاید اینکه نمی دونستم نقشه
من برای زندگی گام گذاشتن جای پا های پاک اون بوده...الان می دونم عاشق
راهم هستم ...عاشق هدفم...تا مرگ.....درک زیبایی دانستن تامرگ
بی مرگی از تو مردن است..............این معنی عشق من است
اگه حرفای من براتون مفهوم نیست حتما فیلم
AGORA
رو ببینید تا بفهمید منظورم چیه!!!؟
Saturday, March 13, 2010
بردیا به دنیا اومد
سلام
امروز یه عکس بسیار زیبا دیدم از یک موجود آسمانی: بردیا مجاهدی!!! شما نمی دونید این نوزاد چقدر برای ما عزیزه!! چون مادر این نوزاد کسی هستش که من مثل خواهرای خودم دوستش دارم. هرچند که اون سر دنیا هستند اما همیشه یاد و خاطره اونها با منه... تولد بردیا رو به گلرخ و علی عزیز تبریک میگم... و اما دستور خوردن بردیا این نوزاد خوشگل و خوردنی رو تقدیم حضورتون می کنم: مواد لازم:بردیا یک نفر-نمک فلفل و ادویه به میزان لازم- سس مایونز زیاد!! و 32 تا دندون نیز!!دلم می خواد این پسر کوچولوی ناز و ببوسمش ...نا سلامتی خان داییش محسوب می شم!!! شما بودید خواهر زادتون رو این هوا دوست نداشتین؟
Subscribe to:
Posts (Atom)