Wednesday, February 22, 2012

شعری از کافه پیانو -فرهاد جعفری - نشر چشمه

گه ملحد وگه دهری وکافر باشد
گه دشمن خلق وفتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که زعصر خود فراتر باشد


خودم این کتاب رو نخوندم اما یکی از دوستان بسیار عزیز این شعر رو از این کتاب نقل کردند که خیلی به دلم چسبید...به امید روزی که مردان و زنان بزرگ در جامعه طعم تلخ تنهایی ناشی از بی شعوری محض را نچشند.

موافقین؟

Friday, February 17, 2012

زیبایی شناسی اجتماعی میسر است؟

نمی دونم درباره خبری که خوندم چه قضاوتی باید داشت...اما برخورد اول خودم همراه بود با خنده ای تلخ!!!چرا؟
عرض می کنم!!
اول خود خبر:
در مترو شهر نیویورک جوانی جعبه ویولونش را باز کرد ..ویولونش را بیرون آورد و شروع به نواختن قطعه بسیار زیبایی کرداو چهل و پنج دقیقه تمام با چیره دستی مثال زدنی یکی از زیبا ترین قطعات نوشته شده برای ویولون را اجرا کرد...مسافران مترو با اینکه آهنگ را می شنیدند ..اما به سرعت رد می شدند ...یکی از مسافران 5 دلار در جعبه اش انداخت و به سرعت رفت ...چند بچه در حالی که مادر هایشان کشان کشان آنها را با خود می بردند بر می گشتند و به او نگاه می کردند.....



چند مسافر برای لحظه ای کنارش درنگ کردند و به سرعت راهشان را در پیش گرفتند...در چهل و پنج دقیقه تنها سی و دو دلار در جعبه اش جمع شده بود...بعد از اجرای قطعه جوان کیفش را بست و رفت در حالی که دوربین های مخفی متعددی از این ماجرا فیلم و عکس تهیه می کردند....این آزمایش اجتماعی توسط روزنامه واشنگتن پست ترتیب داده شده بود.
این جوان که بود؟
او کسی نبود جز جاشوا بل ...یکی از نوابغ موسیقی کلاسیک جهان که هنر خیره کننده اش در نوازندگی ویولون اگر به پای پاگانی نی نرسد کمتر از او نیست....



هفته گذشته جاشوا بل برای اجرای همین قطعه ای که در مترو نواخته بود در کداک تئاتر کنسرت داشت ..قیمت هر بلیط صد دلار بود و در هر اجرا قریب به سه و نیم میلیون دلار درآمد داشت.
روزنامه واشنگتن پست این تحقیق میدانی را برای اثبات این مسئله انجام داده بود که در مکانهای عمومی درک ما از زیبایی به حداقل می رسد و چه بسا فرصت های بی نظیری را در اماکن عمومی از دست می دهیم....
این تحقیق بسیار تامل برانگیز است و من را به یاد تجربه خودم در ایران می اندازد.....در پارک علم و فناوری خلیج فارس که شرکت من قرار دارد به گونه ای با مسائل برخورد می شود که حقیقتا تهوع آور است....این مسئله چیز جدیدی نیست و از بدو تاسیس تا کنون بوده است....در این سازمان از افرادی استفاده می کنند که درکشان از موضوعات فنی و علمی در حداقل ممکن است لذا برخورد هایی با شرکت ها می کنند که در ابتدا خیال می کنی که اشتباه آمده ای و اصلا نباید به چنین جایی مراجعه می کردی...اختراعاتی که شاید اگر در کشور های دیگر عرضه می شد به جای برخورد های توهین آمیز شاید با چک سفید امضا با آنها برخورد می شد!! اما ...بگذریم ...نتیجه گیری من این است که جوامع بشری قدرت درک رفتار های بدون غرور و رفتار های به اصطلاح خاکی را ندارد ...و هرچقدر کسی با فیس و افاده و غرور و تکبر بیشتری رفتار کند جامعه بیشتر او را تحویل می گیرد....
مولوی چه زیبا این مسئله را در داستانی بیان می کند:
روزی عیسی (ع) با حواریون از جاده ای می گذشتند...جوانی خوش سیما را دیدند که بسیار مغموم و ناراحت نشسته بود ...عیسی به او گفت: چه شده است؟ جوان گفت من خواستگار دختر سلطانم...اما شرط پذیرش خواستگاری این است که هفت بار شتر طلا و جواهر پیشکش کنم.....و من پسری فقیرم!!! عیسی نگاهی به شن و ریگ بیابان کرد و در دم شن و ریگ به طلا و جواهر تبدیل شد...پسر خوشحال شد و هفت شتر آورد و جواهرات را بار کرد و به دربار سلطان برد و دختر سلطان را به زنی گرفت.... همگامی که عروس و داماد به حجله وارد شدند...ناگهان جوان پا برهنه از حجله بیرون دوید و راه بیایان گرفت!!! برای او این سوال پیش آمده بود : آن شخص که بود که با نگاهی شن و سنگ را به جواهر تبدیل کرد؟ اگر چنین هنری داشت چرا برای خود کاری نکرد و دختر سلطان را به زنی نگرفت؟ چرا لباسی ژنده در بر داشت؟...او خود را به عیسی رسانید و از او حقایق را جویا شد...و آنجا بود که نور معرفت بر دلش تابید و از زمره حواریون عیسی شد.
ای کاش ما هم به چنین دیدی می رسیدیم که زیبایی را ولو در لباسی ژنده در میافتیم
موافقید؟

Sunday, February 12, 2012

نفسم گرفت از این شب......

Terminated

گاهی اوقات ، نمی دانی کجایی
ویا تصمیم فردایت ، چگونه است...
امید است این و یا خود اضطراب است
که در چشمان آیینه نشسته است
ولی یادم می آید از نگاهش
دو چشم پر زمهر و دوستی را
که در رقصی شگرفش
دل زمن برد
ولی دل
با زبانم داشت پیوند
به ناگه او زبانم را زمن برد
کنون در حسرت و در انتظارم
که من حالا همین اکنون همین جا
نشسته بیدلی هم بی زبانم
تسلی بخش من
سبابه با شست
که رقصانم قلم بر کاغذی نرم
مرا یاد از دو چشمش هر دمم برد
به رقص جانفزایش در قامتی نرم

ویا در جامه نیلی که دارد درونش قلب من
با آتشی گرم

Friday, February 03, 2012

پیغامی برای جنگ

عید آمد و عید آمد ...آن مهد سعید آمد...برگیر و دهل می زن...کان ماه پدید آمد...




این بار روی سخنم با هموطنانم و با خود جنگ است . جنگ پلید ترین شکل روابط انسانی و در حقیقت جلوه و نماد حاکمیت شیطان بر روابط انسانهاست. کدام یک از اهداف جنگ ها در طول تاریخ ماندگار شدند؟
هیچ کدام!!!در واقع تنها جان از دست رفته آدمیان است که دیگر بر نمی گردد.جنگ اگر جنبه دفاع از شرف باشد بسیار مقدس است اما اگر در جهت رسیدن به متاع دنیوی باشد زشت ترین چیز ممکن است.کم نبودند جنگ هایی که بر سر خاک و سرزمین شکل گرفتند و اکنون خاطره ای زشت و تلخ بر جای مانده است.
یکی از عبرت آموز ترین این حوادث جنگ جهانی اول و شب کریسمس سال 1914 است. در این سال سه دولت ایتالیا - فرانسه و پروس با یکدیگر درگیر بودند تا اینکه در شب کریسمس برای لحظه سال نو 15 دقیقه آتش بس اعلام می کنند . در هنگامی که صدای گلوله ها و توپها فروکش کرد یکی از سربازان آلمانی (پروسی) که پیش از جنگ خواننده اپرا بود با صدای بلند اقدام به خواندن سرود کریسمس نمود.
تمام جبهه در سکوت کامل به صدای دلنشین این سرباز گوش می دادند و آرام آرام سربازان سه جبهه شروع به زمزمه ترانه کردند و یک صدا و هم نوا با سرباز آلمانی شروع به خواندن ترانه کردند.


فرماندهان در بهت و حیرت صحنه را به نظاره نشسته بودند. دیگر نمی شد کاری کرد .مهر و محبت به جای کینه و دشمنی نشسته بود.سربازان به بالای سنگر ها آمده بودن و برای هم دست تکان می دادند!!! فرماندهان چاره ای نداشتند جز اینکه آتش بس را تا صبح تمدید کنند. سربازان به خاکریز های هم رفتند و به سلامتی یکدیگر نوشیدند



و با هم کریسمس را جشن گرفتند..... تا خود صبح... صبح دوباره همه به سنگر ها برگشتند دست ها دوباره قبضه ها را فشردند و انگشت ها بر ماشه ها قرار گرفت... قلب ها به تپش افتادند آماده جنگ شدند.... ساعت 8 صبح شد و قاعدتا باید جنگ آغاز می شد...اما ناگهان به صورت همزمان سربازان سه جبهه فریاد زنان از سنگر ها بیرون پریدند و تفنگ ها را بر زمین افکندند و یکدیگر را در آغوش گرفتند....


جنگی در کار نبود....همه با بهت و حیرت به صحنه می نگریستند...دشمنی از میان رفته بود...سرباز ها آن روز را هم نجنگیدند و با یکدیگر به بازی و تفریح پرداختند...


عکس یادگاری گرفتند و آدرس های خود را مبادله کردند ...شیطان آن شب مغلوب انسانها شد...فرشته ها به پرواز درآمدند... این ماجرا از کنترل فرماندهان خارج شده بود...فرماندهان نمی گذاشتند اخبار این جبهه به پشت جبهه منتقل گردد ..اخبار به شدت سانسور می شد تا سایر جبهه ها آسیبی نبینند.این ماجرا بعدها از میان نامه های سربازان برای خانواده هایشان لو رفت که نوشته بودند اینجا از جنگ خبری نیست!!! سربازان سه کشور روزها با هم فوتبال بازی می کردند و شب ها آواز می خواندند و با هم غذا می خوردند!آیا می شد این خاطره زیبا را زنده نگه داشت؟
از پایان جنگ تا به امروز این واقعه که به
Christmas truce
مشهور است هر ساله گرامی داشته می شود و مردم با لباس سربازان جنگ جهانی اول در محل حاضر شده و با یکدیگر دست دوستی می دهند.


این واقعه موضوع فیلمی هم شد به نام سرود کریسمس که دیدن آن را به همه توصیه می کنم....


آیا پند نهفته من را دریافت کردید؟