Thursday, January 10, 2008

در هجو رضا صفری


این پست در هجو آقای رضا صفری دوست عزیزم است که علی رغم بازگشت از کانادا بی معرفتی کرد و سر نزد لذا پس از بازگشتش به کانادا تصمیم به هجو او گرفتم که با استعانت از شعرای نامی ابیاتی چند در هجو ایشان نوشتم که بدین وسیله پاسخ بی معرفتی هایش را بدهم . امید است دوستان دیگر را مرهمی باشد بر بی معرفتی آقا رضای صفری.... رضا جان درد داری؟ حق داری ! ولی منم حق دارم.....









شنیدم من رضا جانم که آمد
رفیق سابق بوشهرم آمد
شدم خوشوقت و جانی تازه کردم
نشاط و وجد بی اندازه کردم
نشستم مننظر کز در درآید
زدیدارش مرا شادان نماید
ندانستم که ای نامرد خوشگل
تورا دیدار احباب گشته مشکل
وگر گاهی به شهر آیی زمنزل
نبینم جای پایت نیز در گل
بری با خود نشان جای پا را
کنی تقلید مرغان هوا را
برو رضا که واقع حرف مفتی
مگر بختی که روی از من نهفتی
مگر یاد آمد از چند سال پیشت
که بر عارض نبود آثار ریشت
مگر از ما رفیقان قهر کردی
که منزل توی قصر الدشت کردی
مگر در باغ یک منظور داری
نشان نرگس مخمور داری
مگر اشی مشی داری درآغوش
که کردی صحبت مارا فراموش
مگر با سرو قدان آرمیدی
که پیوند از تهی دستان بریدی
چرا در پرده می گویم سخن را
چرا بر زنده می پوشم کفن را
بگویم صاف و پاک و پوست کنده
تورا اینک دل دوستان شکسته
تو را من می شناسم بهتر از خویش
ترا من آوریدستم بدین ریش
خبر دارم ز اعماق خیالت
به من یکذره مخفی نیست حالت
تو از زیدان نیک کانادایی
یکی را این سفر همراه داری
تو می خواهی بگویی دیر جوشی
به من هم هیزم تر می فروشی؟
برو رضا که اینجا خبط کردی
مر این اندیشه را بی ربط کردی
جهان چون خوی تو نقش برآب است
زمانی خوش شود گه بد لعابست
گهی ساید سر انسان به مریخ
گهی در مقعد انسان کند میخ
گهی عزت دهد گه خوار دارد
از این بازیچه ها بسیار دارد
یکی را افکند امروز در بند
کند روز دگر او را خداوند
اگر کارش وفاقی یا نفاقیست
تمام کار عالم اتفاقیست
نه مهر هیچ کس در سینه دارد
نه با کس کینه دیرینه دارد
نه مهرش را نه کینش را قراری است
نه آنش را نه اینش را مداریست
بیا رضا که ساقت سم درآرد
میان لنبرینت دم درآرد
شنیدم سو خلقت دبه کرده
همان یک ذره را یک حبه کرده
ترقی کرده ای در بد ادایی
شدستی پاک مالیخولیایی
زگل نازک ترت گویند و رنجی
مجنب از جای خود رضا که گنجی
یکی گوید که این رضا خیالیست
یکی گوید که مغزش پاک خالیست
یکی بی قید و بی حالت شناسد
یکی وردار و ورمالت شناسد
یکی گوید که آب زیر کاه است
یکی گوید که خیر این اشتباه است
یکی اصلا تورا دیوانه خواند
یکی هم مثل من دیوانه جوید
خلاصه گویمت اسباب خنده
که مهدی , اسدی, نسیم و بنده
تماما تشنه خونت بمانیم
ز بی معرفتی اسطوره سازیم
برو خود را بیفکن در تورنتو
ندیدم بی معرفت تر دوستی از تو

4 comments:

Anonymous said...

سلام.خيلي قشنگ و بامزه است كلي خنديدم

Anonymous said...

Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my site, it is about the CresceNet, I hope you enjoy. The address is http://www.provedorcrescenet.com . A hug.

Anonymous said...

این است اگر ز شعر مطلوب ، گوساله ی ماست شاعر خوب

م said...

سلام
خیلی جالب و خنده دار بود

گرچه در زمینه طنز هم خوب می نویسید اما معمولا نوشته های شما جدی هستند که من به علت خستگی شدید ذهنی با خوندن چند خط اول اون پست ها، نمی تونم دوام بیارم و می رم سراغ چیز دیگه. اما این رضای بیچاره هر چند که دلیل موجهی داشته باشه از پس این زبون شما بر نمیاد :)
best