اندر حکایت نیمه مرداد سالگرد مشروطه و تخطئه علوم انسانی
سالها پیش در موقعی که هنوز استکبار جهانی وجود نداشت ..استکبار داخلی
محمد علی شاه آنچه در شان ایرانی بود را از او دریغ کرده بود مردم از
زمان محمد علی شاه, داد عدالت و درخواست عدالتخانه داشتند . و اکنون محمد
علی شاه با روس ها ساخته بود و پرداخته بود .... بعد از قتل گریبایدوف که
هیمنه روسها را شکانده بود اکنون این لیاخوف روس بود که در خیابان های
تهران جولان می داد... واگر به قول کمال الملک : " از خون جوانان وطن
لاله دمیده" اکنون این توپخانه روس ها بود که مجلس و مجلسیان ایرانیان
را به توپ بسته بود ....زیرا روزنامه ها و نخبگان در حال اشاعه دانش هایی
بودند که بشر از محتوای مغزش برای اداره جامعه اش برون داده بود
...اقتصاد و حقوق وسیاست . اخلاق اکنون جهان شمول شده بود مورد تایید هر
فرد عاقلی بود .... و چنین بود که برای جلوگیری از تخته شدن بساط
خودکامگی بایستی مجلس و علوم انسانی تخته می شد.
و تاریخ چه زیبا تکرار می شود و چه زیبا قابل پیش بینی است !!! امروز
کلنل ویکتور لوبانف روس با غرور سوار بر ماشین تشریفات از چهار راه
استانبول به سوی بهارستان خزان زده ملت می رود ... و علوم انسانی تخطئه
می شود ... چه توالی زبیایی.........
Friday, July 23, 2010
Friday, July 02, 2010
بکشید گوشم آنک که تو امشب آن مایی
بعد از 25 سال انتظار و جستجو تونستم خانم معلم کلاس دوم ابتدایی خوب و
مهربونم خانم منیژه دستپاک رو پیدا کنم و این سعادت نصیبم بشه که دست های
مهربونش رو ببوسم ...معلم ها مادر دوم انسان ها هستند و خیلی خیلی باید
شانس بیاری و جهان بر وفق مرادت بچرخه تا بتونی دوباره در محضر معلمت
حاضر بشی....
چو گویی که وام خرد توختم
همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
من دیروز 11 تیرماه 89 تونستممجددا در محضر آموزگار مهربونم بشینم ...خدا
را شکر کردم که چنین شانسی را نصیبم کرده...عجب بازی نغزی برای من بود.
مهربونم خانم منیژه دستپاک رو پیدا کنم و این سعادت نصیبم بشه که دست های
مهربونش رو ببوسم ...معلم ها مادر دوم انسان ها هستند و خیلی خیلی باید
شانس بیاری و جهان بر وفق مرادت بچرخه تا بتونی دوباره در محضر معلمت
حاضر بشی....
چو گویی که وام خرد توختم
همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
من دیروز 11 تیرماه 89 تونستممجددا در محضر آموزگار مهربونم بشینم ...خدا
را شکر کردم که چنین شانسی را نصیبم کرده...عجب بازی نغزی برای من بود.
Subscribe to:
Posts (Atom)