Tuesday, July 29, 2008
ممنون از دوست بسیار خوب ناشناس
دوست بسیار خوبی بعد از حدود 20 ماه که ندیدمش لطف کرده بود و من رو مورد تفقد خودش قرار داده بود و من رو با الفاظ رکیکی مورد عنایت خودش قرار داده بود.من رو ....خطاب کرده بود.باشه از نظر من اشکالی نداره همین که متوجه شدم هنوز نوشته های منو می خونی برام جالب بود . نمی دونم هنوز اون دوست عزیزت عکاسی می کنه یا نه؟امیدوارم اون بر خلاف تو که نمی تونستی( یا بهتر بگم یاد نگرفته بودی)بهت وفادار بمونه در ضمن به این دوست بسیار عزیز درمانگر همه مردم یک توصیه می کنم این که حتما یک بیماری به دلیلی حادث می شه که به قول ابن سینا اون علت باید مداوا بشه....در ضمن من از فحش هایی که به من داده بودی اصلا ناراحت نشدم چون می تونم احساسات ناشی از وضعیت فرهنگی آشفته شما رو درک کنم. اما توی وبلاگ پابلیش نکردم تا جو فرهنگی وبلاگم آلوده نشه.در ضمن من نیومدم توی بوشهر بمونم تا خدای نکرده بازار جنابعالی کساد بشه یا مشتری هات ( مثل اون مرشد پیر دوربین به دست)از دور وبرت دور بشن! من فعلا برای انجام قرار داد هایی که توی استان فارس دارم هر از چند ماهی یکبار به بوشهر میام و بر می گردم اصفهان البته فکر کنم اخبار نا درست به شما گزارش دادند چون دفتر اصفهان ما همچنان فعاله ! در بین بوشهری ها هم دوستان خوب و با پرینسپی دارم که دور از جون شما با هاشون رابطه بسیار حسنه ای دارم راستی طبق معمول " را " نشانه مفعول در نوشته های شما حذف شده بود که بایستی به عرض برسونم وجود اغلاط املایی برای شما که صرفا تحصیلات دارید کمی دور از شان لا اقل همان تحصیلات هستش ( متاسفانه در این زمینه نتونستم به شئون خانوادگی شما تاسی کنم چون هر چقدر گشتم به شئوناتی بر نخوردم)..... بگذریم.... بر خلاف فرمایشات این دوست ناراحتمون از جناب آقای دکتر آذین عزیز که شروع به کار مجدد دفتر بوشهر رو تبریک گفته بودند بسیار سپاسگزارم.
Sunday, July 27, 2008
ادامه کار پروژه منیزیم
این ماه ادامه کار پروژه منیزیم رو توی دستور کار داشتم که خدمت دکتر فیوض و دکتر تشخوریان رسیدم و راهنمایی های بسیار مناسبی دریافت کردم. امیدوارم بزودی زود این پروژه به ثمر بشینه! چون برای من خیلی حیثیتیه. دیروز هم با مهرداد دوست خوبم رفتیم عسلویه که یک جلسه مفصل با منطقه ویژه اقتصادی پارس جنوبی داشتیم... یه سری هم به اچ اس ای فاز 6 و 7و8 زدیم که برام جالب بود مسئولین سایت همه بعد از 9 ماه از آخرین باری که اون جا بودم به گرمی منو پذیرفتند و مدام می گفتند توی این 9 ماه چقدر سفید مفید شدی... والله من که سفیدی نمیبینم.
راه اندازی مجدد دفتر بوشهر
سلام
بازهم براتون بگم که دفتر بوشهر رو باز هم فعال کردم... فعلا امیدهایی برای بهبود سطح فعالیت در بوشهر پیدا شده و اون هم علتش مدیریت آقای دکتر مصلح بر پارک بوشهر و نیز مدیریت آقای اصغر ناصری دوست خوبم بر مرکز رشد بوشهره امیدوارم که وضع مرکز اصلاح بشه ...تصمیم دارم یه تکونی به دفتر بوشهر بدم و حداقل ماهی چند روز رو بیام بوشهر به مرکز سر بزن و کارهای شرکت رو هندل کنم.
دو سه روز اول با دوستان مراسم شرکت تکونی داشتیم ...توی این 9 ماهی که نبودم شرکت مثل غار اصحاب کهف شده بود ..با تکنولوژی نانو و یک محصول جدید مجددا استارت زدیم ... مضاف بر این که نمی دونم کلاغه به گوش بعضی ها چجوری خبر رسونده بود که توی اون 3 روزی که بوشهر بودم یک مصاحبه رادیویی و یک مصاحبه تلویزیونی هم داشتم... خدا بگم که این صدا و سیمای بوشهر رو چی کار کنه مفتی مفتی به خرج گرین برق مسابقه ترتیب دادند و منم مجبور شدم برای بیست نفر جایزه بدم...اونم مبلغ 1200000 تومن! ...خداییش اصفهان هیچ تاثیری روی من نداشته ها!
ماه خرداد ماه شادی ....ماه عروسی دوستان
سلام
ببخشید که دیر آپ می کنم.... این ماه خیلی سرم شلوغ بود و همش در سفر بودم... الان یک ماهه که مثل مارکو پولو در سفرم و هنوز به خونه نرفتم. اما بگم که خیلی خوشحالم چون توی ماه خرداد حسابی شاد بودم و به مجالس عروسی دوستان و فامیل دعوت داشتم که خیلی بهشون ارادت دارم اولی از نظر تاریخ... عقد دوست خوبم خانم مهندس ابراهیمی بود که رفتم قائمشهر و خیلی خوش گذشت و بهتر از همه آشنایی بیشتر با بکتاش عزیز همسر یکی از خانم های همکلاسیم در دانشگاه بود.... واقعا فکر نمی کردم برخوردم با بکتاش اینجوری باشه و اینقدر سریع با هم صمیمی بشیم. باید گفت که واقعا به الهام به خاطر داشتن شوهر به این خوبی تبریک می گم. آخر خرداد ماه هم که عروسی یه دونه دختر دایی عزیزم شهرزاد بود که واقعا بهش تبریک میگم... من هم خودم رو واقعا توی عروسیش خفه کردم چون خیلی خوشحال بودم... و من و پسر خاله هام حسابی مجلس رو دست گرفته بودیم... خیلی خوب بود چون بعد از چند سال سهیلای عزیز و زحل و مونا و فر شید شوهر مونا را می دیدم... البته جای خشایار خالی بود که خیلی دوست داشتم ببینمش... نمی دونم این طلسم جدایی من و خشایار کی می خواد بشکنه؟ باید بگم که خیلی ها توی این مراسم سر به سر من می گذاشتند از جمله سهیلا و زحل عزیز که یکبار دیگه بهشون می گم: به به.... به به.... ممنانم! دلم برای خاله فاطی بازم تنگ شده....! البته جای رالی هم خالی بود و الان هم که دارم اینا رو می نویسم دلم براش لک زده
Subscribe to:
Posts (Atom)