Wednesday, October 17, 2012

کرنش

چند روز پیش با دوست عزیز و گرانقدری بحثی در گرفت در باب مسائل اعتقادی
من و اینکه من به چه سبکی کرنش احدیت به جای می آورم....؟ عظمت بحث باعث
شد که پاسخی منظوم به دوست عزیزم تقدیم دارم..امید که زبان الکن من عظمت
حضرت دوست را نیالوده باشد.

شبی یار موافق کرد پرسش
تو را جان برادر نیست کرنش؟
همان کرنش بنده با سرورش!!
که فرموده مارا کتاب اندرش!!
بفرموده هر روز زاری کنید
زدوری او اشک و آهی کنید
مگر طبع تو سنگ باشد که دوست
چنین گفته ! از تو نیاید درست؟
بدو گفتم ای یار جانی من
عزیز و ستوده بر نفس من
همان کرنش من دگرگون بود
به سبکی و راهی پر افسون بود
شناسیده ام مهر یزدان پاک
ز عشقش خرامیده ام در مغاک
به روزی ورا کرنشم چون تو بود
مرا بندگی در سرایی که بود
وزان پس مرا خلوتی در گرفت
عنایات یارم مرا برگرفت
به خلوت مرا با هر آداب برد
به دیدار رویش ز مرداب برد
وزان پس روانم دویدن گرفت
چو رودی خروشان غریدن گرفت
بفهمیدمی من کجا او کجای!!
نباشم دمی گر که او هست جای!!
و زان پس به کرات جوییده ام
که یابم مکانی پناهنده ام
به افسون او این چنین یافتم
فرار از مهاباش نایافتم
بدو گفتم ای سرور و همدمم
به تسلیم تو من نیفرازم این گردنم
به من گفت : ای شاب ایواننا
تورا گفتم: انک به اعیننا
نزیبد سرت را به زیر آورم
مر افسر به این سر به زیب آورم
تورا خواهمت یار فرخنده فال
که بگشایی از خود همی قیل و قال
به نامم بکوش و میان در ببند !
به دانش گشایی زمخلوق بند !
مبادا دمی کرنش کس کنی !
مبادا که نا اهل را تواضع کنی !
تو را افسر راه صنعت کنم
که صانع منم ار صناعت کنم!
به شکرانه اش از تو خواهم سه کار
که ایتام و جهال را وا مذار !
به سوم زتو خواهمت وقت خواب
که سر جز به آغوش من بر مذار .
علی صانعی - بیست و ششم مهر ماه هزار و سیصد و نود و یک

Sunday, October 07, 2012

به مناسبت 16 مهرماه - دهمین سالروز تاسیس شرکت گرین برق


"شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان"


شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان

مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت
گفت اي چشم و چراغ همه شيرين سخنان

تا كي از سيم و زرت كيسه تهي خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سيم تنان

كمتر از ذره نئي پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشيد رسي چرخ زنان

بر جهان تكيه مكن ور قدحي مي‌داري
شادي زهره جبينان خور و نازك بدنان

پير پيمانه كش من كه روانش خوش باد
گفت پرهيز كن از صحبت پيمان شكنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر مي‌گفتم
كه شهيدان كه‌اند اين همه خونين كفنان

گفت حافظ من و تو محرم اين راز نه‌ايم
از مي لعل حكايت كن و شيرين دهنان