این پست کاملا واقعی است مکان ها و اسم افراد و زمان ماجرا کاملا واقعی است.
مکان: فرودگاه مهراباد -ترمینال 2
زمان: 22/1/1388 ساعت 7:45 بعد از ظهر
ساعت 20:30 به بوشهر پرواز داشتم و ساعت 19:30 به فرودگاه رسیدم خیلی خوشحال و خندون رفتم توی سالن شماره 2 و از گیت بازرسی اول رد شدم جلوتر از من یک آقایی داشت چمدونش رو بر می داشت .من یک پکت چرخدار کوچولو و یک کیف لب تاپ داشتم. از زیر دستگاه ایکس ری رد شد و از اون ورش بیرون اومد./ منم هر دوتا کیف رو برداشتم و رفتم سمت کانتر شماره 4 که بالای اون عنوان بوشهر بود.... بلیط رو توی جیب پشتی کیف لب تاپ گذاشته بودم.... زیپ کیف رو باز کردم تا بلیط رو دربیارم... با باز کردن زیپ کیف ناگهان یه عالمه شورت ماماندوز مردونه هولوپی ریخت روی میز کانتر پرواز و من همین طور هاج و واج داشتم به صحنه نگاه می کردم!!! خدایا من که از اینا نداشتم.... دوم اینکه اینا توی کیف لب تاپ من چی کار می کنه؟ کسی هم که با من شوخی نداشته...به سرعت زیپ جلویی کیف رو باز کردم... ای وای لب تاپ من دل بود این که سونی هستش!!! تازه فهمیدم که ای دل غافل ...کیف عوض شده... حالا جالبه که بدونید من گشته بودم و یک کیف خیلی خاص برای لب تاپم خریده بودم که تا امروز مشابهش رو دست کسی ندیده بودم و همیشه به این می نازیدم که این خیلی تکه... حالا اینکه یه نفر پیدا بشه و به کیف تغییر کاربری بده و به عنوان ترانسپورتر یه خروار شورت ماماندوز از این استفاده کنه پیشکش!!؟
به سرعت به گیت اول برگشتم اما کسی رو توی گیت ندیدم ..موضوع رو با مامور حراست پرواز در میون گذاشتم....با هم کیف اون بابا رو باز کردیم... نه کارت شناسایی نه عکس و نه حتی یک یادداشت ساده ...هیچ چیزی توی کیف نبود...من فقط توی کیف چند تا نامه اداری پیدا کردم که خطاب به آقایی بود به اسم پرویز شاطری...حدس زدم خودش باشه سریع به اطلاعات پرواز گفتم تا این آقای پرویز شاطری رو پیج کنند...اونها هم 4 بار این کار رو کردند...با خودم گفتم اگه پروازش زود بپره ؟اگه بره؟...تمام مدارکم بلیط پروازم کیف پولم... موبایلم زار و زندگیم!!! وای خدا......باید پیداش کنم...مثل تیری که از چله کمان رها بشه...دویدم سمت کانتر ها کانتر زاهدان- کانتر مشهد- کانتر بندر عباس-کانتر تبریز- کانتر بوشهر
از همشون پرسیدم ایا مسافری به اسم پرویز شاطری از شما کارت پرواز گرفته؟ اونها اطلاعاتی به من نمی دادند ...اما وقتی جریان رو گفتم لیست پرواز رو چک کردند دونه دونه پرسیدم و جواب همه منفی بود تا این که به کانتر بندر عباس رسیدم...یکی از پرسنل چک کردو گفت : بله من خودم کارت ایشون رو بهش دادم...منم مثل تیر دوباره دویدم طبقه بالا ...روی پله برق با هر قدم 3 تا پله رو یکی می کردم و مثل دیوونه ها می دویدم.تا به گیت بازرسی سپاه رسیدم...بقیه وسایلم رو توی گیت بازرسی طبقه پایین گذاشته بودم. رفتم جلو و جریان رو گفتم و اونها هم کمک کردند با یک مامور به گیت بعدی رفتم اونجا هم ماجرای شورت ها و کیف و پرویز شاطزی زو تعریف کردند تا بعد از سه مرحله بازرسی بدنی حسابی گذاشتند برم داخل سالن ترانزیت...همه روی مبل ها لم داده بودند عده ای هم روی صندلی های دست چپ سالن نشسته بودند... با یک نگاه همه رو از نظز می گذروندم اما چشمم به قیافه ها نبود به کیف ها بود تا کیف قشنگم رو ببینم. تا این که سمت راست سالن دیدم یه مسافر ولو شده روی مبل و دستاش زیر سرشه و کتش رو انداخته روی کیف من و گرفته خوابیده..با عجله وبا یک ادب زورکی که می خواستم هول شدنم رو قایم کنم بیدارش کردم و گفتم: جناب اقای شاطری؟ پرویز شاطری؟....؟
گفت : ها؟ نه؟...پرویز شاطری رییس ماست توی تبریز اینجا نیست!!! گفتم کیفش که اینجاست..!!! گفت نه این کیف خودمه!! گفتم آقای محترم کیف شما با کیف من توی گیت عوض شده شما متوجه نشدین؟ گفت: ها؟ بیلمیرم!!!؟
زدم توی سر خودم که وای ماماندوز ها مال خود خودشه!!! ازش خواهش کردم بیاد پایین توی گیت بازرسی... اگه نمی اومد به پاش میوفتادم...اما اومدش من با اجازش کیف رو باز کردم و مدارک و لب تاپ و اینها رو بهش نشون دادم... خیالم راحت شد..اما حالا خیال اون ناراحت شد.
همه چیز سر جاش بود به علاوه این که یک قوطی پت اب معدنی کوچک به محتویات کیف من اضافه شده بود... با ناراحتی بهش گفتم اقا شما متوجه نشدین که کیف مال شما نیست وقتی خواستید این بطری رو توی کیف بگذارین؟ گفت : نه!! توی دلم گفتم: دم این آی کیو گرم گه مادر گیتی مثل اون رو دیگه نمی زاد!!! یعنی یک اشتباه رو دوبار تکرار نمی کنه!!! ؟
توی گیت هردو محتویات هر دو کیف رو بازرسی کردیم و با حضور حراست بهم تحویل دادیم...برگشتم و به خودم نگاه کردم لباس هام از عرق خیس شده بود... تا حالا این قدر سریع ندویده بودم
شاید تمام خونم آدرنالین بود...حالا به خیر گذشت خوب شد پیدا شد.
...
بعدش از خودم پرسیدم راستی اون آقای شاطری که کارتپرواز گرفته بوده و رفته بوده توی سالن کی بوده؟ اگه توی سالن بود چرا نیومد به اطلاعات پرواز؟ اگه اون آقایی که کیف من پیشش بود شاطری نیست پس کیف من دست اون چی کار می کرد... این 3 تا سوال با من بود ..که گفتم بی خیال فعلا که به خیر گذشته...نظر شما چیه؟
8 comments:
از این اتفاقات عجیب پیش میاد، جالب تر اینه که از خود اون آقا هم اگه بپرسی جوابی برای این سوالا نداره. درست نمیگم؟
سلام مهندس جان
با تشکر.
خاطره بسیار بسیار هیجانی بود. خدا را شکر که به خوبی تمام شد وبه جز عرق چیز دیگری از دست ندادی!!!.
فکر می کنم که خیال و ذهن آدم ها آنقدر پریشان شده که به قول شما روی یک مساله 2 بار اشتباه می کنه.
سلام.
خیلی پر هیجان و با مزه تعریف کردید.
من هم گاهی اتفاق های عجیبی می بینم که بعد نمی توانم ربطشونو پیدا کنم.
ولی خوب به خیر گذشت.
سلام آقای مهندس
داستان جالبی بود اگه تونستی به من یک میل بزن و با هم در تماس باشیم از این داستانها براتون خیلی دارم
ممنون
منتظرتم
سلام مهندس جان
خیلی جالب نوشتی
اگه تونستی به من میل بزن تا با هم در ارتباط تلفنی باشیم
برات از این نوشته ها خیلی دارم
ممنونتم
منتظرم
سلام مهندس جان
خیلی جالب نوشتی
اگه تونستی به من میل بزن تا با هم در ارتباط تلفنی باشیم
برات از این نوشته ها خیلی دارم
ممنونتم
منتظرم
سلام مهندس
من شاطری را میشناسم. یک مدیر معروفی است ولی ان بابایی که به جای ان رفته بود یک آبدارچی سابق اداره بوده که الان شده مدیر، پس هیچ وقت به ایکیو چنین آدمی شک نکن! شاید باور نکنی ولی زیر دست ایشون (آبدار چی سابق) چند تا فوق لیسانس برق و مکانیک مشغول کارند.
سلام
جالب بود. یارو حتی شک دارم که خودشم بشناسه
Post a Comment