Tuesday, February 24, 2009

چشم ها



در بعضی از بروزر ها ممکنه که نقطه متحرک نباشه در اون صورت تصویر رو با فرمت جی آی اف ذخیره کنید و اون رو ببینید.
اگر باز هم موفق نشدید روی این لینک کلیک کنید تا این مطلب رو در وبلاگ خانم محسنی ببینید.
با تشکر از وبلاگ خانم محسنی که من این عکس رو از اون وبلاگ بر داشتم.
١- در صورتی که حرکت نقطه متحرک را تعقیب کنید تنها یک رنگ را می بینید، صورتی.



٢- حالا لحظاتی به علامت + که در وسط قرار دارد خیره شوید. نقطه متحرک را پس از لحظاتی به رنگ سبز خواهید دید.


٣- حالا زمان بیشتری را بر روی علامت + تمرکز کنید، پس از لحظاتی نقاط صورتی آهسته آهسته ناپدید خواهند شد.


عجیب اینجاست که هیچ نقطه سبزی در این عکس در کار نیست و در واقع نقاط صورتی نیز ناپدید نمی شوند. این دلیل محکمی است که ما همیشه دنیای خارج را آنگونه که هست نمی بینیم.

به نظر من مهربانی هم همینطوره وقتی به کسی یا کسانی همیشه محبت کنی و دور اون مثل پروانه بچرخی اگه اونی که در مرکز این دایره مهربانی قرار گرفته به خودش نگاه کنه در اون صورت ممکنه فقط یک نا مهربانی تو رو ببینه و تمام محبت های تو رو بی خیال بشه در اون صورت چیز هایی رو می بینه که صحت نداره.موافقین؟

Saturday, February 21, 2009

سئوالات بی جواب

برای من گاهی سئوالاتی پیش می آید که متوجه می شوم خیلی بی سواد ( بی سوات) و قضا قورتکی هستم....نمی دونم شاید شما هم براتون پیش اومده باشه....ولی حکایت من جور دیگه ای هستش...برای نمونه: دلم خوش بود که در راستای پروژه فارغ التحصیلی خودم حداقل صاحب معلومات ولو اندکی هستم .. اما اتفاقاتی افتاد که احساس کردم چقدر من بی سوادم!!!
حالا اون سئوالات چی بود؟
عرض می کنم خدمتتون ..مثل اینکه واسه اثبات بی سوادی من خیلی عجله دارین؟ آره؟
به اون هم می رسیم عجله نکنید!!... من پروژه فارغ التحصیلی ام پروژه بررسی عملکردی سیستم هدایت الکترونیکی موشک های سریع ضد تشعشع بود اونایی که منو از قبل می شناسند یادشون اومد؟
خوب با اون معلومات بعد از فرستادن ماهواره امید به فضا با ماهواره بر سفیر امید اون هم در مداری به ارتفاع 250 کیلومتر با خودم گفتم این مسئله بیانگر چند چیز مهم و خوبه که نشون می ده ما در این زمینه خیلی پیشرفت کردیم:؟
1- فهمیدم که ما موفق شدیم به آلیاژ و کامپوزیتی برسیم که تاب و توان حرارت بسیار زیاد اگزوز موشک را داشته باشه.چون این موشک بایستی در پروازی حدود 12 دقیقه یا 720 ثانیه به اون ارتفاع می رسیده....
2- فهمیدم که ما در ساخت سوخت موشک به خودکفایی رسیدیم واین محشره چون تونستیم تا 720 ثانیه احتراق درست سوخت رو تضمین کنیم و مانع انفجار بشیم.
3- ما در ساخت سیستم هدایت فضایی موفق بوده ایم چرا که توانسته ایم از ارتفاع 250 کیلومتری موشک خودمون رو با رادار دیتکت کنیم و علی رغم سرعت بالا و چرخش حول محور خودش با هاش ارتباط بگیریم... تازه با اون سطح مقطع راداری فوق العاده پایین در حدود 1 سانتیمتری!!؟
4-از طرفی ما موفق شدیم در ساخت سیستم هدایت اینرسیایی وساخت آنتن های باند بالا به مهارت خارق العاده دست پیدا کنیم چرا که از فاصله 250 کیلومتر و تا اون ور کره زمین تونستیم با ماهواره ارتباط برقرا کنیم و چون خارج از لاین آف سایت داریم کار می کنیم پس قطعا از مدولاسیون اس اس بی استفاده کردیم و با یک آنتن 50 سانتیمتری موفق به انجام این مهم شده ایم و این یعنی معرکه!!!؟
.
.
.
اما من موندم به خدا که ما با این همه پیشرفت می خوایم بریم موشک اس 300 بخریم و بهمون نمی دهند؟ آخه مگه اس 300 چی داره؟ به یک دهم توانایی های ماهواره بر سفیر یا خود ماهواره امید نمی رسه اون وقت برامون ناز هم می کنند... وما التماس از خودمون در وکنیم...اون وقت ویگولنزج که ما نبتونیم از خودمون اس 300 در وکنیم!!! این اس 300 هم مالی هم نیستا؟؟؟!!؟ برد حد اکثرش 30 کیلومتره سرعت گریزش بسیار کمه تا بتونه ره گیری رو انجام بده... نحوه عملیاتش هم که اصلا دقیق نیست که بگی مثل پاتریوت نسل سوم یا موشک آرو اسراییل یا گابریل فرانسوی باشه سیستمش این جوریه که رادار زمینی هدف را شناسایی می کنه ( با مینیمم سطح مقطع راداری 30 سانتیمتر) بعدش موشک رو به مسیرش می بره و اون رو منفجر می کنه و خرده ریزه های این انفجار در مسیر هر جسم پرنده ای قرار بگیرند به واسطه سرعت زیاد و انرزی جنبشی بالا با عث انفجار یا انحراف شی پرنده می شوند... همه اینها با یک دهم توانایی های ما قابل دسترسی است. با یک شرط سفیر امید را واقعا خودمو ساخته باشیم و با امکانات مردم داماد نشده باشیم.؟
من نمی دونم همه این مسائل که گفتم احتمالا ناشی از بی سوادی منه...وبه آدمها به اندازه چیزهایی که می دانند دستمزد پرداخت می شود..اگر قرار باشد به نادانسته های افراد پول بدهیم که من تریلیاردر می شدم...موافقید؟

Friday, February 20, 2009

آسمان پر ستاره و وجدانی آسوده....آنچه من دارم

این پست را با عاشقانه ای ایرانی و معاصر به انجام میرسانم:
نامه نیما یوشیج به همسرش
ه عالیه نجیب و عزیزم
می‌پرسی با کسالت و بی خوابی شب چه طور به سر می‌برم؟ مثل شمع: همین که صبح می‌رسد خاموش می‌شوم و با وجود این، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیا است.
بالعکس دیشب را خوب خوابیده‌ام. ولی خواب را برای بی‌خوابی دوست می‌دارم. دوباره حاضرم. من هرگز این راحت را به آنچه در ظاهر ناراحتی به نظر می‌آید ترجیح نخواهم داد. در آن راحتی دست تو در دست من است و در این راحتی... آه! شیطان هم به شاعر دست نمی‌دهد، مگر این که در این تاریکی شب، خیالات هراسناک و زمان‌های ممتد ناامیدی را به او تلقین کند.
بارها تلقین کرده است: تصدیق می‌کنم سالهای مدید به اغتشاش طلبی و شرارت در بسطی زمین پرواز کرده‌ام. مثل عقاب، بالای کوه‌ها متواری گشته ام، مثل دریا، عریان و منقلب بوده ام. بدی طینت مخلوق، خون قلبم را روی دستم می‌ریخت. پس با خوب به بدی و با بد به خوبی رفتار کرده ام، کم کم صفات حسنه در من تبدیل یافتند: زودباوری، صفا و معصومیت بچگی به بدگمانی، خفگی و گناه‌های عیب عوض شدند.
آه ! اگر عذاب‌های الهی و شراره‌های دوزخ دروغ نبود، خدا با شاعرش چه طور معامله می‌کرد.
حال، من یک بسته‌ی اسرار مرموزم، مثل یک بنای کهنه ام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است. یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده می‌شود. سرم به شدت می‌چرخد. برای این که از پا نیفتم، عالیه، تو مرا مرمت کن.
راست است: من از بیابان‌های هولناک و راه‌های پر خطر و از چنگال سباع گریخته ام. هنوز از اثره ی آن منظره‌های هولناک هراسانم. چرا؟ برای این که دختر بی‌وفایی را دوست می‌داشتم، قوه ی مقتدره‌ی او بی تو، وجه مشابهت را از جاهای خوب پیدا می‌کند.
پس محتاجم به من دلجویی بدهی. اندام مجروح مرا دارو بگذاری و من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم.

گفته بودم قلبم را به دست گرفته با ترس و لرز آن را به پیشگاه تو آورده ام. عالیه‌ی عزیزم! آن چه نوشته ای، باور می‌کنم یک مکان مطمئن به قلب من خواهی داد. ولی برای نقل مکان دادن یک گل سرمازده‌ی وحشی، برای این که به مرور زمان اهلی و درست شود، فکر و ملایمت لازم است.
چه قدر قشنگ است تبسم‌های تو
چه قدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت می‌غلتد
کسی که به یاد تبسم‌ها و صدا و سایر محسنات تو همیشه مفتون است.
نیما

Saturday, February 14, 2009

راب گولد برگ

این پست رو با یک سئوال آغاز می کنم:
برای شما تا حالا اتفاق افتاده که بپرسین چی می شد اگه فلان اتفاق توی زندگی من می افتاد یا چرا این طوری شد؟ یا بعد از یه مدت بفهمید که در اثر یک اتفاق پیش پا افتاده یک حادثه مهم رخ داده؟
من به این نتیجه رسیدم که یک تفاوت بزرگ بین عملکرد ما و عملکرد خدا وجود داره. اونم این موضوع هستش که ما همیشه به دنبال ماشین هستیم. در تعریف ماشین به ما یاد دادند که ماشین وسیله آسان کردن کار هاست.
اما به اعتقاد من خدا با پیچیده کردن کارها و ربط دادن امور بی ربط به هم هنر نمایی می کنه. این موضوع در کار ما انسانها به خصوص در آثار راب گولد برگ مرحوم دیده می شه ...راب گولد برگ یک هنرمند بود که کارش نقاشی کمیک استریپ بود و بعد ها شروع به طراحی ماشین هایی برای دشوار کردن کارهای آسان پرداخت یعنی در چنین طراحی ای ماشینی بهینه بود که کاری ساده را با پیچیده ترین مراحل انجام بدهد مثلا با آب شدن بستنی قطرات شیر به داخل یک سطل می ریخت و بعد باسنگین شدن سطل یک قرقره می چرخید و دسته یک چکش رو می کشید و چکش به یک سری دومینو ضربه می زد و دومینو ها براه می افتادند و در آخرین مرحله اونهایک نخ رو می کشیدند و یک سوزن باد کنک روسوراخ می کرد و از صدای ترکیدن بادکنک آدمی که خواب بود بیدار می شد. این به جای ساعت شماته دار بود...



کارهای راب گولد برگ برای مردم جذابیت زیادی داشت و همین مسئله منجر به این شد تا همه ساله مسابقه ای بین دانشجویان ایالات متحده آمریکا برگزار بشه که به نام جایزه بزرگ گولد برگ مشهوره و دانشجویان سعی می کنند تا ماشین های گولد برگ مانند بسازند که امور ساده رو با ربط دادن موضوعات بی ربط انجام بده.. نکته جالب در طراحی چنین ماشین هایی اینه که در انجام امور هرچه ماشین پیچیده تر باشه مصرف انرژی اون هم پایین تر میاد و این نکته حیرت آوریه شاید به همین علته که به اعتقاد من بزرگترین برنده جایزه راب گولد برگ خود خداست...


اما بشنوید از گلایه های راب گولد برگ... اون می گفت: این کار ابداع من بوده اما چرا هیچ وقت خود من برنده این جایزه نشدم؟ و بالاخره خود گولد برگ هم در یکی از این مسابقات برنده یک جایزه راب گولد برگ شد و هفته بعدش به دیار باقی شتافت...
به نظر شما ..خودتون وسط چند تا ماشین گولد برگ هستین؟

در حاشیه

سلام
اولا باید عذر خواهی کنم به دلیل غیبت صغری ای که داشتم...راستش سرم خیلی شلوغ بود و البته فرصت پای رایانه نشستن هم نداشتم...بگذریم... راستی به دنبال پست قبلیم باید بگم که حال خانم دایانا هم رو به بهبودیه و ایشون از بیمارستان مرخص شده اند ..اینو خودش برام از بیمارستان نوشت.... واقعا خدا رو شکر کردم.
اما نکات دیگه:
ماه بهمن ماه به نسبه خوبی بود اول اینکه طرح منیزیم بالاخره یک تکونی خورد و در نمایشگاه
اختراعات و نو آوری ریاست جمهوری مورد تقدیر معاونت فناوری رییس جمهور قرار گرفت
.


دوم اینکه در حاشیه نمایشگاه مزبور آخرین دستاورد های الکترونیکی شرکت من مورد بازدیدجانشین وزیر دفاع سردار وحیدی قرار گرفت که امیدوارم باب همکاری بیشتر باز بشه.
سوم اینکه روز های 22 و 23 و 24 بهمن به یک خروس پارتی عالی رفتم یک کمپ مجردی عالی در منطقه کلاردشت وعباس آباد که حسابی خوش گذروندیم و عکس های توپ و عالی هم گرفتیم









..واقعا علم کوه زیبا بود و تقابل برف و سبزه در اون منطقه چشم نواز بودمنم که عشق موسیقی بودم زیر برف و بارون توی جنگل برای خودم می چرخیدم و دور از جون با حرکات موزون و شاد ترین و با حال ترین آهنگ های دوست داشتنی ساعات خیلی خوبی رو توی جنگل می گذروندم و شب بر می گشتم توی ویلا و استراحت می کردم.





نکته خیلی جالب این بود که شب ها بعد از حدود 40 دقیقه خوابیدن از خواب بیدار می شدم و احساس می کردم یک قرن خوابیدم... یکی از دوستان می گفت به علت درصد بالای اکسیژن و تازگی هوا تویه این منطقه است.. تا حالا چنین خوابی رو تجربه نکرده بودم واقعا عالی بود.

ان شا الله نصیبتون بشه
یه چیز باحال دیگه خوردن آش رشته داغ نزدیک تونل کندوان بود که عکس با محوریت آش رشته رو براتون می گذارم تا بوی اونو توی دماغتون حس کنید.