Friday, March 06, 2009

بنا های آباد گردد خراب ز باران و از ....؟؟؟؟

می دانیم که نماد عنصر یا ماهیتی است سمبلیک که نگریستن به آن مفهومی بزرگتر و عمیق تر را در ذهن متبادر می کند. این تعریف من برای این کلمه است ممکن است شما یا هر کس دیگری برای این کلمه تعریف دیگری داشته باشید که به زعم این تعریف می تواند صحیح باشد.
دیروز و امروز و فردای یک ملت متاثر از نماد هاست هرچه این نماد ها با ماهیت تاریخی آن ملت یک دست تر و همسان تر باشد بیشتر و بیشتر می تواند دوام پیدا کند و در نسل های متمادی
به عنوان " نماد" و سمبل مطرح شود.اما اگر ما زور بزنیم و بخواهیم به جبر دگنک نماد سازی کنیم چیزی عایدمان نمی شود. بلکه وقت و انرژی خود را هدر می دهیم .بگذارید مثالی را عرض کنم:
میدان فردوسی در تهران یکی از قدیمی ترین میادین کشور و شهر تهران است که معماری آن سه بار دستخوش تغییر شده است در زمان پیش از انقلاب 57 این میدان به عنوان پل ارتباطی معماری کهنه ایرانی و معماری غربی خودنمایی می کرد در اطراف این میدان مشتی مغازه و خانه های خشتی بود با دیوار های بد قواره کوتاه یک طبقه و در سمت دیگر و مشرف به مشرق ساختمان " ریتسی" خودنمایی می کرد . این ساختمان بلندترین و به قولی با شکوه ترین ساختمان آن روز های ایران بود به گونه ای که عروس و داماد ها همیشه پای این ساختمان عکس یادبود می گرفتند یا کارت پستال هایی که از ایران به خارج فرستاده می شد اغلب مزین به تصویر میدان فردوسی و این بنا بود تا بعد ها برج آزادی فعلی و جدیدا " برج میلاد" در آسمان تهران قد علم کنند. اما نگاهی به تاریخ مسائلی را برای ما روشن میکند:
بیایید با هم چند عکس را ببینیم:


این تصویر مربوط با زمانهای دور میدان فردوسی است در این ساختمان ریتسی با شکوه را می بینید و در تصویر زیر ریتسی در اسفند ماه 87 را از آن بنای باشکوه امروز جز پوسته ویرانی چیزی نمانده پوسته ای که رهگذران چیزی از گذشته آن نمی دانند و نه تنها به این نماد نمی بالند بلکه به لحاظ پیری و افسردگی آرزوی تخریب آن را دارند. براستی ریتسی صلاحیت برخوردار بودن از عنوان نماد را داشته یا دارد؟ آیا می توانسته به عنوان پشتوانه خوبی برای فرهنگ مردم ما باشد؟ ریتسی امروز به ویرانه بیشتر شبیه است تا به یک نماد:

اما در میانه این میدان مجسمه مردی است که بزرگترین نماد تاریخ ایران را به رشته تحریر درآورد و اکنون بی صدا و خاموش در میانه میدان بیحرکت و بدون رقص ایستاده است. شاید اگر مولوی این مجسمه را می دید با تامل بیشتری مصرع " رقصی چنین میانه میدانم آرزوست" را می سرود!!!؟






امروز شاهنامه بی کم و کاست و وروز بروز آراسته به هنر هنرمندان به زیور طبع آراسته می
شود و تنها و خاموش ندای یگانه نماد ایران را سر می دهد که اگر بخواهیم مثال بزنیم که چه برآن روا شده و چه ها بر آن نشده مثنوی هفتاد من کاغذ می شود.
بیاد دارم در سال 77 که وارد بوشهر شده بودم یک پاساژ جدید قرار بود در بوشهر افتتاح شود که در جلوی آن یک مجسمه فردوسی بود و قرار بود نام پاساژ "فردوسی" باشد. اما گروهی لباس شخصی با هجوم به این پاساژ اقدام به تهدید سازندگان پاساژ و جلوگیری از افتتاح این مرکز خرید کردند و شرط افتتاح را تغییر نام پاساژ و حذف مجسمه فردوسی از بیرون پاساژ کردند. امروز نام این پاساژ آزادگان است و مجسمه فردوسی تنها در کنجی از پاساژ نشسته و به بازی و گریه کودکان در پاساژ نگاه می کند. ...امروزه با هیاهوی شدید از عسلویه و برج میلاد به عنوان نماد های ایران یاد می شود که اولی با یک جنگ یا اتمام نفت و گاز پوچ می شود و دومی با یک زلزله به دیار عدم می رود.این مردم باید با نگریستن به کدام نماد هر دم توان بر پای ایستادن را داشته باشند؟
بناهای آباد گردد خراب
زباران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

No comments: