Monday, March 12, 2007
سفر به شمال
پس از مدتها بالاخره فرصتی دست داد تا یه خورده به خودم برسم .به همین خاطر عازم سفر شدم و مثل همه سفر های قبلی من یک ریلکسیشن کامل روحی و جسمی رو تجربه کنم و این بار به دعوت دوستانم و پس از سفر به تهران عازم خطه مازندران شدم , اولین باری بود که عازم مازندران بودم و شوق دیدار این سرزمین افسانه ها خیلی توی دلم زبانه می کشید. سرزمین آبها و بندها, سرزمین نبردهای رستم, سرزمین عشق و مستی , سرزمین دماوند,سرزمین مازندران:
:
که مازندران شهرما یاد باد همیشه برو بومش آباد باد
هوا خوشگوار و زمین پر نگار نه سرد و نه گرم و همیشه بهار
به یاد دارم وقتی از تهرانپارس سوار به یک اتومبیل سمند عازم قائم شهر بودم با دیدن دماوند پر غرور در نور مهتاب بی اختیار اشک توی چشمام حلقه زد , یاد خاموشی های این کوه مغرور افتادم و نقشی که در تاریخ پر نقش این مرز و بوم بازی کرده بود افتادم یاد دل های سوخته افتادم , یاد دل پر درد کاوه و دل پر جرات فریدون و یاد پلیدی های ضحاک!یاد این افتادم که همیشه تاریخ این دیار ملت ما به این کوه به چشم یک ماوا و پناهگاه نگاه می کردند به چشم یک مادر ! بی خود نبود که ملک الشعرای بهار با این کوه درد و دل می کرد و حق احترام همان بود که زمزمه کردم: ....
<
ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
از سیم به سر یکی کله خود زاهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیو مانند
چون گشت زمین ز جور گردون چونین خفه و خموش و آوند
بنواخت زخشم بر فلک مشت آن مشت تو ای تو ای دماوند
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند
نی نی تو نه مشت روزگاری ای کوه نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده زمینی از درد ورم نموده یک چند
تا دردو ورم فرو نشیند کافور برآن ضماد کردند
از سر بکش این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورنگ
بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند
هرای تو افکند زلالزل از نور و کجور تا نهاوند
بفکن زبن این اساس باید از ریشه بساط ظلم بر کند
بعد از رسیدن به شمال از مهمان نوازی گرم یکی از دوستان خوبم و خانواده محترمش بهره مند شدم که انصافاٌ زحمت زیادی کشیدند طوری که این دوست خوبم به خاطر من مرخصی گرفته بود تا جاهای دیدنی شمال رو به من نشون بده ( از این با بت منو حسابی شرمنده خودش کرد) و امیدوارم منم در آینده تلافی کنم.خیلی از جاهای مازندران رو دیدیم: قائم شهر- ساری-نور- فومن-خزر شهر-بابل-بابلسر و ... ساختار شهر بندی شمال دقیقاٌ مثل ساختار موازی شهرسازی آمریکا در قرن 19 میلادیه یعنی شهر سازی متمرکز حول مبادی ورودی و خروجی به همین خاطر طول شهرها زیاد و عرضشون کمه و این دقیقاٌ بر خلاف شهرهای غرب کشور ه که ساختار درهم تنیده و آمیبی دارند. برای من دیدن این همه اختلاف معماری خیلی جذاب بود و مهمتر از همه اینها آب و هوای خوش جنگله و دریا بود و یه جای معرکه به نام خزر شهر که واقعاٌ لذت بردم ( عکس بالای این پست از خزر شهره) یه جای رویایی که با دیدنش آدم می گفت: من دیگه بر نمی گردم ایران! خیلی زیبا بود و همراهی با دوست خوبم و خواهر و برادر های مهربونش لذت این سفر تفریحی رو چندین برابر می کرد دیگه از دوچرخه سواری و ... نگم که دلم دوباره قیلی ویلی می ره! شبش با رضا چت می کردم ! روحش شاد ! تو کانادا داره حال می کنه ( و احتمالاٌ لجن خوار شده- بدبخت نشده)از دیگر کسایی که اونجا با هاش بیشتر آشنا شدم یکی موجودی بود قابل توجه - قهرمانی با یک سگ بنام " لوسی" که این شخص کسی نبود به اسم " مهشید" دو سه باری دیده بودمش -یه بار سال 79 و یه بار هم سال 84 بنده خدا زیاد عوض نشده بود! اینو می گم که به دل نگیره .هرچند با شناختی که از اخلاقش بدست آوردم اصلا حال نداره این مطلب و تا آخر بخونه! اما خوب ! نوشتم.
توی این سفر با دوستم بحث های زیادی کردم و عمده بحث ها بر سر نوع نگرش من به زندگی بود که از نظر شخص ایشون به نظر اشتباه می اومد! از نظر ایشون هیچ دختری پیش من خوشبخت نمیشه! ( این مطلب رو بزارین کنار به هم خوردن نامزدی من تا بیشتر حالتون گرفته بشه)
یه لحظه هایی اینقدر می رفت روی اعصابم که نگو نپرس !
ولی روی هم رفته سفر بسیار ملوسی بود توی این سفر از مهمان نوازی های دوستان کمال تشکر رادارم که اسامی اونها را به اختصار در زیر قید می کنم:
بابک - نسیم -آرمین-امین - نگین- مهشید و کیانه- آیدین
و از زحمت های زیادی که به خانواده هاشون هم دادم صمیمانه پوزش می خوام و یه بار دیگه به هشون می گم : بچه ها بودن با شما خیلی لذت بخش بود! ازهمتون ممنونم.به امید دیدار
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment