بیا عارف که دنیا حرف مفتست
گهی نازک گهی پخ گه کلفت است
گهی ساید سر انسان به مریخ
گهی در مقعد انسان کند میخ
گهی عزت دهد گه خوار دارد
از این بازیچه ها بسیار دارد
یکی را افکند امروز در بند
کند روز دگر او را خداوند
اگر کارش وفاقی یا نفاقیست
تمام کار عالم اتفاقیست
نه مهر هیچکس در سینه دارد
نه با کس کینه دیرینه دارد
نه مهرش را نه کینش را قرارست
نه آنش را نه اینش را مدارست
به دنیا نیست چیزی شرط چیزی
زمن بشنو اگر اهل تمیزی
...
دهد بر دهخدا نعمت همانجور
که صد چندان دهد بر قاسم کور
به نادان آن چنان روزی رساند
که صد دانا در آن حیرت بماند
در این دنیا به ازآن جا نیابی
که باشد یک کتاب و یک کتابی
کتاب ار هست کمتر خور غم دوست
که از هر دوستی غمخوارتر اوست
نه غمازی نه نمامی شناسد
نه کس از او نه او از هراسد
چو یاران دیر جوش و زود رو نیست
رفیق پول و در بند پلو نیست
نشیند با تو تا هر وقت خواهی
ندارد از تو خواهش های واهی
بگوید از برایت داستان ها
حکایت ها کنداز باستان ها
نه از خوی بدش دلگیرگردی
نه چون عارف ازوی سیرگردی