شخصیت های شاهنامه از دید من
تا آنجا که به یاد دارم از کودکی برای ما می گفتند که شاهنامه سمبل های مردانگی را بیان کرده و رستم سمبل درایت و هوش و فرزانگی . جوانمردی و مروت و .... بود و ما مجذوب او.
سالها گذشت تا در پیچ و خم زندگی با درایت شاهنامه خواندم ... مثال شخصیت های افراد را دیدم و تجربه کردم. تجربه های تلخ و شیرین ، افراد قوی و ضعیف بسیاری دیدم .....اما بین شخصیت های مختلف گاه افرادی را می بینم که صرف نظر از قوت و ضعفشان آینه ای بودند از اصول اخلاقی ، شرف ، و غیرت ، تحمل مشقت ها و سختی برای عدول نکردن از اصول.....خودم هم سعی کردم تا امروز از اصولی که برای خودم قرار دادم تخطی نکنم.
اما ای کاش در آموزش ما اینقدر که به نتیجه و موفقیت اهمیت داده می شود کمی هم به پایبندی به اصول اخلاق اهمیت داده شود.این روز ها تب المپیک داغ است ..خیلی داغ....با پدرم صحبت می کردم و گفتم شاید اگر ماشین زمان داشتیم و جهان پهلوان تختی مقابل کشی گیران قدر فعلی ایران کشتی می گرفت از نظر فنی شکست می خورد ...اما آنچه که تختی را تختی کرد نه کشتی که اخلاق بود! جهان پهلوان مردم دار بود ...در برابر مردمش ماخوذ به حیا بود و مردمش قدردان وجودش بودند.
حتی وقتی محمد رضا شاه پهلوی پول داد تا در مسابقات جهانی تختی را بازنده کنند تا به خیال خودش از وجه تختی بکاهد با نتیجه عکس روبرو شد...و محبوبیت او دو چندان شد.
بازگردیم به شاهنامه....رستم سمبل و الگوی ایرانیان است که در خدمت کیکاووس است قوی است و برومند....اما نتیجه گراست و رویکردش به اصول ماکیاولیستی است....آنجا که به رزم اسفندیار می رود از نظر جسمی در جلوی فره ایزدی و رویین تن بودن اسفندیار حرفی برای گفتن ندارد ...زخمی و شکست خورده به زال پناه می برد و زال زر از سیمرغ مدد می جوید و سیمرغ به او تیری دو شاخه می دهد تا به آن وسیله به چشمان اسفندیار حمله کند که یگانه نقطه ضعف اوست و با این حیله او را از پای در بیاورد. من این را نامردی می دانم....هرچند که فردوسی با زیرکی این فراز را آغاز فرود رستم قرار می دهد و رستم فرزند می کشد . چه و چه و چه....تا سرانجام با نامردی برادر ذلیلش به شکلی فجیع به قتل می رسد.....رستم مرد اسفندیار هم مرد.....اما اسفندیار که نماد الوهیت و پاکی و فرزانگی است تا آخرین لحظه زندگی به اصول اخلاقیش پای بند ماند...هرچند کشته شد اما با احترام مرد...تلخ مرد....رفتارش زنده ماند تا امروز.....امروز به جای گفتن : ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم!!!! ....ای کاش فقط می گفتیم ما پا جای پای اسفندیار می گذاریم...
زیبا ترین فراز نبرد رستم و اسفندیار را که می خواندم به گفتگوی تاریخی آن دو رسیدم و رجز های کوته بینانه رستم در برابر آفتاب تابان منطق و گفتمان خدایی اسفندیار رنگ می بازد رستمی که برای برتری در جنگ و رسیدن به هدف به هر کاری دست می زند و اسفندیار علو و برتری ایران و ایرانی را با کمترین هزینه و آسیب به مردمش می خواهد....
رستم: بگو تا سوار آورم زابلی .........که باشند با جوشن کابلی
اسفندیار : مبادا چنین هرگز آیین من............سزا نیست این کار در دین من
که ایرانیان را به کشتن دهیم.........خود اندر میان تاج بر سر نهیم!
ملت ما اسفندیاری نیاز دارد که با اصولش پدرانه تا پای جان برای مردمش کار کند.
متاسفانه امروز همه چیز چینی اش در بازار است محمود و اسفندیارش هم قلابی و چینی است!!!