Friday, November 02, 2007
گفته بودم شاید وقتی دیگر
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه یی سیراب شد
باز هم در آغوش من
رهروی در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند
با تشکر از خانم نگار به خاطر این شعر زیبا .که از وبلاگ ایشون انتخاب شد .لینک ایشون تحت عنوان احساسات پاک در وبلاگ من ثبت شده
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
سلام.شعر قشنگيه.ببخشيد كه از سر گرفتاري دير به دير خدمت مي رسم موفق باشيد
Post a Comment