Wednesday, May 20, 2009

تهدیدات موثر واقع شد

سلام
مثل این که رضا جان یادش اومد دوست و رفيقی هم این ور دنیا داشته...با دود علامت داد و ما هم از سر گناهش گذشتیم... برای رضا جان با معرفت ریفرش شده آرزوی سلامت و شادابی دارم....چطووووووووووووووووووووو؟

Sunday, May 17, 2009

کودکی که در سبدی بود گم شده

روز گذشته به این نتیجه رسیدیم کودکی که در سبدی بود  گم شده... اسم سبد معرفت بود و کودک مزبور هم طبق روال همه ساله آقای عبدالرضا خان صفری دامت برکاته هستند... بازرس معروف شرکت ما میتی کمون...احترام بگذارید....راستش مثل اینکه رضا نذر داره تا هر سال این موقع ها یک هجویه تمام عیار از من نگیره  بهار رو تابستون نکنه...بابا جون آقا رضا با ما به از این باش که با خلق جهانی....برو خود را بیفکن در تورنتو.... یادت اومد... از حالا تا 3 روز بهت وقت میدم از خودت توی وبلاگ اثری چیزی بگذاری ...البته آی پیت رو میبینم که هر روز میایی سر میزنی به وبلاگ ...اما بی مرام دوست دارم صدات رو بشنوم یا ایمیلی زنگی کوفتی...از تو بگیرم... راستی که بی مرامی... همونی که من می خوامی... به خودت نگیر شعر اسی بود...تازه من بیشتر برای اون قهوه ای اینو گفتم...گرفتی؟

Sunday, May 10, 2009

یک تلنگر فرهنگی

درباره الی



نمی دونم فیلم زیبای درباره الی رو دیدین یا نه؟

اما باید بگم این فیلم یکی از فیلم های بسیار بسیار خوش ساخت و عالی درباره نقاط ضعف فرهنگی مردم ماست. فیلمی که به جای اینکه مورد تشویق مراجع فرهنگی قرار بگیرد با بی مهری مواجه شده ... این فیلم درباره یکی از عادات بسیار بسیار زشت ما ایرانی هاست... تعارف هم نداریم همه ما مشمول این فیلم هستیم... ما این عادت بسیار کریه رو داریم که بسیار سریع و خیلی زود اقدام به قضاوت درباره شخصیت افراد می کنیم و با محق نشان دادن خودمون سعی در ارتباط نشانه ها و نشان دادن تیز هوشی خودمون می کنیم غافل از اینکه این قضاوت چقدر سنگدلانه و بیرحمانه است!!؟
در این فیلم الی معلم زیبا و جوان به ناگاه ناپدید می شود و دوستان بسیار بسیار نزدیک وی شروع به قضاوت درباره او می کنند قضاوت هایی که با انتشار انها چنانچه الی بخواهد دوباره برگردد جایی برای او در جامعه نیست...قضاوت های سرتا پا اشتباه!!! ....اگر می خواهی دیگران درباره ات قضاوت نکنند ..تو نیز در باب دیگران قضاوت نکن. کنفسیوس

Saturday, May 02, 2009

روز معلم گرامی باد

روز معلم را به پدر و مادر عزیزم و همچنین خواهرم که هر سه به حق معلمین راستین زندگی من بودند تبریک عرض می کنم.
در ضمن روز پرستار را به خاله های عزیزم نیز تبریک می گم خصوصا به خاله سوسن عزیزم که باید روز معلم ( روز استاد ) رو هم بهشون تبریک بگم.
به امید دانستن قدر همه معلم های خوب
چو گویی که وام خرد توختم
همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار

Friday, May 01, 2009

داستانی سورئالیستی


اولا بر خلاف پست قبلی این یکی کلا یک نوشته سورئالیستیه که خودم نوشتم.... هیچ منظور خاص و غیر خاص و با نمک و بی نمک و ... توش نیست ( عاقلان دانند....)؟از تشابه نامها و محل ها و... شرمنده ام هیچ قصدی توش نبوده!!!!والله؟
السایت منیجر و بامر الله

حکایت العقده ای بامر الله
اندر احوالات خلیفه نگونبخت اموی
آورده اند روزیکه العقده ای بامر الله بر مسند خلافت نشست کرور کرور از مخالفین و معاودین خویش به دستان با کفایت جلاد سپردکه یعنی ما اینیم دیگه!!! سپس با بزرگان قوم اموی به شور پرداخت که گویی از جایی بدو وحی می شودو همین بهانت کافی بود تا سعی در تقویت عضلات خویش نماید و از آنجا که خاک بلاد مصر بسیار حاصلخیز بود وی تصمیم گرفت با ابتکارات خود بر حجم محصول بیفزاید و گویی که آب نیل را به طلا بدل نموده و طلا بر خوان های مردم گزارد!!!پس چاره ان دید که جریان اب نیل را به سرزمین هایی ببرد که پیش از این آب نیل بدانها نمی رسید همچون شامات و فلسطین و کنعان و ... به همین مناسبت تمام خزائن مصر را عروس نموده و دستور داد تا تمام نیروی بلاد سرگرم کج کردنمسیر نیل باشند. به همین مناسبت العقده ای بامر الله در پی سهولت کار بود و واقعات غرائب که خاص او را بود.پس نخست شورای بزرگان بلاد را منحل نمودیو یاسای خود اعلام نمودی که از اکنون قوام قوم با دست با کفایت والیان خواهد بود و ما اینیم....؟!!!!؟
با جاری شدن آب نیل در بستر جدید و رود تازه رایحه خوش خدمات العقده ای بامر الله وزیدن گرفت و گندم ها جوانه زدند و همه بخندیدندی که به به آب!!! اما یکباره همه زمین ها به زیر آب رفتندی و گندم ها بگندیدندی و کرمیدندیچون العقده ای بامر الله فراموش کرده بود که این اب بایستی به دریای روم یا همان المدیترانه بریزد و بر این کار این بهانت آورد: که چون رومیان را تلاشی در حفر این کانال نبودندی پس اب شیرین بایستی تنها در بلاد نیل ماندندی و به دریای روم نروندی (به دلایل ادبی از حک کردن واژه نریدندی معذوریم و از اعلال یافته ان یعنی نروندی استفاده کردیم که خوانندگان ادیب عفو خواهند نمود)؟!!!!؟
پس از شدت وفور اب زمین های زراعی مصر به لجن اندر آمدی و گندیدندی و برزویه طبیب پیش آمدندی که دمت گرم!!! این لجن باعث بیماری قوم خواهد بود!!! لکن خلیفه العقده ای بامرالله وی را مطرود نمودندی و گفت ما در دهان رومیان زده ایم و هیچ خلیفه پیشین چنین نکرد که ما کردیم!!! و به به چه خوب نمودیمپس هر روز خاک مصر بیشتر غرقه شدی و مورخین و راویان اخبار نقل کردندی که در عرض سه سال آنقدر آب به مصر اندر شدی که در سی سال نشدی!!!و در این بین از محصول خبری نبودو بدین سبب دوباره برزویه طبیب و پنجاه و اندی از اطبا به نزد العقده ای بامر الله شدند و طوماری بدو دادندی ممهور به ادله روشن و نقل اقوال و داستانها از ولایت هلندیه که در آن بلاد زمین ها غرقه ابند و بی حاصل و باید که سد بست و آب ها در پشت سد نگه داشت تا زمین ها که قوت مردمان از ان است غرقه نشود که بدان علت الهلندیه( مرض یا بیماری هلندی...به نقل از تاریخ طبری)گویند و بد علتی است بی بدیل و بی درمان.و راه این باشد که راه نیل به دریای احمر یا بحر روم باز کنیم تا زمینها از فساد و عفن باز مانند.العقده ای بامر الله بی تاب شد و نعره زد تا الجاعل بامر الله پسر عم خویش که ادعای فلاحتی عظیم داشت که در نوشته ها خود را طبیب الفلحا نامیده بودبا این مسئله رسیدگی نماید ...اما بزرگان قوم از وی متابعت ننمودندی و گفتندی که به عمر خویش یک بیل نزده و حتی یک جو نکاشته چه رسد به فلاحت!!!؟پس از ملک خواستند تا شخص دیگری را به این مسند گمارد و ملک خشمگینانه چنین کرد و المحصول بامرالله را بر این سمت گماریدو بزرگان از ترس غرقه شدن مصر دیگر هیچ نگفتند و با او بیعت نمودندی و یوی قول داد تا مسیر نیل را آنقدر پیچ و تاب دهد و ان را فرکتال نمودندی که آب به زمین ها اندر رود و سر ریز نکند...اما آب را به دریای روم نریزد...العقده ای بامر الله را این سخن خوش آمد تا از بغداد طوماری رسید که العقده ای بامر الله بایستی ولایت عهدی پس از خود را با نظر قوم به دیگری سپارد تا مگر خاک بلاد حفظ شود و در این میانه خلیفه را کابوسی پدید آمد اشفته که یوزارسیف حکیم گفت : بیلمیرم!!!و ملک دید که اندر اب مصر غرقه شد و ماهیان مصر او را بخورندی و همگی را جمله سهولت ( اسهال- دیارئا...به نقل از فرهنگ عمید) پدیدار شدپس با المحصول بامرالله به گفتگو نشست که کس را از راز آن خبری نیست.و تنها شنیده شده که المحصول بامر الله گفته است: مگر من مرده باشم!!!؟
و مصریان فصل بارش را به انتظار نشستند تا مگر چه بر سر نیل اید.؟